فرمان هشتم در هفت

 

سفر ششم

فرمان هشتم در «هفت»

 

تن‌پروری، طمع، تنبلی، نزاع، غرور، شهوت و حسادت، جمله‌گی جرم‌هایی‌اند که در فیلم «هفت‌»، طعمه‌های جان دوال (قاتل مجرمان‌) با به زیر پا گذاشتن یکی از فرمان‌های خداوند مرتکب شده‌اند و از این روی به مرگ محکوم شده‌اند! پرسش اساسی هفت این است‌: "آیا مجازات آنانی که مجرم‌اند، جرم به‌شمار می‌آید؟" اگر پاسخ مثبت است، پس به چه سبب، ما نظام حقوقی و جزایی را بنا کرده‌ایم که بخشی از کار آن، رسیده‌گی به جرم و مجازات مجرمان است‌؟ این همان پرسشی‌ست که جان دوال از دو پلیسی که او را دست‌گیر کرده‌اند، می‌پرسد. دوال بر این باور است که اگر هر کسی به آن پاسخ مثبت دهد، آن‌ها نمی‌توانند، چراکه وظیفه‌ی خود می‌دانند که مجرمان را دست‌گیر کنند و به مجازات برسانند و دوال را نیز به همین سبب در پی‌گرد قرار داده و دست‌گیر کرده‌اند.

«طمع» از تمایلاتی‌ست که اگر هر انسانی به درون خود نظر کند، مصادیقی از آن را خواهد یافت‌. اگر طمع وجود نداشت، چه‌گونه رفتارهایی پدید می‌آمد که با وجود شکست‌های پیاپی باز توسط ما پی‌گیری می‌شوند؟ «شهوت» فصل مشترکی از انسان‌هاست که خصایص زیستی‌شان را در بر می‌گیرد. بدون وجود آن، بقای نوع بشر تداوم نمی‌یافت‌. به بیان دیگر، شهوت یکی از غرایز انسانی‌ست که برای بقای نوع ضروری‌ست و اگر بخواهد چون هر حقی دیگر، به زور به حقوق فردی دیگران لطمه زند، ظلمی تحقق خواهد یافت‌. «غرور» حیاتی‌ترین دست‌آوردش صیانت نفس است که شأن نزول آفرینش آن است‌. اگر غرور نباشد، انسان به هر پستی تن می‌دهد، حتا پست‌تر از حیوانات و جانی‌تر از دوال‌! اما غرور می‌تواند در هم‌نشینی با انسان به او تجویز کند که ذاتا از دیگران برتر است‌. پس با چنین معنایی «حرام» می‌گردد. آن‌جا که دیگر سوسوی امید و آرزو را یارای تهییجی نباشد، «حسادت» می‌تواند هم‌چون نیشتری، انسانی در خود فروخفته را بیدار سازد، ولی نه هنگامی که در صدد ضربه زدن به موفقیت‌های دیگری‌ست‌! «نزاع» نیز بخشی اجتناب‌ناپذیر از زنده‌گی‌ست‌. نزاع گاه تنها راهی‌ست که می‌تواند موجب شود آن‌چه را که انسان به سختی به چنگ آورده است، به راحتی از کف ندهد، و چون با هویتی بیش از دفاع متجلی شود، نکوهیده گردد. و «غضب» ندایی‌ست که چون درونی باشد، به انسان پیام دهد که هنوز همان چیزی‌ست که در آگاهی‌اش در مورد خویش می‌اندیشد و چون از نیام بیرون شود، لرزانی درونی انسان را در مواجهه با صلابت بیرونی به رخ کشد. دوال که تا آن حد نکته‌بین است که در زنده‌گی دیگران غور می‌کند تا گناهانی را مشاهده کند که در جامعه به وقوع می‌پیوندند و بکوشد تا آن‌ها را برطرف سازد، اگر تنها اندکی به خود می‌نگریست، تمامی آن تمایلات درونی و مصادیق‌اش را هم‌چون هر انسانی دیگر در خود می‌یافت.

