دنیایی برای ولگردی

سفر بیست و پنجم 

 

دنیایی برای ولگردی 

 

آثار معنوی قابل ملاحظه ای در پردیسه ادبیات و هنر هست که با سوز و گداز پیش رفته و از طریق هم حسی در غم و رنج، بینندگان را همراه خود پیش می برد و پیام ها یا مضامین معنوی مدنظرش را انعکاس می دهد، اما معدود آثار معنوی بزرگ یافت می شوند که با طنز و خندان، عمیق ترین القائات معنوی را در بینندگان حلول دهند و «اوه برادر، کجایی؟» از جمله این معدود آثار مؤلف است. بخش قابل ملاحظه ای از فیلم را آهنگ ها و موسیقی های محلی سرشار از زندگی پر می کند که کاملاً با تم فیلم عجین است و بدون آن ها بخش بزرگی از هویت فیلم شکل نمی گیرد، ای کاش می شد، آن ها را هم به همراه مقاله انعکاس داد.

اوه برادر، کجایی با آن که به باورهای فرقه هایی مردمی و نوع زندگی ای که با نفس زندگی مسیح تطابق دارد می پردازد، اما وابسته یا وامدار هیچ فرقه ای نیست و انواع باورهای مردمی نسبت به زندگی و خوانش های دینی که حرفی برای زندگی داشته باشند، حتی خوانشی فاوست وار را نیز که با خوانش های دینی تطابق ندارد، مطرح می سازد. از این منظر فیلم «اوه برادر، کجایی» در اوج موفقیت است. اوه برادر، کجایی در یکی از خوانش های متنوعی که از زندگی می دهد، به کرّات به فرقه ای از مسیحیان استناد می کند که نخست توسط شخصی به نام جرج فاکس (George Fox)در انگلستان بنیانگذاری شد، و سپس در آمریکا گسترش یافت و توسط دیگران کویکر خوانده شده، ولی خودشان در ابتدا می خواستند گروه خود را «جستجوگران»(Seekers) بنامند، اما در نهایت به «دوستان» (Friends) بسنده کردند.(19) پیام اصلی اوه برادر، کجایی نیز همین است: هر کس در زندگی در "جستجوی" چیزی می گردد. آنان متوجه شدند که با بیان اعتقادات، رفتن به کلیسا و حتی با استناد صرف به کتب مقدّس نیز ایمان مسیحی حاصل نمی شود، بلکه از طریق ضمیر باطن و وجدان (Conscience) است که ارتباط با خداوند حاصل می شود. این معنای همان جمله معروف عیسی درباره تولد دوباره انسان برای ورود به ملکوت خداوند است. این گروه که در مسیحیت خود را به "راه سوم" منتسب می دانند، عقیده دارند که خداوند نه تنها در عیسی مسیح، بلکه در هر کسی وجود دارد. خداوند تنها در گذشته با بندگانش سخن نمی گفت، بلکه اینک نیز با آنان سخن می گوید و در هیج زمانی الهام اش را از انسان ها دریغ نکرده است. به همین سبب است که نگارنده سبک خاصی را برای تحلیل این بخش انتخاب کرده است؛ به طوری که انگار الهامات مرحله به مرحله در تجارب زندگی زاده و نازل می شوند و فیلم و نوشتار را پیش می برند. از دیگر تشابهاتی که بین فیلم و باورهای «دوستان» هست می توان به موارد ذیل اشاره کرد: نخست نام فیلم که به جای واژه انگلیسی you که به معنی "شما" است و اینک رایج است، از واژه thou که به معنی "تو" است، استفاده می کند که سال هاست دیگر کسی آن را به کار نمی برد، مگر «انجمن دوستان»؛ چون کویکرها به "زبان ساده" اعتقاد دارند و آن را مبتنی بر مسیحیت اولیه می دانند و همین طور ساده پوشی و ساده زیستی را. همان گونه به ایمانی، ساده، بی تکلف و متکی بر خلوص کامل معتقدند؛ چنان که در فیلم دلمار و پیت هستند. کویکرها سنگدلی نسبت به انسان ها را همچون سنگدلی در حق خدا می دانند که هر دو مانع از رشد معنوی می شود و توصیه می کنند که «دوستان» باید با انسان ها همدلی کرد و در غم ها و شادی هایشان شریک شد، همان طور که در اوه برادر، کجایی پسران خودساخته یاری رسان یکدیگر و دیگران می شوند. چنان که پسران خود ساخته به جانسون سیاهپوست کمک می کنند و حامی او در مقابل نژاد پرستان می شوند، کویکرها نیز از پیشتازان مبارزه با برده داری هستند که تاریخ آمریکا پر است از شکنجه ها، آزار و اذیت ها، به زندان افتادن ها و حتی کشته شدن شان در این راه. پاسخ بسیار روشنی نیز برای این زندگی دشوار برگزیده خود دارند: «بی صلیب کسی به تاج نمی رسد».

