سفر بیست و سوم دیگر چندان مهم نیست بازآفرینی فیلم اکسپرسیونیستی آخرین لبخند او پس از آن که گزارشی منفی از بابت عملکرد و کاراییاش در پست دربانی، به روسای وی داده میشود، شغل خود را از دست می دهد و او را به نظافت دستشویی میگمارند. در دنیای امروز میتوانید نظامی، ژنرال یا کارمند و مدیری را متصور شوید که بازنشسته شده یا خلع درجه گشته یا تقلیل سمت مییابد. آن ها هنگام چنین تحولی در زندگیشان بهشدت فرو میریزند. خود را میبینند که از شخصی موفق، به شخصی خوار و تحقیر شده بدل شده که نگاهها و رفتارهای دیگران با ایشان، چون گذشته نیست و آن بر شدت نزول اعتماد به نفسشان میافزاید. او را که تا پیش از این، راست و با وقار میدیدیم، اکنون با پشتی خمیده و رفتاری مشاهده میکنیم که نه با مشقت عملی، بلکه با کسرشأنی اجتماعی که در وی درونی نیز شده، فرو ریخته است. او درصدد است تا تغییر شغل و سمتش را اطرافیان و به خصوص همسایگان و دوستانش نفهمند. وقتی که یکی از آشنایانش به محل کار وی آمده و متوجه میشود که او به نظافت دستشوییها گمارده شده است، فریادی میزند که حکایت از اهمیت وجاهت و شأن پست و مقام در انظار عمومی دارد. مرد خرد شده هنگامی که میخواهد به خانه برود، دچار ترس و اضطراب شدید میشود و با نزدیکی به کوچهاش، مواظب نگاه همسایهها و باز شدن پنجرههاست. خدای من، بذار ببینم، کسی تو کوچه نیس! یکی پنجره شو باز کرده، نکنه فهمیده منم، وای یکی دیگه هم. اونا مثل این که بهمن میخندن، اون یکی پنجره هم که پشتش چند نفرند. اونا منو به هم نشون میدن و مسخره میکنن، ایکاش میمُردم و این حقارتو با چشام نمیدیدم. او پس از مدتی تصمیم به خودکشی میگیرد. آیا این عملش برای شما تعجبآور است!؟ و مشکل بسیار کوچکتر از آن چیزی است که شخصی را به سوی پایان دادن به زندگی سوق دهد؟ ولی برای او چنین نیست و نگاه اکسپرسیونیستی وی از ترس و فروریزی شدید احساسی و روحیاش حکایت دارد و آن نقطه در دنیای بیرون، پس از انعکاس به ذهنش، به حفرهای بزرگ در درونش بدل میشود. در پایان آخرین لبخند، تهیه کننده تصمیم میگیرد که شخصیت اصلی فیلم به ناگاه صاحب پولی باد آورده شود که یکی از مشتریانش وصیت کرده بود که پس از مرگش به او برسد و زندگی او را از نو زیر و رو کند و او آخرین قهقه خود رادر بالیدن به بازگشت شأن از دست رفتهاش سر میدهد. در حالی که کارگردان ترجیح میداد که آخرین لبخند با همان فرجام واقعگرایش و بدون لبخندی تصنعی به پایان رسد و ما ناگزیریم که هر یک از تأویل های ممکن، آن گونه که آفریده میشوند، تحلیل شوند: با زندگیای تلخ و سرشار از ترسهای اکسپرسیونیستی، با فرجامی پوچگرایانه و منتهی به خودکشی، یا با ظهور اتفاقی در زندگی که دوباره جایگاه و وجاهت مناسب گذشته را باز گرداند، یا با تلاش و کوششی افزون که شایستگی را در پی داشته باشد و میتواند به کسب شأن و عزت اجتماعی منتهی شود یا نشود، چرا که شاید دیگر در مقابل اهدافی که شخص در پیش گرفته و بدان ها دست یافته است، بسیار کم اهمیت شده باشد. |