بنا بر این، «او» حقی برای انسان قائل شد و تمایلات درونی برخاسته از انسان را که خود انسان نقشی در آفرینش‌شان نداشت، «حق طبیعی» هر انسانی دانست و از همان روی آن‌ها را پذیرفت‌.

هر یک از احساسات به ودیعه گذاشته شده در درون انسان را حقیقتی‌ست که شأن نزول خاص خود را داراست و تنها اگر بخواهد به شرایطی غیر از آن تعمیم یابد، چه بسا با از دست دادن معنای خویش، مضر شود و قربانی بگیرد. این سان، «او» تابوها را آفرید و انسان را با آن‌ها نهی کرد.

دوال هنگامی که خود را در حدی می‌بیند که بر خلاف بسیاری، فرامین خداوند را بفهمد و آن‌چه را که خود تأویل می‌کند، عین فرامین خداوند بپندارد، به طوری که حتا دیگران و از جمله قربانیان، مشروعیت تأویل‌هایش را بپذیرند، آیا چیزی به جز «غرور» و «خودخواهی» می‌تواند توضیحی برای این توقعات او باشد که بر طبق‌شان چنان رفتارهایی را نسبت به دیگران روا داشته است؟

هنگامی که دوال برای گذران زنده‌گی، به جای کار کردن، از سرمایه‌ی به ارث رسیده‌ی خانواده‌گی امرار معاش می‌کند، آیا اولین نفری را که بتواند به «تن‌پروری» و «تنبلی» متهم سازد، کسی به غیر از خود اوست؟

چنان اعمالی از او اثبات نمی‌کند که آیا آن‌هایی که توسط وی مجازات شده‌اند، استحقاق‌اش را داشتند؟ یا آیا با فرض مجرم بودن‌شان، دوال یا هر شخصی دیگر اجازه داشت تا در دادگاهی که خود تشکیل داده است، آن‌ها را مجرم شناخته و به هر میزان که خود تشخیص می‌دهد، مجازات سازد؟ یا آیا هر کس که هر جرمی را به هر میزان که انجام داده، همواره مجازات‌اش مرگ است؟ ولی یک چیز را به روشنی به ثبوت می‌رساند: دوال هرگز اندکی نیز به خود نگاه نمی‌کند و در درون‌اش می‌پندارد، فرامین خداوند تنها برای دیگران صادر شده است، و به همین جهت است که به خود اجازه می‌دهد تا دیگران را شکنجه دهد و به قتل برساند. زیرا آن گونه که رفتارش اثبات می‌کند، خداوند وی تنها برای دیگران و البته مجازات دیگران است و با او تا به آن حد از تبانی رسیده است که به وی اجازه می‌دهد تا هر عملی را بدون داوری از خود، به هر شکلی که می‌پسندد نسبت به دیگران انجام دهد.

پس «او» از انسان خواست تا با توافق جمعی «قانون» را تنظیم کنند تا ملاکی برای تمایز «مجاز» و «غیرمجاز» و تنبیه غیرمجاز گردد و تنها به کسی اجازه داد تا غیرمجاز را «تنبیه» کند که خود آلوده به همان غیرمجاز نباشد.

به نظر می‌رسد که دوال خود را نیز گناه‌کار می‌داند و به همین سبب، خود را تحویل پلیس می‌دهد. اما دوال هیچ یک از گناهانی را که دیگران مرتکب شده‌اند، به خود نسبت نمی‌دهد و جرم خویش را تنها حسادت می‌داند. این نحوه‌ی قضاوت، این امکان را به او می‌دهد که با بی‌گناه دانستن خود در خصوص سایر گناهان، دیگران را که از آن‌ها تخطی کرده‌اند، مجازات کند. اگر او در مورد سایر گناهان، چون دیگران مجرم بود، هرگز نمی‌توانست به خود اجازه دهد تا دیگران را به مجازات اعمال‌شان برساند، زیرا پیش از آن می‌باید خود را با مرگ مجازات کند. در حالی‌که او با نادیده گرفتن گناهانی که خود هم‌چون دیگران مرتکب شده، خود را به حسادتی محکوم می‌سازد که هیچ‌کس دیگر را به آن متهم نکرده است.