لفظ برادر نیز که هم بخشی از نام فیلم است و هم به دفعات در آن به کار می رود، به نظر می رسد به گروهی از مسیحیان که به نام «برادران»  (Brethren)معروف اند و بسیار با انجن «دوستان» هم فکر و همراه اند، مربوط است؛ به خصوص که در مراسم غسل تعمیدشان در فیلم از اشعاری کمک می گیرند که برادران را برای غسل تعمید فرا می خواند. واژه برادران از این جمله کتاب مقدّس گرفته شده که تمامی کسانی که اراده خداوند را به جای آورند، برادران عیسی در روح می داند. علاوه بر آن، نحوه غسل تعمیدشان در آب رودخانه به فرقه های نیز که در آمریکا به باپتیست مشهور اند و بزرگترین فرقه مسیحیان پروتستان در آنجا به شمار می روند، بسیار شبیه است؛ به طوری که مراسم غسل تعمید برایشان از جایگاهی ویژه برخوردار است و آن را نمادی از اقرار به دین مسیحیت می دانند و با فرو بردن کامل و غوطه ور ساختن ایمان آورندگان، آن را به انجام می رسانند؛ هم چنان که یحیای تعمید دهنده در رودخانه اردن غسل می داد. باپتیست ها به آزادی های عمل دینی بسیار اهمیت می دهند و تفاسیر شخصی از کتاب مقدّس را به جای تفاسیر رسمی و کلیسایی تعقیب می کنند؛ امری که مشخصاً در اوه برادر، کجایی موج می زند. باپتیست ها نیز به تبعیض نژادی معترض بودند.

هر کس‌ به‌دنبال‌ پاسخی‌ست‌ که‌ در زندگی‌ در جست‌وجویش‌ است‌! اما پسران‌ خودساخته‌ در فیلم‌ «اوه‌ برادر، کجایی‌»، پیش‌ از هر چیز به‌دنبال‌ مرغی‌ هستند تا شکم‌شان‌ را سیر کنند، ولی‌ با غل‌ و زنجیرهایی‌ به‌ پای‌شان‌ و لباس‌هایی‌ که‌ معرف‌ آن‌ است‌، آنان‌ از محکومین‌اند!؟ ایشان‌ دریافتند که‌ هیچ‌ مانعی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آرزوهای‌شان‌ وجود ندارد، مگر زنجیرهای‌شان‌! سرنوشت‌ آن‌ها با یکدیگر گره‌ خورده‌ است‌؛ چرا که‌ با یکدیگر زنجیر شده‌اند. آن‌ در نماهایی‌ که‌ اِورت‌ پس‌ از سوار شدن‌ بر قطار، به‌ سبب‌ افتادن‌ دلمار و پیت‌ از قطار به‌ بیرون‌ پرت‌ می‌شود، به‌روشنی‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ است‌. محکومینی‌ با لباس‌های‌ زندان‌، در حال‌ کار در مزارع‌ هستند. آن‌ها با وجود این‌که‌ در جامعه‌ خود مجرم‌ شناخته‌ شده‌اند، بار زندگی‌ جامعه‌ خویش‌ را نیز بر دوش‌ می‌کشند!؟ "اوه برادر کجایی" نشان می دهد، آن‌ کس‌ که‌ در زنجیر است‌، هموست‌ که‌ زندگی‌ را بر دوش‌ می‌کشد!؟

