راز کیمیاگری یک ذهن آفریننده

سفر یازدهم

راز «کیمیاگری» یک‌ ذهن‌«آفریننده‌»

 

برداشت‌ نخست‌

جان‌ نش‌ ریاضی‌دانی‌ است‌ که‌ در هر چیز روابط ریاضی‌ را جستجو می‌کند، از بازتابش‌ نور در یک‌ کروات‌ گرفته‌ تا سطرها و تیترهای‌ گوناگون‌ عناوین‌ و مقالات‌ روزنامه‌ها. در فیلم‌ «یک‌ ذهن‌ زیبا»، او بیشتر در خود فرو رفته‌ است‌ و با اشخاص‌ ذهنی‌ و درونی‌ خویش‌ معاشرت‌ دارد تا مردم‌ دور و برش‌. تأکید او بر چنین‌ تجاربی‌، علاوه‌ بر آن‌ که‌ موجب‌ موفقیت‌هایی‌ در زمینه‌ ریاضی‌ و تدریس‌ در دانشگاه‌ برایش‌ می‌شود، از طرف‌ دیگر سبب‌ می‌شود تا او و حرکات‌ وگفتارش‌ هر چه‌ بیشتر از دنیای‌ واقعی‌ که‌ زندگی‌ اجتماعی‌ بخشی‌ از آن‌ است‌، فاصله‌ بگیرد. جایی‌ که‌ نش‌ برای‌ برقراری‌ارتباط و دوستی‌ با شخصی‌ دیگر نمی‌داند که‌ سر صحبت‌ را چگونه‌ باز کند، طرف‌ مقابل‌ درصدد برمی‌آید تا به‌ او کمک‌ کند و می‌گوید: «فکر می‌کنم‌ که‌ شما می‌خواستید برای‌ من‌ یک‌ نوشیدنی‌ سفارش‌ دهید»، نش‌ به‌ جای‌ این‌ که‌ خود را باقواعد بازی‌ در آن‌ دنیا همراه‌ سازد، با رد پیشنهاد طرف‌ مقابل‌، آنقدر بی‌پرده‌ سخن‌ می‌گوید و راست‌ و صریح‌، سرهدف‌ می‌رود، که‌ با برخورد تند طرف‌ مقابلش‌ مواجه‌ می‌شود که‌ نتیجه‌اش‌ از عدم‌ موفقیت‌ مجدد وی‌ در دنیای‌اجتماعی‌ و قواعد تلویحی‌ و غیرصریحش‌ حکایت‌ دارد. او حتی‌ با همسرش‌ نیز چنین‌ رویه‌ای‌ را در پیش‌ می‌گیرد، چه‌هنگامی‌ که‌ هنوز با وی‌ ازدواج‌ نکرده‌ و او از دانشجویان‌ کلاسش‌ است‌ و چه‌ زمانی‌ که‌ درصدد برقراری‌ رابطه‌ای‌ صمیمانه‌تر با اوست‌. او در بیان‌ مقاصد و نیات‌ خود صراحت‌ و قطعیتی‌ را اعمال‌ می‌کند که‌ تنها در دنیای‌ انتزاعی‌ و به‌خصوص‌ گستره‌های‌ ریاضی‌ و فلسفه‌ دیده‌ می‌شود و در روابط اجتماعی‌ مشروعیتی‌ ندارد.

نش‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نابغه‌ نیست‌، بلکه‌ به‌ نابغه‌ای‌ بدل‌ می‌شود. او یک‌ بیمار اسکیزوفرن‌ است‌ که‌ توهمات‌ و ایده‌های‌ خودرا جدی‌ می‌گیرد. ما برای‌ آن‌ که‌ به‌ شخصی‌ معمولی‌ بفهمانیم‌، دنیای‌ تصورات‌ و ایده‌ها و دنیای‌ ریاضی‌ واقعی‌ نبوده‌ واز این‌ روی‌ اصیل‌ و تأثیرگذار نیست‌، با مشکلی‌ جدی‌ مواجه‌ نیستیم‌، ولی‌ برای‌ یک‌ ریاضی‌دان‌، فیلسوف‌ و هر شخصی‌ که‌ کشفیاتی‌ در دنیای‌ انتزاعی‌ صورت‌ داده‌ که‌ گستره‌ ریاضی‌ تنها بخشی‌ کوچک‌ از آن‌ است‌، آن‌ کودکانه‌ترین‌ و ناآگاهانه‌ترین‌ تأویلی‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ شنیده‌ باشد؟! دنیای‌ انتزاعی‌ به‌ عنوان‌ واقعیتی‌ با ادراکی‌ که‌ معرف‌ موضوعی‌ خاص‌ باشد وجود ندارد، ولی‌ به‌ عنوان‌ نسبتی‌ از روابط بین‌ موضوعهای‌ خاص‌ که‌ نه‌ تنها در دنیای‌ خارج‌ وجود دارد، بلکه‌ تمامی‌ پدیدارها و تحولات‌ دنیای‌ بیرون‌ را تنها از طریق‌ آن‌ می‌توانیم‌ تبیین‌ کنیم‌، اصیل‌ترین‌ و تأثیرگذارترین‌ گستره‌ای‌ است‌ که‌ اذهان‌ بشری‌ بدان‌ دست‌ یافته‌ است‌. و اگر غیر از این‌ بود، اصلاً علم‌ ریاضی‌ و فیزیک‌ شکل‌ نمی‌گرفت‌. به‌ بیان‌ دیگر، علوم‌ ریاضی‌ و فیزیک‌ بدین‌ سبب‌ پدید آمده‌ و اکنون‌ به‌ عنوان‌ علمی‌ تبیین‌ کننده‌ جهان‌عینی‌ و مادی‌ به‌ کار می‌روند که‌ پذیرفته‌ شده‌ است‌ آنها مفاهیم‌ انتزاعی‌ کشف‌ کرده‌ و آفریده‌ خود را که‌ عینی‌ نیستند، برای‌ توصیف‌ و تشریح‌ جهان‌ عینی‌ به‌ کار می‌برند و دقیقاً به‌ همین‌ سبب‌ که‌ واقعی‌ نیستند اصیل‌تر از واقعیت اند، چرا که‌واقعیت‌ را تبیین‌ می‌کنند. نش‌ به‌ سبب‌ دوری‌ گزیدن‌ از تعاملات‌ اجتماعی‌، نه‌ تنها دنیای‌ انتزاعی‌ خود را به‌ اصلی‌ترین‌ مشغله‌ فکری‌ خویش‌ بدل‌ ساخته‌ است‌، بلکه‌ آفرینش‌هایی‌ را نیز در آن‌ زمینه‌ صورت‌ داده‌ است‌. شخصیت‌ چارلز درذهن‌ او همان‌ بخشی‌ از شخصیت‌ اوست‌ که‌ نش‌ را نابغه‌ دانسته‌ و نش‌ با ایمان‌ آوردن‌ به‌ اندرزها و تأویل های‌ او در این‌زمینه‌، این‌ توهم‌ خود را با دریافت‌ جایزه‌ نوبل‌ به‌ واقعیت‌ بدل‌ کرده‌ است‌. حال‌ دیگران‌ به‌ او بگویند که‌ آن‌ شخصیت‌واقعی‌ نیست‌؟! جهلی‌ مرکب‌تر از آن‌ و گزاره‌ای‌ بی‌معنی‌تر از آن‌ برای‌ نش‌ سراغ‌ دارید!؟ درست‌ مانند آن‌ است‌ که‌اکنون‌ نظریه‌پردازان‌ علم‌ روان‌شناسی‌ برای‌ ما تشریح‌ می‌کنند که‌ هر انسانی‌ کودکی‌ را در درون‌ خود دارد. این‌ سخنان ‌برای‌ یک‌ انسان‌ عادی‌ بی‌معنی‌ است‌. مگر می‌شود او انسانی‌ دیگر را در درون‌ خود داشته‌ باشد، این‌ واقعیت‌ ندارد؟! ولی‌ روان‌ شناسان‌ می‌گویند دقیقاً چون‌ واقعیت‌ عینی‌ ندارند و ذهنی‌ بوده‌ و موجودیت‌ روانی‌ و درونی‌ دارند، اصیل‌تراز واقعیت‌ و تشریح‌ کننده‌ بسیاری‌ از باورها و رفتارهای‌ واقعی‌ زندگی‌ ما هستند. جان‌ نش‌ بدین‌ سبب‌ به‌ دنیای‌ ریاضی‌ روی‌ آورده‌ و توانسته‌ به‌ چنان‌ دانشی‌ از آن‌ دست‌ یابد، به‌ طوری‌ که‌ کشفیاتی‌ را در آن‌ زمینه‌ صورت‌ دهد، که‌ دنیای‌ انتزاعی‌ و غیرواقعی‌ آن‌ را اصیل‌تر از دنیای‌ واقعی‌ می‌انگارد. به‌ همین‌ سبب‌ سخنرانی‌ خود را برای‌ دریافت‌ جایزه‌ اسکار با این‌ جمله‌ آغاز می‌کند: «من‌ همیشه‌ به‌ اعداد ایمان‌ داشته‌ام‌، معادله‌ و منطقی‌ که‌ به‌ استدلالهایی‌ منتهی‌ می‌شوند». نش‌ تنها با پیگیری‌ شخصیت‌ چارلز و ایمان‌ داشتن‌ به‌ تأویل های‌ اوست‌، که‌ می‌تواند به‌ کشفیاتی‌ در علم‌ ریاضی‌ دست‌یافته‌ و به‌ نابغه‌ای‌ بدل‌ شود و باز حتی‌ پس‌ از پذیرش‌ بیماری‌ اسکیزوفرنی‌ و غیرواقعی‌ بودن‌ شخصیت های‌ دنیای‌ درون‌، با گوش‌ فرادادن‌ به‌ شخصیت‌ چارلز و همراه‌ شدن‌ با اوست‌ که‌ می‌تواند به‌ دریافت‌ جایزه‌ نوبل‌ نائل‌ شده‌ و آن‌ توهم‌ را به‌ واقعیتی‌ از دیدگاه‌ دیگران‌ (زیرا با تحقق‌ کشفیاتی‌ در ریاضی‌ قبلاً آن‌ را به‌ واقعیتی‌ در زندگی‌ خود تبدیل‌ کرده‌ است‌) بدل‌ سازد. نش‌ با اشخاصی‌ ذهنی‌ که‌ در حقیقت‌ هر یک‌ شخصیتهای‌ کم‌ و بیش‌ مستقل‌ و متفاوت‌ درون‌ او هستند، مواجه‌ است‌. دختر بچه‌ای‌ که‌ دوروبر نش‌ پرسه‌ می‌زند همان‌ بخش‌ کودک‌ شخصیت‌ و وجود اوست‌ که‌ هر انسان‌ سالم‌و متعارفی‌ آن‌ را درون‌ خود دارد. پس‌ از گذشت‌ دوران‌ کودکی‌، انسانهایی‌ که‌ وارد عرصه‌های‌ اجتماعی‌ شده‌ و غرق‌ درآن‌ می‌گردند، کمتر با بخش‌ کودک‌ شخصیت‌ خویش‌ رو به‌ رو می‌شوند، اما هرگز کاملاً بی‌نیاز از آن‌ نیستند، بلکه‌ در بسیاری‌ از امیال‌ ناخودآگاه‌ و ابعاد