از سویی، دوال وقتی می‌تواند، نه در نزد دیگران، بلکه در تأویل‌شخصی‌اش، گفتارها، باورها و رفتارهایش را مشروعیت بخشد که هر یک‌از اعمالی را که در دیگران مجازات داده است، پیش از آن در خود مجازات سازد. دوال هنگامی که خود را به جرم حسادت محکوم کرده و قربانی ساخته است، تنها در مورد کسانی که مرتکب حسادت شده‌اند، نشان داده که آن‌چه بر سر آنان آورده، بر خود نیز روا داشته است، ولی آن هرگز وی را از تمامی گناهان دیگری مبرا نمی‌سازد که چون سایران مرتکب شده‌اند، دوال آن‌ها را مجازات کرده است، در حالی‌که چنان گناهانی را خود نیز مرتکب شده است، اما اصلا آن‌ها را نمی‌بیند، چه به جای این که به واسطه‌ی آن‌ها، خود را محکوم و مجازات سازد. او درخصوص تمامی آن‌ها، جنایاتی را در تبانی با خدایش مرتکب شده است و از این رو نمی‌تواند دیگران را مجازات سازد، چراکه پیش از آن باید خود را مجازات کند! تعمیم گناهی که خود انجام داده است به شخص دیگری نظیر میلز نیز جنایات او را توجیه نمی‌کند، بلکه تنها نشان می‌دهد که علاوه بر او، انسان‌های دیگری نیز هستند که می‌توانند چنان فجایعی را مرتکب شوند، هم‌چنان که لذت بردن از زجر و شکنجه‌ی مجرمان توسط میلز یا هر پلیس دیگری نمی‌تواند جنایات دوال را توجیه کند.

پس «او» برای آن که حقی ضایع نشود و جنایتی برای از بین بردن جنایتی دیگر آفریده نشود، پس از آفرینش قضاوت، «عدالت» را به آن تجویز کرد.

میان جرم‌ها و مجازات‌هایی که تعیین می‌شوند، می‌باید تناسبی وجود داشته باشد. بسیاری از گناهانی را که دوال مجازات داد، در همان فرامین عهد عتیق نیز چنان مجازاتی برای‌شان تعیین نشده بود و هرگز هر گناهی ـ حتا کبیره ـ تنها با مرگ پاسخ گفته نمی‌شد! علاوه بر این که زمان و مکان، کنش‌ها و واکنش‌ها و به طور کلی، شرایطی که جرم و گناه در آن اتفاق افتاده نیز در تشخیص جرم و میزان آن دخیل‌اند و مجازات نیز باید تنها با در نظر گرفتن آن‌ها صادر شود.

اما آیا دوال به حقوق متهمان واقف نیست؟ چرا! به درستی نیز آگاه است، البته هنگامی که پای خودش به میان آید. او وقتی در پاس‌گاه پلیس خود را تسلیم می‌کند، به سرعت می‌گوید که می‌خواهد با وکیل‌اش صحبت کند. حتا آن قدر با قوانین و قلق‌های بین دادستان، پلیس، موکل و وکیل آشناست که از طریق وکیل‌اش راه‌های قانونی‌یی را که او می‌تواند از آن‌ها برای فرار استفاده کند، گوش‌زد می‌کند. تنها نکته در این‌جاست که آخر اکنون پای خودش در میان است، نه دیگران! این‌جاست که تازه «دادگاه الاهی» برپا می‌شود، نه موقعی که دیگران را محکوم می‌سازیم، بل زمانی که «خود» را داوری می‌کنیم، نه وقتی که با ملاک‌های خود، «دیگران» را متهم می‌خوانیم، بلکه هنگامی که با همان «معیارهایی» که دیگران را محک می‌زنیم، «خودمان» ارزیابی شویم تا مشخص شود که آیا خود به آن‌چه می‌گوییم، «ایمان» داریم یا نه و به آن‌چه معتقدیم، «پای‌بند» هستیم یا خیر!