پیت‌ کسی‌ست‌ که‌ یک‌ زندگی‌ معمولی‌، آرزوی‌ اوست‌ تا او را همچو بسیاری‌ «بله‌ آقا، خیر آقا» گویند. جایی‌ که‌ بسیاری‌ خیر آقا را پاسخی‌ ناخوشایند تلقی‌ می‌کنند، آن‌ غایت‌ آرزوی‌ اوست‌؟! دلمار ساده‌لوح‌، درصدد است‌ تا زمینی‌ را که‌ به‌ خانواده‌اش‌ تعلق‌ داشته‌ و آن‌ها بر رویش‌ کار کرده‌ و عرق‌ ریخته‌اند، خریداری‌ کند تا تملک‌ او قانونی‌ شود! دلمار و پیت‌ از گناهان‌ خود پشیمان‌ می‌شوند. هنگامی‌ که‌ کاری‌ حتی‌ نادرست‌، به‌ وقوع‌ پیوست‌، چگونه‌ می‌توان‌ جبرانش‌ نمود؟ آن ها مصادیق همان جمله معروف مسیح اند که توصیه می کند، مومنان همچون کودکان باشند. پس‌ "پشیمانی‌" آفریده شد. اما آن‌ هنوز احساسی‌ در درون‌ بود و انسان‌ هنوز خود را باور نداشت‌. اگر او از خود مطمئن‌ بود، هرگز می‌توانست‌ اشتباه‌ خویش‌ را بیابد تا از آن‌ پشیمان‌ شود؟! انسان‌ نیاز به‌ چیزی‌ بیرون‌ از خود داشت‌ تا پشیمانی‌ او را صحه‌ گذارد. پس‌ "دیانت"  آفریده شد و کشیشان‌ و خادمانی‌ که‌ "گواهانی‌" باشند بر انسان‌ تا او، نیات‌ خود را باور کند.