روانی‌ و صمیمی‌ زندگی‌ خود ناگزیر به‌ تجلی‌ آن اند. و نه‌ تنها در نظر گرفتن‌ کودک‌ درون‌ مضر نیست‌، بلکه‌ در بسیاری‌ از معالجات‌ روانکاوی‌ از آن‌ برای‌ تخیله‌ روحی‌ و آرامش‌ درونی‌ استفاده‌ شده‌ و به‌ افراد برای‌ ارضاء تمایلاتشان‌، مواجهه‌ با آن‌ و گردن‌ نهادن‌ به‌ تمایلات‌ و فرامینش‌ توصیه‌ می‌شود. نش‌ به‌ این‌ بخش‌ ازشخصیت‌ خود کمتر اجازه‌ بروز داده‌، چرا که‌ دوران‌ کودکی‌ را کمتر با بازی ها و سرگرمی‌های‌ کودکانه‌ گذرانده‌ است‌. پارچر، شخصی‌ که‌ در ذهن‌ نش‌ مأمور سیا و پل‌ ارتباطی‌ او با پنتاگون‌ تصور می‌شود، همان‌ بخش‌ مرموز شخصیت‌ هرانسان‌ است‌ که‌ وقتی‌ در گفتگوها و تفکرات‌ درونی‌ خود تصمیم‌ به‌ انتخاب‌ یا رفتاری‌ می‌گیریم‌ که‌ برحسب‌ شرایط تخمین‌ زده‌ و تأویل‌ شده‌ از گزینش‌ و رفتار مخالفان‌ و دشمنانمان‌ اتخاذ می‌شود، بدون‌ این‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ واقعیتی‌عینی‌ ببینیم‌، آن‌ را حقیقی‌ می‌پنداریم‌ و نمود و اصالت‌ او را در بسیاری‌ از عرصه‌های‌ فردی‌ و اجتماعی‌ می‌توانیم‌ بیابیم‌. همان‌ بخش‌ مرموز و تا حدی‌ واکنشی‌ در مقابل‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ شر می‌پنداریم‌، به‌ طوری‌ که‌ او مشروعیت تصمیمات‌ و اعمالش‌ را از طریق‌ منفور بودن‌ نیرویی‌ که‌ با آن‌ در مبارزه‌ است‌ می‌گیرد (که‌ در وجود جان‌ نش‌،جاسوسان‌ و مأموران‌ شوروی‌ هستند) و عمدتاً چون‌ با ما نیست‌ و مخالف‌ ماست‌، شر تأویل‌ و پنداشته‌ می‌شود.چنان‌ که‌ زندگی‌ فردی‌ گذشته‌ ما و تاریخ‌ بشریت‌، پر است‌ از تأثیرات‌ و تجلیات‌ این‌ بخش‌ از شخصیت‌ انسان‌. چارلز، شخص‌ سوم‌ که‌ پس‌ از آن‌ که‌ فرمولی‌ توسط نش‌ کشف‌ می‌شود و با تأیید استادش‌ مواجه‌ می‌شود، در حالی‌ که‌ نش‌ خاموش‌ به‌ نظر می‌رسد، او در درون‌ نش‌ از شدت‌ شوق‌ سر از پا نمی‌شناسد، شخصیتی‌ است‌ که‌ نش‌ را به‌ نابغه‌ بودنش‌ تهییج‌ کرده‌ و توانایی‌ها و استعدادهایش‌ را برای‌ نش‌ به‌ ثبوت‌ می‌رساند. همان‌ بخش‌ شخصیت‌ اوست‌ که‌ نش‌ با دل‌ سپردن‌ به‌ انگیزه‌های‌ ایجاد و تأویل‌ شده‌ توسط وی‌ به‌ نابغه‌ای‌ بدل‌ می‌شود. انگیزه‌های‌ غیرواقعی‌، ذهنی‌ و حتی توهم‌گونه‌ اوست‌ که‌ باعث‌ می‌شود نش‌ به‌ نابغه‌ای‌ بدل‌ شود، و گرنه‌ واقعیت‌ موجود (نه‌ واقعیتی‌ که‌ نش‌ بعداً می‌آفریند) آن‌ است‌ که‌ او یک‌ بیمار روانی‌ با خصایص‌ شدید اسکیزوفرنی‌ است‌!!  اما چرا در بخشهای‌ بعدی‌ فیلم‌، نش ‌بیماری‌ اسکیزوفرن‌ خود را پذیرفته‌ و دیگر به‌ توهماتش‌ بی‌توجه‌ می‌شود و با خداحافظی‌ از این‌ شخصیتهای‌ درونش ‌به‌ زندگی‌ در دنیای‌ واقعی‌ ادامه‌ داده‌ و به‌ موفقیت هایی‌ دست‌ می‌یابد؟! به‌ این‌ پرسش‌ از دو نقطه‌ نظر و تأویل‌ می‌توان ‌پاسخ‌ گفت‌. یکی‌ با استناد به‌ فیلم‌ ذهن‌ زیبا به‌ عنوان‌ مرجع‌ قضاوت‌ ما و دیگری‌ با پذیرش‌ «متنی‌» که‌ نه‌ از بیرون‌، بلکه‌ از درون‌ نحوه‌ نگرش‌ بیماران‌ و جهان‌بینی‌ و موفقیت ها و ناکامی‌های شان‌ را در زندگی‌ توصیف‌ کند که‌ چه‌ بسا کارگردان ‌فیلم‌ یا حتی‌ فیلم‌ بدان‌ تأویل‌ دست‌ نیافته‌ است‌. از دیدگاه‌ اول‌ نش‌ نابغه‌ و اندیشمندی‌ در علم‌ ریاضی‌ است‌، نه ‌نظریه‌پردازی‌ در علم‌ روان‌شناسی‌ و روانکاوی‌. انقلابی‌ که‌ در بینش‌ ریاضی‌اش‌ روی‌ داده‌ است‌، تحولاتی‌ را در جهان‌بینی‌ روانی‌ وی‌ به‌ وجود آورده‌ که‌ او همان‌ قدر در گستره‌ روان‌شناسی‌ و روانکاوی‌ مبتدی‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌یک‌ روانکاو در علم‌ ریاضی‌ باشد. از نگاه‌ و تأویل‌ دوم‌ باید گفت‌ که‌ نش‌ پس‌ از پذیرش‌ بیماری‌ اسکیزوفرنی‌، نه‌ تنها شخصیت های‌ ذهنی‌ خود و به‌ خصوص‌ شخصیت‌ نابغه‌ خویش‌ (چارلز) را فراموش‌ نمی‌کند، بلکه‌ با پیگیری‌ آن‌ است‌ که ‌به‌ نوبل‌ دست‌ می‌یابد. او تنها پس‌ از پذیرش‌ بیماری‌ اسکیزوفرنی‌، یاد می‌گیرد که‌ چگونه‌ با آن ها کنار بیاید. نابغه‌ شدن ‌او چیزی‌ نبود که‌ از ابتدا محرز باشد، بلکه‌ آن‌ توهمی‌ بود که‌ نش‌ با جدی‌ گرفتنش‌، آن‌ را محقق‌ ساخته‌ و به‌ واقعیتی‌ بدل‌ می‌سازد. نش‌ همچون‌ بسیاری‌ در جهانی‌ که‌ آنها خود پدید نیاورده‌اند، اسکیزوفرن‌ آفریده‌ شده‌ است‌. نش‌ با پذیرش ‌اصالت‌ این‌ بیماری‌ در آفرینش‌ زندگی‌ و آینده‌اش‌ و مهمتر از آن‌، نحوه‌ عکس‌العمل‌ نسبت‌ به‌ آن‌ است‌ که‌ تعیین‌ می‌کند،او چه‌ می‌تواند بشود!  او می‌توانست‌ مثل‌ بسیاری‌ تنها یک‌ بیمار اسکیزوفرنی‌ باقی‌ بماند. اما او با جدی‌ گرفتن‌ توهماتش‌ در اسکیزوفرنی‌ است‌ که‌ به‌ نابغه‌ای‌ بدل‌ شده‌ و آن‌ گاه‌ به‌ افتخاراتی‌ در عرصه‌ علم‌ دست‌ می‌یابد. نش‌ پس‌ ازاین‌ که‌ به‌ موفقیت هایی‌ در ریاضی‌ دست‌ یافته‌ و در دانشگاه‌ به‌ عنوان‌ استاد به‌ تدریس‌ پرداخت‌، با واقعیت‌ بیماری‌ اسکیزوفرن‌ خود مواجه‌ می‌شود که‌ تا آن‌ لحظه‌ بسیاری‌ از دستاوردهای‌ علمی‌اش‌ می‌توانند به‌ عنوان‌ گواهی‌ زنده‌ به‌ او اعتماد به‌ نفس‌ بدهند که‌ دنیای‌ درونی‌اش‌ تا چه‌ حد می‌تواند مهم‌ و تأثیرگذار باشد و اگر پیش‌ از موفقیت هایش‌ به‌بیماری‌ خود، آگاهی‌ می‌یافت‌، شاید مثل‌ بسیاری‌ از بیماران‌ اسکیزوفرنی‌ هرگز اعتماد به‌ نفس‌ لازم‌ را برای‌ موفقیت‌ و پیشرفت‌ در کارهایی‌ را که‌ بدان ها علاقه‌ داشت‌، نمی‌یافت‌!؟ به‌ عبارتی‌، «آگاهی‌» (نسبت‌ به‌ این‌ قضیه‌ که‌ او بیمار روانی‌است‌) که‌ همواره‌ مفید تأویل‌ می‌شود، در بسیاری‌ از موارد می‌تواند موجب‌ عدم‌ موفقیت‌ شود و در حقیقت‌ توانایی‌ها و نقاط قوت‌ انسان‌ در بسیاری‌ از موارد می‌توانند موجب‌ عدم‌ موفقیت‌ و ترقی‌ انسان‌ شوند!! و نحوه‌ تأویل‌ و مواجه‌ انسان‌ با آن هاست‌ که‌ تعیین‌ کننده‌ نهایی‌ است‌. به‌ بیان‌ دیگر، زندگی‌ نش ‌«مانیفستی‌» است‌ برای‌ تمامی‌ بیماران ‌روانی‌!!  نحوه‌ تأویل‌، پذیرش‌ و آن‌ گاه‌ عکس‌العمل‌ آنهاست‌ که‌ تعیین‌ می‌کند، ایشان‌ به‌ چه‌ هویتی‌ در زندگی‌ خود دست‌یافته‌ و چگونه‌ زندگی‌ خود را می‌آفرینند!؟ نش‌ وقتی‌ پس‌ از پی‌ بردن‌ به‌ بیماریش‌، باز از ریاضی‌ دست‌ برنداشته‌ و به‌زندگی‌ در دنیای‌ انتزاعی‌ آن‌ گردن‌ می‌نهد، نشان‌ می‌دهد که‌ هنوز به‌ تأویل ها و نجواهای‌ شخصیت‌ چارلز گوش‌ می‌دهد، ولی‌ دیگر نیازی‌ برای‌ اثبات‌ آن‌ در نزد خود یا دیگران‌ ندارد و نه‌ بدان‌ شکل‌ که‌ در فیلم‌ نشان‌ داده‌ می‌شود و نش‌ پس‌ از قبول‌ بیماریش‌ با شخصیتهای‌ درونی‌اش‌ خداحافظی‌ کرده‌ و تنها با نگاه‌ کردن‌ به‌ آنان‌ از کنارشان‌ می‌گذرد، بلکه‌ با آن‌ محتوا که‌ در زندگی‌ خویش‌ متجلی‌ می‌سازد که‌ دنیای‌ ریاضی‌ و ذهنی‌ را رها نساخته‌ تا به‌ نوبل‌ دست‌ می‌یابد، اصالت‌ و اهمیت‌ آن‌ دنیا را تأویل‌ نموده‌ و می‌آفریند. او با پیگیری‌ توهماتش‌ است‌ که‌ می‌تواند به‌ چنان‌ موفقیت هایی‌ در عرصه‌علم‌ دست‌ یابد. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ وقتی‌ قرصهایش‌ را کنار می‌گذارد، یک‌ از دلایل‌ آن‌ را این‌ نکته‌ ذکر می‌کند که‌ به‌خوبی‌ نمی‌توانست‌ کارهایش‌ را انجام‌ دهد. هم‌ چنان‌ که‌ به‌ یکی‌ از دوستان‌ خانوادگی‌شان‌ می‌گوید که‌ نمی‌تواند مثل ‌گذشته‌ محاسبات‌ ریاضی‌ را استنتاج‌ کند. به‌ بیان‌ دیگر توهمات‌ نش‌، دستاوردهایی‌ داشتند که‌ کشفیات‌ علم‌ ریاضی‌ از جمله‌ آنها بود و از تاوان های‌ اجتناب ‌ناپذیری‌ برخوردار بودند که‌ سردرگمی‌ها و کم‌اهمیتی‌ نسبت‌ به‌ دنیای‌ واقعی‌ درزمره‌ آنها بود. آنها دو روی‌ متناقض‌ یک‌ سکه‌ بودند که‌ نادیده‌ گرفتن‌ هر یک‌ از آنها، از عدم‌ درک‌ و تأویلی‌ کامل‌ از علل ‌آفرینندگی‌ و همراه‌ آن‌، سردرگمی‌ در نزد اشخاصی‌ همچون‌ نش‌ حکایت‌ دارد. دو بخش‌ از حقیقتی‌ که‌ در نظر نگرفتن‌هر یک‌، به‌ معنی‌ کشف‌ نکردن‌ کلیت‌ آن‌ خواهد بود.

 

برداشت‌ دوم‌

اما نش‌ برای‌ موفقیت‌ در زندگی‌ هنوز می‌بایست‌ درسی‌ دیگر بیاموزد. او پس‌ از آن‌ که‌ همسرش‌ دستان‌ خود را به‌ روی ‌سر نش‌ می‌کشد و استعاره‌ای‌ از نوازش‌ و محبت‌ همسر نش‌ را در زندگی‌اش‌ به‌ تصویر می‌کشد، درمی‌یابد که‌ هر یک‌ از دو دنیای‌ متفاوت‌ ذهنی‌ و عینی‌ را باید از هم‌ تفکیک‌ کند، بدون‌ آن‌ که‌ نیاز باشد هیچ‌ را به‌ دیگری‌ تعمیم‌ دهد و با تدریس‌ در دانشگاه‌ و گفتگو با دانشجویان‌ بر سر یک‌ میز، آن‌ را تکمیل‌تر می‌کند. او که‌ تا پیش‌ از آن‌ خود بر دنیایی‌ انتزاعی‌ و درونی‌اش‌ آنقدر اصرار دارد که‌ به‌ جای‌ این‌ که‌ خویشتن‌ را با واقعیات‌ و قواعد دنیای‌ اجتماعی‌ مردم‌ همراه ‌کند، درصدد است‌ تا دنیای‌ خشک‌ ریاضی‌ را به‌ زندگی‌ اجتماعی‌ تعمیم‌ دهد، و اطرافیان‌ و مردم‌ نیز مشروعیتش‌ را بپذیرند، درمی‌یابد که‌ خود نیز همان‌ اشتباهی‌ را انجام‌ داده‌ است‌، که‌ دیگران‌ در مورد او مرتکب‌ شده‌ بودند: هر یک‌ درصدد بودند تا دنیای‌ خود را به‌ دنیای‌ دیگری‌ تعمیم‌ داده‌ و بخشی‌ از دنیای‌ دیگری‌ را قربانی‌ سازند. از این‌ روی ‌مشروعیت‌ دو دنیا و دو تأویل‌ متفاوت‌ پیش‌ روی‌ خود را می‌پذیرد و به‌ دنیای‌ ریاضی‌ خود می‌پردازد، بدون‌ این‌ که‌ دنیای‌ واقعی‌ را با نادیده‌ گرفتن‌، قربانی‌ کند. او اولین‌ بار پیش‌ از این‌ که‌ به‌ بیماری‌ خود پی‌ ببرد، به‌ آن‌ تأویل‌ دست‌ پیدامی‌کند. جایی‌ که‌ سر میز با دوستان‌ خود نشسته‌ و در مورد آشنایی‌ با دختران‌ مورد علاقه‌شان‌ صحبت‌ می‌کنند، او این‌ اندیشه‌ در ذهنش‌ جرقه‌ می‌زند که‌ در گروه‌ همواره‌ بهترین‌ نتایج‌ موقعی‌ حاصل‌ نمی‌شود که‌ هر یک‌ به‌ تنهایی‌ بدنبال ‌بهترین‌ گزینش‌ فردی‌ مورد علاقه‌شان‌ بروند، بلکه‌ زمانی‌ پدید می‌آید که‌ افراد بهترین‌ انتخاب‌ خود را با توجه‌ به‌ «خود» و «گروه‌» تعقیب‌ کنند، چرا که‌ اگر تنها برای‌ بهترین‌ گزینش‌ خود اقدام‌ کنند، راه‌ یکدیگر را سد می‌کنند!؟ اما در نظر گرفتن‌ دیگران‌ و گزینش ها و دنیای‌ آنان‌ تنها در قالب‌ ایده‌ای‌ در ذهنش‌ کشف‌ می‌گردد و هنوز آن‌ را به‌ تجربه‌ای‌ زیسته‌ در دنیای‌ خویش‌ بدل‌ نساخته‌ است‌. چرا که‌ تأویل‌ برخلاف‌ تصوری‌ که‌ یک‌ آغازگر در دنیای‌ تأویل‌ دارد، به‌ معنای‌ تخیل ‌صرف‌ یک‌ چیز در حافظه‌ و آگاهی‌ نیست‌، بلکه‌ حوزه‌ وسیعی‌ را در برمی‌ گیرد که‌ شامل‌ تجارب‌، تعاملات‌، تفکرات‌، احساسات‌ و حتی‌ تعدیلات‌ و تجدید نظراتی‌ است‌ که‌ در ناخودآگاهی‌ تثبیت‌ شده‌ و آنگاه‌ در خودآگاهی‌ ظاهر می‌گردد. نش‌ پس‌ از آن‌ که‌ قرص های‌ خود را کنار می‌گذارد تا بتواند به‌ وظایفی‌ که‌ نسبت‌ به‌ خود، فرزند و همسرش‌ دارد، عمل‌ کند مشروعیت‌ دنیای‌ واقعی‌ و دنیای‌ دیگران‌ را می‌پذیرد و اثبات‌ می‌کند که‌ بهترین‌ دنیای‌ او با در نظر گرفتن‌ دنیای‌ مطلوب‌ یا واقعی‌ دیگران‌ محقق‌ می‌شود. هنگامی‌ که‌ در مراسم‌ دریافت‌ جایزه‌ نوبل‌ درست‌ پس‌ از پرداختن‌ به‌دنیای‌ ریاضی‌ از عشقی‌ سخن‌ می‌گوید که‌ همسرش‌ در زندگی‌ به‌ او ارزانی‌ داشته‌ است‌، مشروعیت‌ تأویل‌ و حقیقت‌ دنیای‌ واقعی‌ و زندگی‌ اجتماعی‌ را توصیف‌ می‌کند که‌ بدان‌ پی‌ برده‌ است‌، و مهمتر از آن‌ علت‌ آغازین‌ و غایی‌ دنیای ‌فیزیکی‌ و متافیزیکی‌ را عشقی‌ تأویل‌ می‌کند که‌ فراتر از ریاضی‌ بوده‌ و خالق‌ آن‌ است‌ و برخلاف‌ معادلات‌ ریاضی‌ هم‌چنان‌ کشف‌ نشدنی‌ باقی‌ می‌ماند و با مرتبط ساختن‌ آن‌ به‌ عشق‌ میان‌ او و همسرش‌، برشی‌ از تجربه‌ آن‌ را در زندگی‌ خویش‌ بیان‌ می‌کند.

اما نش‌ پیش‌ از آن‌ که‌ مشروعیت‌ دنیایی‌ واقعی‌ خود و دیگران‌ را بپذیرد به‌ اصالت‌ تأویل‌ و مشروعیت‌ دنیای‌ درونی‌ وذهنی‌ خویش‌ پی‌ می‌برد. چرا که‌ درمی‌یابد که‌ برای‌ تحقق‌ مانیفست‌ زندگی‌ خود نیاز نیست‌ تا همواره‌ آن‌ را فریاد کند، مهم‌ این‌ است‌ که‌ خود، آن‌ گونه‌ جدیش‌ بگیرد که‌ با آن‌ زندگی‌ کند، بدون‌ این‌ که‌ نیاز باشد تا با تعمیم‌ تأویل‌ یکی‌ به ‌تأویل‌ دیگری‌، مشروعیت‌ دیگری‌ را نادیده‌ گرفته‌ یا آن‌ را برای‌ سایر اذهان‌ اثبات‌ کند!؟ نکته‌ای‌ که‌ نه‌ تنها از نظر اطرافیان‌ نش‌، بلکه‌ حتی‌ فیلم‌ ذهن‌ زیبا دور مانده‌ است‌. چرا که‌ اگر به‌ اصالت‌ دنیای‌ ذهنی‌ نش‌ پی‌ برده‌ بود، پس‌ از پذیرش‌ بیماری‌ نش‌ توسط او، شخصیت‌ چارلز را تنها نظارگری‌ در سکوت‌ به‌ نمایش‌ نمی‌گذارد که‌ نش‌ با او خداحافظی ‌کند!  یک‌ ذهن‌ زیبا با چنین‌ گزینشی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او نیز چون‌ سایرین‌ هنوز از بیرون‌ به‌ تماشای‌ نش‌ نشسته‌ و آن‌ را به‌شکل‌ واقعیتی‌ ملموس‌ و زیسته‌ از درون‌ درک‌ و تأویل‌ نمی‌کند و اگر نش‌ به‌ جایزه‌ نوبل‌ دست‌ نمی‌یافت‌ او را اسکیزوفرنی‌ می‌دید که‌ از ذهنی‌ زیبا دیگر خبری‌ نبود و جملات‌ نش‌ در ستایش‌ عشق‌ هرگز شنیده‌ نمی‌شد، چه‌ به‌جای‌ آن‌ که‌ مشروعیت‌ یابد؟!  