هم‌سر میلز نگران است بچه‌یی را به دنیا آورد که در محیطی آلوده و پر ازجرم و جنایات پرورش یابد، همان‌گونه که سامرست از بیم مشابهی رنج برده و بچه‌دار نمی‌شود. چنین نماهایی می‌کوشند تا آن چه را که فساد، بزه و جرم می‌دانند، مسأله‌یی عمومی معرفی کنند تا دوال تنها کسی نباشد که چنان گردابی را در جامعه می‌بیند. از این طریق، آن را مسأله‌یی عمومی نشان می‌دهند که تنها تمایز دوال با سایران در این نکته نهفته باشد که او نسبت به برطرف کردن چنین جنایاتی در جامعه، مسؤول‌تر از دیگران احساس شود! ما نیز با فیلم موافق‌ایم، البته اگر دوال با چنان احساس مسؤولیتی، نخست خود را شکنجه دهد و سپس بکشد! بی‌شک او تنها با چنین گزینشی‌ست که تازه نه در نزد دیگران، بلکه تنها در تأویلی که خود به آن تمایل دارد، وفادار جلوه خواهد کرد!

سامرست تصور می‌کند که با ساده‌پنداری اعمال و تأویل دوال، سرنخ جنایات او کشف نشود و آن‌ها هم‌چنان با جنایات غیرقابل پیش‌بینی بعدی توسط دوال مواجه شده و از دست پلیس نیز کاری بر نیاید. میلز مایل نیست تا کارهای دوال بزرگ‌نمایی شود و بیش از حد جدی گرفته شود. پس از دست‌گیری دوال نیز مشخص می‌شود که او حق دارد و تنها دل‌گرمی دوال آن است که بسیار بزرگ، فاضل و ارج‌مند پنداشته شده و اعمال‌اش جدی و مهم ارزیابی گردد. با چنین اشخاصی باید تحقیرآمیز برخورد کرد، نه به میزانی که برای خرد کردن یک انسان لازم است، بلکه به مقداری که اعمال و جنایات‌شان منفور است و باید همان‌گونه نیز برخوانده شود.

دوال از سامرست و میلز می‌خواهد تا به هم‌راه او، به جایی بروند که مأمور پست، بسته‌یی را در ساعت مقرر ـ ساعت 7 ـ به آن‌جا می‌آورد که بقایای جسد هم‌سر میلز در آن است. او با چنین عملی درصدد است تا آن‌ها را در همان جای‌گاه و شرایطی قرار دهد که خود قرار داشته است و از آن طریق، میلز را به همان منطقی برساند که پیش از آن در اتومبیل، در باره‌اش در حال بحث با او بوده است. هنگامی که میلز ظن‌اش به یقین بدل می‌شود که دوال هم‌سرش را کشته است، اسلحه را به سوی دوال می‌گیرد تا او را بکشد. این همان هم‌حسی‌یی‌ست که دوال در صدد نیل به آن است. میلز می‌تواند به دوال شلیک نکند، ولی آیا چیزی از درون او را بر نمی‌انگیزد تا پاسخ به تجاوزی دهد که به عزیز وی روا شده است؟ «هفت» ‌مصر است تا نشان دهد این همان منطقی‌ست که دوال را بر کشتار مجرمان برانگیخته است. دوال در صدد است تا به میلز بفهماند که اگر میلز حتا به دوال شلیک نیز کند، هرگز خود را گزینش‌گر آن اقدام نخواهد دانست، بلکه خود را برگزیده‌ی اجتناب‌ناپذیرش می‌پندارد. و این درست همان سخنی‌ست که دوال در اتومبیل برای توجیه اعمال‌اش نسبت به قربانیان خطاب به سامرست و میلز می‌گوید: "اما من گزینش‌گر آن‌ها [آن قتل‌ها] نبودم، بلکه خود [توسط قربانیان] برگزیده‌ی آن هستم‌." چنان که سامرست ‌به میلز می‌گوید: "اگر شلیک کنی، دوال برنده شده است." او به دوال شلیک می‌کند و دوال او را قربانی همان جنایاتی می‌سازد که خود را قربانی‌شان می‌انگاشته است!