بیگ‌ دان‌، کسی‌ست‌ که‌ به قول خودش می‌داند، چگونه‌ در زیر آسمان‌ خداوند پول‌ درآورد! دان‌، با نام‌ خداوند و فروش‌ کلام‌ وی‌، فرزندان‌ خداوند را قربانی‌ می‌سازد. به‌ نام‌ خداوند و با تازیانه‌ او، زندگی‌ می‌کند. برخلاف‌ تصور عموم‌ که‌ اشخاصی‌ چون‌ دان‌ را که‌ تنها در پی‌ منافع‌ خود در زندگی‌ هستند و به‌ چیزی‌ به‌ غیر از آن‌ باور ندارند، بی‌اعتقاد به‌ خدا و فاقد باورهای‌ دینی‌ می‌پندارند، اوه‌ برادر، کجایی‌، به‌وضوح‌ نشان‌می‌دهد که‌ امثال‌ دان‌ به‌ خداوندی‌ اعتقاد دارند، که‌ بسیار مطیع‌ آن‌ هستند. چراکه‌ او را قانون‌ پیدایش‌ و تکوین‌ هستی‌ می‌پندارند و از هر جهت‌ خود را با آن‌ همسو می‌سازند. اما خدای‌ آنان‌، چیزی‌ به‌ غیر از منفعت ‌طلبی‌ نیست‌!؟ آیا بر اعتقاد به‌ نیرویی‌ که‌ از هر جهت‌ انسان‌ را احاطه‌ کرده‌ باشد و انسان‌ خود را ناگزیر به‌ اطاعت‌ از آن‌ بداند، می‌توان‌ نامی‌ به‌ غیر از "خداوند" گذارد؟! دان‌ کسی‌ست‌ که‌ پول‌ و هر آن‌چه‌ را که‌ از طریق‌ پول‌ به‌ کف‌ آید، بو می‌کشد؛ همان‌طور که‌ در رستوران‌ انگار با بو کشیدن، متوجه‌ پولی‌ می‌شود که‌ در اختیار اورت‌ و دلمار بود. از نظر اشخاصی‌ همچون‌ او، تنها یک‌ آرمان‌ هست‌ و آن‌ به‌چنگ‌ آوردن‌ پول‌ به‌ هر قیمتی‌ست‌ و از ابتدای‌ تاریخ‌ تاکنون‌ زندگی‌ و مبارزات‌ آن‌، تنها برای‌ یک‌ چیز، یعنی‌ منفعت‌ طلبی‌ به‌ وقوع‌ پیوسته‌ است‌ و کلام‌ خداوندشان‌، درباره‌ چیزی‌ به‌جز سودطلبی‌ و پول‌ نیست‌! به‌ همین ‌سبب‌ است‌ که‌ او هنگام‌ خوردن‌، همچو عابدی‌ که‌ در معبد خاموش‌ است‌، سکوت‌ اختیار می‌کند؛ چنان‌که‌ دان‌ می‌گوید: از ابتدای‌ آفرینش‌ تا تکوین‌، در کتاب‌ مقدّس‌ او، چیزی‌ جز منفعت‌طلبی‌ با نماد پول‌ نبوده‌ است‌ و آن‌ اصلی‌ترین‌ درس‌ سفر کتاب‌ مقدّس‌ دان‌ نیز به‌شمار می‌رود، که‌ به‌روشنی‌ به‌ پسران‌ خودساخته‌ می‌آموزد. ولی‌ همان‌طور که‌ اورت‌ می‌گوید، آن‌ها درس‌ را به‌درستی‌ فرا نمی‌گیرند! بیگ‌ دان‌ واقعیت‌ را به‌وضوح‌ لمس‌ کرده‌ و هنگامی‌ که‌ از کلام‌ خداوند سخن‌ می‌گوید، دقیقاً به‌ ندای‌ واقعیت‌ او نظر دارد. غافل‌ از این‌که‌ واقعیت‌ تنها ندای‌ پروردگار نیست‌!؟ از این روی، دان‌ با نیزه‌ کشته‌ نمی‌شود، چرا که‌ آن‌ از "واقعیت‌" ناشی‌ می‌شود که‌ دان‌ کارکشته‌ آن‌ گستره‌ است‌. آشیل‌ او جای‌ دیگری‌ نهفته‌ است‌. شکست و مرگ‌ دان‌ با همان‌ چیزی‌ تحقق‌ می‌یابد که‌ آن‌ را نادیده‌ گرفته‌ بود؛ صلیبی‌ که‌ نماد "از خودگذشتگی‌"ست‌.