رازی‌ که‌ با حضور در حافظه‌ یا خواندن‌ در کتابی‌ یا دیدن‌ فیلمی‌ درک‌ و تأویل‌ نمی‌شود، بل‌ در شناخت‌ و تجربه‌ زیسته‌ این‌ نکته‌ آفریده‌ و تأویل‌ می‌گردد که‌ حتی‌ نقاط ضعف‌ انسان‌ می‌تواند به‌ پیشرفت‌ و موفقیت‌ و حتی‌ چیزی‌ فراتر از آن‌ به‌ «آفرینشی‌» در زندگی‌ و هستی‌ بدل‌ شود!؟! از این‌ روی‌ دریافت‌ مدال‌ یا برچسب‌ موفقیت‌ از مراکزی‌ که‌ مشروعیت‌ تلاش های‌ فردی‌ را تأیید کند، ملاک‌ درستی‌ برای‌ آفرینندگی‌ نیست‌ و کسی‌ که‌ چنان‌ ملاک هایی‌ را برای‌ راه‌ خود برگزیده‌ هنوز در میانه‌ راه‌ است‌ و هنگامی‌ به‌ فردی‌ خلاق‌ در راه‌ خود بدل‌ می‌شود که‌ دریابد آن‌ چه‌ را که‌ انجام‌ می‌دهد حتی‌ اگر برایش‌ مدال‌ افتخاری‌ نیز کسب‌ نکند، آن‌ او را آنقدر به‌ سوی‌ خود می‌کشد که‌ بدون‌ آن‌ نمی‌تواند زندگی‌ کند و نه‌ تنها زمانی‌ که‌ آن‌ را می‌پسنند، بلکه‌ حتی‌ وقتی‌ که‌ می‌خواهد از آن‌ فرار کند، نیز او را رهایی‌ نمی‌بخشد. چنین‌ گزینش‌ و تلاشی‌ است‌ که‌ گاه‌ همچون‌ نش‌ با کسب‌ مدال‌ همراه‌ هست‌ و گاه‌ نیست‌. نش‌ نیز زمانی‌ به‌ جایزه‌ نوبل‌ دست‌ می‌یابد که‌ دنیای‌ ریاضی‌ برایش‌ بخشی‌ اجتناب‌ ناپذیر از زندگی‌اش‌ شده‌ بود و او دیگر آن ‌ولع‌ ابتدایی‌ برای‌ دریافت‌ جایزه‌ نوبل‌ را در خود حس‌ نمی‌کرد، اگر چه‌ برایش‌ بی‌ارزش‌ نیز نشده‌ بود. تاریخ‌ عرصه‌ علم‌ و به‌ خصوص‌ هنر پر است‌ از بیمارانی‌ که‌ ذهنیات‌، تصورات‌ و توهمات‌ خود را جدی‌ گرفتند و آن ها را از سطح‌ ایده ‌گرفته‌ تا واقعیتی‌ عینی‌ آفریدند. اما در مقابل‌ شاید این‌ پاسخ‌ در ذهن‌ ایجاد شود که‌ آنچه‌ آنان‌ بدان‌ دست‌ یافتند، تخیل‌، ذهنیت‌ یا توهم‌ نبود و تنها آن هایی‌ که‌ واقعیت‌ داشتند توانستند موجب‌ موفقیت‌ شده‌ و همان ها ماندگار به‌ جای‌ ماندند و توهمات‌ و ذهنیات‌ صرف‌ از یاد رفته‌ و فراموش‌ شده‌اند. برای‌ کسی‌ که‌ بیش‌ از مزمزه‌ کردن‌ با تاریخ‌ علم‌ و هنر و نحوه ‌تحقق‌ و تطور نظریات‌ و مکاتب‌ مختلف‌ آن‌، نه‌ آشنایی‌، بلکه‌ نسبت‌ به‌ آن‌ آگاهی‌ داشته‌ باشد، به‌ خوبی‌ روشن‌ است‌ که‌ برخلاف‌ باور عموم‌، دنیای‌ دانش‌ و علم‌ با ابطال‌ و رد نظریات‌ و آراء پیشینیان‌ به‌ پیش‌ رفته‌ است‌، نه‌ افزایش‌ کمی‌ مطالب‌ آن‌ و هیچ‌ نظریه‌ و فرمولی‌ نیست‌ که‌ ضرورتاً اثبات‌ شده‌ و برای‌ همیشه‌ پذیرفته‌ شده‌ باشد. در تاریخ‌ علم‌ هیچ‌ علمی‌ به‌ قطعیت‌ ریاضی‌ و فیزیک‌ و هیچ‌ نظریه‌ای‌ را در گستره‌ فیزیک‌ به‌ اندازه‌ نظریات‌ نیوتنی‌ نداشته‌ایم‌ که‌ قطعی‌ و اثبات‌ شده‌ بپندارند. به‌ طوری‌ که‌ مدتها آن‌ را دیگر از صورت‌ نظریه‌ خارج‌ شده‌ و به‌ شکل‌ قانون‌ اثبات‌ شده‌ پذیرفته‌ بودند. با آن‌ تمامی‌ دنیای‌ مکانیکی‌ ساخته‌ دست‌ بشر را ساخته‌ و بسیاری‌ از حرکات‌ و پدیدهای‌ نجومی‌ را تبیین‌ وحتی‌ پیش‌بینی‌ کردند. ولی‌ با تجلی‌ نسبیت‌ عام‌، که‌ نظریات‌ نیوتنی‌ را ابطال‌ می‌کرد، نه‌ تنها نشان‌ داده‌ شد که‌ نیوتن ‌اشتباه‌ می‌کرده‌ است‌، بلکه‌ انقلابی‌ روش‌شناسی‌ و معرفت‌شناسی‌ در عرصه‌ علم‌ روی‌ داد که‌ مدعی‌ بود، اثبات‌ هیج ‌نظریه‌ای‌ بر انسان‌ محرز نمی‌شود و انسان‌ تنها می‌تواند با بازبینی‌ در نظریات‌، ابطال‌ و امکان‌ ابطال‌ آن ها را دریابد و اگر چیزی‌ تاکنون‌ ابطال‌ نشده‌ هرگز به‌ معنی‌ اثبات‌ آن‌ نیست‌، بل‌ به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ تاکنون‌ تنها به‌ عنوان‌ حدسی‌ خوب ‌پذیرفته‌ می‌شود؟! حال‌ نیوتن‌ را که‌ به‌ داشتن‌ تخیلات‌ معروف‌ بود و از کلاس‌ درس‌ فراری‌، باید نابغه‌ بپنداریم‌ یا ناهنجار تأویل‌ کنیم‌؟!  