اما اگر منطق ما چنین باشد، آیا این به معنای آن نخواهد بود که با چنین عملی، خود را نیز مشمول همان جرم و گناهی ساخته‌ایم، که دیگران را محکوم کرده‌ایم؟ آن‌ها از طریق ما به مجازات خود رسیده‌اند، پس نوبت مجازات ما نیز فرا خواهد رسید. این به مفهوم آن خواهد بود، همان بهشت گمشده یا جهنمی را که در صدد اثبات‌اش برای ناباوران هستیم، چون تحقق یافت، نه ناباوران، که ما باورمندان در آن گرفتار آییم؟ فرجامی که گریبان‌گیر دوال نیز شد. و این خود حکایت از آن دارد، راهی را که برگزیده‌ایم، اشتباه است.

فیلم «هفت» می‌خواهد نشان دهد، دوال خود مجرم هفتم و قربانی هفتمی‌ست که آگاهانه در صدد معرفی و مجازات خویش بوده است، چراکه او بنا به ادعایش مرتکب «حسادت» شده است، اما او در تبیین گناه هفتم موفق نیست و اگر به درستی نسبت به آن چه می‌خواست تشریح کند، وقوف داشت، باید خود را، نه به جرم حسادت، بلکه به جرم «جنایت» و قتل قربانیان‌اش محکوم می‌ساخت و خود را کیفردهنده‌یی معرفی می‌کرد که با مجازات کیفریافته‌گانی که شش فرمان خداوند را زیر پا گذارده‌اند، اکنون با قتل مجرمان ـ خود ـ فرمان هفتم را زیر پا گذاشته است. پس محکوم به همان مجازاتی‌ست که در «هفت» بر سرش می‌آید. علاوه بر این، آیا میلز آن گونه که در فیلم به نمایش گذاشته شده، صاحب آن نوع زنده‌گی هست که حسادت و رشک کسی چون دوال را برانگیزد؟ چنان که فیلم نشان می‌دهد، میلز دارای اختلافاتی با هم‌سر خویش است، وضع مادی او مناسب نیست و از محلی مسکونی بهره‌مند است که از ابتدایی‌ترین عنصر زنده‌گی خانواده‌گی که آرامش درونی (به سبب اختلاف با هم‌سرش‌) و بیرونی‌ست (به خاطر عبور مترو از بالای منزل‌اش‌)، بی‌بهره است! این دلیل دیگری‌ست که نشان می‌دهد «هفت» گناه هفتم را به زور به خود چسب می‌زند تا راه فراری برای تشریح جنایت هفتم و آن چه بر سر دوال آمده، یافته باشد. او در مورد جرم میلز نیز همان اشتباه را انجام می‌دهد و می‌پندارد جرم‌اش «غضب» است، احساسی که به کرات نزد هر انسانی دیده می‌شود. دوال خود نیز در ماشین طی مکالمه با میلز عصبانی و غضب‌ناک می‌گردد، ولی این گناه خویش را، هم‌چون بقیه‌ی اتهاماتی که حسب منطق‌اش بر خودش وارد است، ندیده و تنها آن را در چهره‌ی میلز کشف می‌کند. ولی پس‌از کشتن دوال توسط میلز، جرم‌اش قتل انسانی جانی می‌شود. با این تمایز مهم که دوال انسان‌هایی را بنا بر جرم‌هایی کشته است که بسیاری در زمره‌ی حقوق فردی آن‌ها بوده، هم‌چون طمع، تن‌پروری و غرور. در حالی که میلز با آن‌چه به حقوق اجتماعی او و هم‌سرش مربوط بوده، مقابله کرده است و جنایتی را با قتلی پاسخ گفته است!