هومر استوک‌ کسی‌ست‌ که‌ با انتقاد از دیگران‌، درصدد است‌ تا جایگاه‌ خود را در زندگی‌ مشروعیت‌ ببخشد. او نژادپرست‌ است‌، انسان‌ها را به‌صلیب‌ می‌کشد، از همه‌ چیز جهت‌ نیل‌ به‌ اهدافش‌ سود می‌برد، حتی‌ قربانی‌ کردن‌ دیگران‌، ولی‌ این‌ همه‌ برایش‌ کافی‌ نیست‌، تا خود را محق ‌نداند، چراکه‌ همواره نه‌ او، بلکه‌ دیگران‌ و به‌خصوص‌ رقبا و دشمنانش‌ هستند که ‌باید محک‌ زده‌ شوند، و البته‌ همواره‌ گناهانی‌ را مرتکب‌ شده‌اند که‌ خود حکایت‌ از مشروعیت‌ هومر استوک‌ دارد!؟ از نظر هومر استوک‌، حمایت‌ از آدم‌های‌ کوچک‌، به‌ معنی‌ دفاع‌ از مجرمان‌، محرومان‌، سیاهپوستان‌ و سایر اشخاصی‌ نیست‌ که‌ از کمترین‌ حقوق‌ فردی‌ و اجتماعی‌ بهره‌مندند، بلکه‌ به‌معنای‌ همان‌ تبلیغاتی‌ست‌ که‌ با شخصی‌ کوتاه‌ قد به‌ عنوان‌ آدمی‌ کوچک‌، به‌ نمایش‌ می‌گذارد!؟ استوک‌ سیاستمداری‌ست‌ که‌ می‌کوشد تا به‌ قیمت‌ قربانی‌ نمودن‌ هر کس‌ و هر چیزی‌ که‌ با منافعش‌ سازگاری‌ ندارد، به‌ اهدافش ‌برسد. او که‌ مدعی‌ پاک‌سازی‌ ایالت‌ از فسادها و تبعیض‌هاست‌، به‌ سبب‌ نحوه‌ تفکر و واکنش اش‌، خود به‌ منبع‌ اصلی‌ پلیدی‌ و تبعیض‌ بدل‌ می‌شود. این گونه "دورویی‌" زاده شد، اما صداقت برای همیشه از آن‌ روی‌ برتافت‌.

دانیل‌، فرماندار ایالت‌ می‌سی‌ سی‌پی‌ که‌ مردی‌ست‌ با ویژگی‌های‌ بسیاری‌ از سیاسیون‌ که‌ از بسیاری‌ از ابزارهایی‌ که‌ برای‌ جلب‌ آراء شهروندان ‌سودمند است‌ بهره‌ می‌برد، با وجود تمامی‌ منفعت‌طلبی‌ها وفرصت‌طلبی‌ها ـ برخلاف‌ استوک‌ ـ نه‌ با محکوم‌ کردن‌ و کشتن‌، که‌ با لذت‌ بردن‌ و شاد زیستن‌ سروکار دارد و با آوازی‌ که‌ به‌ همراه‌ مردم‌ می‌خواند بر آن ‌نوع‌ زندگی‌ صحه‌ می‌گذارد: «تو خورشید تابان‌ (زندگی‌) من‌ هستی‌...، نگیر از من‌ خورشید درخشانم‌ را...». از همان‌ روی‌، اوست‌ که‌ باقی‌ می‌ماند و استوک‌ می‌رود. دانیل‌ با وجود این‌که‌ همچون بسیاری از سایستمداران از هر فرصتی‌ برای‌ جلب‌ آرای‌ عمومی ‌سود می‌برد، اما به‌ خواست‌های‌ دیگران‌ و حتی‌ پسران‌ خودساخته‌ نیز توجه‌ دارد. جایی‌ که‌ رقیب اش‌ درصدد حذف‌ آن‌هاست‌، او با گرفتن‌ طرف ‌پسران‌ خودساخته‌، علاوه‌ بر این‌که‌ به‌گونه‌ای‌ زیرکانه‌ از آرای‌ مردم به‌ سود خود بهره‌ می‌برد، نفع‌ و نظر دیگران‌ را نیز مدنظر دارد و از آن‌ روی‌ پسران‌ خودساخته‌ را عفو می‌کند. او رئالیستی‌ست‌ که‌ به‌ زندگی‌ و از جمله‌ زد و بندها، موقعیت‌ها، تمایزات‌ طبقاتی‌، فرصت‌ها، افکار عمومی‌ و هر آن‌چه ‌در گستره‌ واقعیت‌ قابل‌ جمع‌ باشد، ارج‌ می‌نهد. دانیل‌ که‌ در اولین ‌برخوردش‌ با پسران‌ خودساخته‌، تصور می‌رود که‌ دست‌ دادن‌ وی‌ با آن‌ها، برای‌ پسران‌ خودساخته‌ افتخاری‌ست‌، در نهایت‌ اوست‌ که‌ با دست‌ دادن‌ با پسران‌ خودساخته‌ کسب‌ اعتبار می‌کند! واقعیتی‌ که‌ جایگاه‌ سیاسیون‌ و مردم‌ عادی‌ را در زندگی‌ عیان‌ می‌سازد.