ذهنی‌ که‌ هنوز مشروعیت‌ تخیلات‌، ذهنیات‌ و ایده‌ها را به‌ دریافت‌ عنوان‌ و برچسبی‌ در علم‌ یاجایزه‌ و تأییدیه‌ای‌ از مراکزی‌ معتبر می‌داند، ناگزیر است‌ که‌ بپذیرد نیوتن‌ نابغه‌ نبوده‌ است‌. چرا که‌ اکنون‌ تأییدیه‌های‌ علمی‌ بر علیه‌ نیوتن‌ شهادت‌ می‌دهند!! همان‌ گونه‌ که‌ برای‌ همسر نش‌ مشکل‌ بود و او که‌ تصور می‌کرد با نابغه‌ای‌ علمی ‌ازدواج‌ کرده‌ است‌، پس‌ از صحبت‌ با روانشناس‌ نش‌، او را یک‌ بیمار اسکیزوفرن‌ با توهماتی‌ می‌یابد که‌ نش‌ را در خود غرق‌ کرده‌ است‌ و این‌ برای‌ او بسیار سخت‌ است‌. همان‌ طور که‌ بسیاری‌ از بیماران‌ اسکیزوفرن‌ با درک‌ آن‌، خود را ناقص‌ و بیمار پنداشته‌ و در اندیشه‌ و احساس‌، خود را شکست‌ خورده‌ای‌ فرض‌ کرده‌ که‌ ناگزیر به‌ پذیرش‌ عیب‌ و تقدیر خویش‌ هستند. در حالی‌ که‌ ذهنی‌ که‌ بدین‌ باور دست‌ یافته‌ که‌ زندگی‌ و حتی‌ کشفیات‌ و آفرینش‌های‌ علمی‌ و هنری‌ را اشخاصی‌ می‌سازند که‌ ایده‌ها و حتی‌ توهمات‌شان‌ را آنقدر جدی‌ می‌گیرند که‌ از نظر خودشان‌ بخش‌ بزرگی‌ از زندگی‌خود را وقف‌شان‌ ساخته‌ و حتی‌ قربانی‌ آن ها می‌کنند، ولی‌ آن‌ گونه‌ که‌ تاریخ‌ ابطال‌ خواهد کرد، عرصه‌ علم‌ و هنر با اشتباهات‌ بزرگ‌ رقم‌ خورده‌ است‌ و اندیشمندان‌ و هنرمندانی‌ بزرگتراند که‌ آنقدر ایده‌ها، تخیلات‌ و توهماتش‌ را جدی‌ گرفته‌ که‌ به‌ اشتباهاتی‌ کوچکتر دست‌ یافته‌اند، موفق‌تر و آفریننده‌تراند. از نظر آنها نیوتن‌ یک‌ نابغه‌ نبود، بلکه‌ یک‌نابغه‌ شده‌ است‌; و با افزودن‌ معنی‌ »شدن‌« به‌ نابغه‌ آیا معنی‌ آن‌ کاملا متفاوت‌ با گذشته‌ نشده‌ است‌؟!  پیشداوری‌ها و تأویل هایی‌ که‌ ملاک‌ موفقیت‌ و آفرینندگی‌ را در استعدادها و توانایی‌های‌ ذاتی‌ افراد جستجو می‌کنند، دیگر رنگ خواهند باخت‌!! ولی‌ آفرینندگی‌ آن‌ نیز به‌ معنای‌ خوش‌بینی‌های‌ رمانتیک‌ و ساده‌انگارانه‌ نخواهد بود و تازه‌ پس‌ از تلاش‌ و جدیت‌ با تاوان های‌ اجتناب‌ ناپذیرش‌ مواجه‌ هستیم‌ که‌ ارزش‌ و بهای‌ دستاوردهای‌ آن‌ را معنا خواهد بخشید. تاوان هایی‌ که‌ بسیاری‌ از اوقات‌ تلخ‌تر و دشوارتر از تجربه‌ نش‌ و همسرش‌ خواهد بود!  تاوان هایی‌ که‌ برخلاف‌ تصور بسیاری‌، بخشی‌ اجتناب‌ناپذیر از تأویل هاست‌ و با گزینش‌ هر یک‌، ناگزیر خواهیم‌ بود تا بهای‌ تاوان‌ تأویلش‌ را نیز بپردازیم‌. تاوان هایی‌ که‌ تنها به‌ بهای‌ عشق‌ قابل‌ پرداخت‌ است‌ و چنان‌ که‌ نش‌ توصیف‌ می‌کند، آن‌ پرسش‌ نهایی‌ است‌ که ‌تمامی‌ پرسش‌های‌ دیگر بدان‌ ختم‌ می‌شود و آن‌ به‌ بزرگترین‌ کشف‌ دوران‌ حرفه‌ای‌ و زندگی‌اش‌ می‌انجامد. تأویلی‌ که‌ مدعی‌ است‌ همه‌ چیز «کشف‌ شدنی‌» است‌، مگر«عشق‌» و آن‌ تنها مسئله‌ای‌ است‌ که‌، رازوارگی‌ خود برای‌ همیشه‌حفظ خواهد کرد؟!  چرا که‌ «اوست‌ که‌ تنها دلیل‌ بودن‌ ماست‌»!؟!