دوال با اعتقاد به خدایش توانست جنایاتی را مرتکب شود که برای یک انسان عادی هرگز مقدور نیست.

آن‌گاه «قساوت» پدید آمد. پس «او» دانست که بزرگ‌ترین جنایات همواره با استناد به «اعتقادی»ست که صورت می‌گیرد و انسان با توسل به آن می‌تواند آن‌چه را که نسبت به آن «نفرت» دارد، نادیده بگیرد و جنایاتی را مرتکب شود. پس «وجدان» را آفرید تا همواره در درون بر انسان «داوری» کند.

اما چرا قاتل که از ایمان‌آورنده‌گان به خداوند بود و در صدد از میان برداشتن شر و پلیدی‌هاست، خود در زمره‌ی مغضوبان و گناه‌کاران قرارگرفت؟ زیرا آن‌چه او نسبت به آن خود را مقید می‌دانست، فرمآن‌های معنوی نبودند، بل هفت فرمان دستوری بودند که نه برای کسی که با اندیشه معنا کرده و سپس برمی‌گزیند، بلکه برای آن‌که بی‌تأمل درصدد اجرای دستورات است، صادر می‌شود. به همین سبب، نام «فرمان» بر آن نهاده‌اند، زیرا برای کسی‌ست که بی تفکر اطاعت می‌کند، نه برای آن‌که با «چرا چرا» در پی معنایی‌ست که مشروعیت فرامین را تعیین می‌کند و از آن روی، خود را مسؤول و مخاطب‌شان احساس می‌کند. هنگامی که فرمانی صادر می‌شود، همواره معنایی در پس آن هست که فرمان‌ها مشروعیت‌شان را از آن می‌گیرند و اگر آن معانی در نظر گرفته نشوند، فرمان‌ها نه تنها اعتبار خود را از دست می‌دهند، بلکه چه بسا به سبب قهری بودن‌شان، با اصول اخلاقی و وجدان منافات یابند و اجراشان نه تنها کاری خیر نباشد، که خود گناهی کبیره بیافریند. آن کس که درصدد است تا نه با معرفی مستقیم مجرم، بلکه با معنای تأویل‌شده از رفتارها و افکار به تشخیص مجرم بپردازد، دیگر در گستره‌ی قضاوت بر طبق فرمان نیست، بلکه او مطابق معنای برخاسته از افکار و رفتار قضاوت خواهد شد و وقتی فرامینی بدون توجه به شأن نزول معانی‌شان اجرا شوند، خود خالق ظلم و جوری جدید خواهند بود و آن کس نیز که بدون توجه به آن‌ها، فرامین را اجرا کند، تنها جنایت و گناهانی جدید را مرتکب خواهد شد. آن‌چه برای اشخاصی مانند قاتل، که به دنبال تأویل معنای نهفته در رفتارها و اندیشه‌ها هستند تا تطابق یا عدم تطابق‌شان را با فرامین خداوند دریابند، ملاک قضاوت قرار می‌گیرد، نه اطاعت از دستورات، که معنای منتج‌شده از پذیرش و حتا عدم پذیرش فرامین است. جملاتی که نه به عنوان «فرمان»، بل از روح حاکم بر معنای برآمده از افکار و افعال استنتاج و بر طبق آن قضاوت می‌شوند.

پس معنای نخست: "برای آن که جهان را از پلیدی‌ها نجات دهی، باید نخست خود را از آن‌ها خلاص سازی!" معنای دوم‌: "برای آن که خویشتن را از آن‌ها رها کنی، می‌باید بیاموزی که به خود نیکی کنی!" معنای سوم‌: "برای آن که به خود نیکی کنی، باید یاد بگیری که خود را دوست داشته باشی!" پس آن گاه است که به معنای چهارم دست خواهی یافت: "کسی که به خودش رحم نکند و خویشتن را قربانی ظلمی می‌سازد که خود آفریده است، از ظلم به دیگران نیز نخواهد گذشت و هرگز نخواهد توانست به دیگری نیز نیکی ارزانی دارد."

قاتل خود را نیز در مقاطع مختلف و بنا به دلایل متفاوت زجر می‌داد. از این رو، دست‌های او نیز آلوده‌ی جنایاتی شد که می‌پنداشت از آن‌ها متنفر است.

با وجود همه‌ی آن‌ها می‌توان تأویلی دیگر نیز از چنان وقایعی داشت، تأویلی که هرگز اشخاصی چون دوال قادر به طفره رفتن از آن نخواهند بود. تمامی کسانی که توسط دوال به قتل رسیده‌اند، جرم‌هایی را مرتکب شده‌اند که حقی را از خود ضایع کرده‌اند، نه دیگران. حتا اگر شهوت و طمع را به نوعی مرتبط با دیگران بپنداریم، قربانیان دوال دیگران را وادار به شریک شدن در جرم خود نساخته و آن‌ها را در مقابل تعرضی تحقق‌یافته قرار نداده‌اند و مجرمان ضرری را به زور و با تجاوز به حقوق فردی دیگران مرتکب نشده‌اند! در حالی‌که دوال گناه و جرمی را مرتکب شده است که به دیگران و مهم‌تر از همه، به حق زنده‌گی دیگران تجاوز کرده و لطمه زده است، بدون این که مجرمان کوچک‌ترین گزینش و دخالتی را در چنان قربانی شدنی داشته باشند!

حتا اگر دوال یا هر شخص دیگری، تنها دیگران را تنبیه نساخته و خویشتن را نیز در مورد هر نوع گناه یا جرمی، هم‌چون سایران شکنجه دهند و تنبیه سازند و یا حتا بکشند، این به معنای آن نخواهد بود که ایشان حق دارند تا آن‌چه را که از تأویل خویش در ارتباط با خداشان استنتاج کرده اند، به دیگران تحمیل و تجویز کنند. به بیانی دیگر، اگر اشخاصی در اعمال‌شان، چیزی فراتر از دوال رفته و به مانند سایران خود را نیز تنبیه کنند، با چنین ملاکی، آنان تنها در تأویلی که خودشان از گناه و تنبیه دارند، تبرئه می‌شوند و هنگامی که پای تنبیه دیگران به میان می‌آید، آن‌ها وارد حوزه‌ی حقوق فردی و خصوصی دیگران می‌شوند و هر گونه مجازاتی که بر خویشتن وارد سازند، اجازه نخواهند داشت که حتا تار مویی را از دیگران جدا سازند و در ازای هر یک از جرم‌هایی که در حوزه‌ی زنده‌گی خصوصی دیگران مرتکب می‌شوند، می‌باید مجازات شوند و تبرئه‌شده نخواهند بود.

«او» چون چنین یافت، در نزد انسان، «حقوق فردی» را از «حقوق اجتماعی» متمایز ساخت و قضاوت دیگران را از گستره‌ی حقوق فردی انسان‌ها ممنوع کرد تا «آزادی فردی» مشروعیت یافت و قضاوت در حوزه‌ی حقوق اجتماعی را تجویز کرد.

آن تمام تمایز ظریف و در عین حال مهمی‌ست که جرم و حقوق فردی را از جرم و حقوق اجتماعی منفک می‌کند و اجازه یا عدم اجازه‌ی مجازات مجرمان را توسط دوال یا دیگران معین می‌سازد. نکته‌یی که در «فرمان هشتم» نهفته است و از منظر دوال در «هفت» دور مانده، این است: "دیگری را قربانی ایده‌ها و خواست‌های شخصی‌ات نساز!"