در دنیایی‌ که‌ هم‌ فرشتگان‌ و هم‌ شیاطین اش‌ سفیدند، در بسیاری‌ از موارد، آدم‌ها و علل‌ و انگیزش‌ اعمالی‌ که‌ انجام‌ می‌دهند، متفاوت‌ و چه‌ بسا معکوس‌ چیزی‌ست‌ که‌ در نگاه‌ اول‌ به‌نظر می‌رسد. دلمار و پیت‌، که ‌مجرم‌ شمرده‌ می‌شوند، از ساده‌ترین‌ و صادق‌ترین‌ شخصیت‌ها به‌شمار می‌روند. آن‌ها حتی‌ هنگامی‌ که‌ دروغ‌ کوچک‌ و بی‌اهمیتی‌ می‌گوید، هم ‌پشیمان‌ می‌شوند و هم‌ پس‌ از مدتی‌ با برملا کردنش‌، به‌ ثبوت‌ می‌رسانند که‌ درصددند تا از آن‌ نیز خلاصی‌ یابند. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ هر دو بی‌قرار به‌ دامان‌ کشیشی‌ پناه‌ می‌برند تا بخشیده‌ شوند: «برادران‌ بیاید پایین‌ برویم‌. پایین‌ رودخانه‌ برای‌ نیایش‌... برای‌ اظهار تأسف‌، راه‌ را به‌ من‌ نشان ‌دهید...»، و آیا همین‌ پشیمانی‌ و بی‌قراری‌، بزرگ‌ترین‌ گواه‌ نیست‌ که‌ آن‌ها غسل‌ تعمید یافته‌ و بخشیده‌ شده‌اند؟

از رفتار شخصیت های مختلف اوه برادر، کجایی به خوبی می توان دریافت‌ که‌ با واژه‌ها و ظاهری‌ یکسان‌ می‌توان‌ گفتارها و رفتارهای‌ متفاوتی‌ را آفرید. انگار که "معنا" در کالبد واژه‌ها پیچیده شده است، و بر آن‌ قفلی‌ ست که "کلید" آن‌ را تنها به‌ وجود کسی‌ می سپارند که‌ تنها معنای‌ آن‌ را آفریده‌ باشد، تا جان‌ِ معنای‌ نهفته‌ در هر چیز، قربانی‌ جسدِ کالبدِ واژگان‌ و ظاهرش‌ نشود. بدین‌ ترتیب‌ "راز" آفریده‌ شد.  

پیت‌ که‌ حتی‌ پس‌ از رفتن اش‌، قلبش‌ نزد دوستان‌ می‌تپد (و فیلم با طنزی زیبا، آن را از طریق استعاره پریدن قورباغه ای در لباس های کنده پیت نشان می دهد) و در ابتدا کسی ‌به‌ غیر از دلمار باور نداشت‌ که‌ او به‌ قورباغه‌ بدل‌ شده‌ است‌، پس‌ از آن‌که‌ به‌طور کامل‌ داستان‌ ناپدید شدن‌ خود را تعریف‌ می‌کند، مشخص‌ می‌شود که‌ قورباغه‌ شده‌ بود! آیا آن‌ شکنجه‌ و آزاری‌ که‌ بر سر پیت‌ آمد و تا پای ‌مرگ‌ او را پیش‌ برد، خود بزرگ‌ترین‌ دلیل‌ بر آن‌ نیست‌ که‌ او قورباغه‌ شده ‌بود!؟

دلمار حتی‌ گامی‌ از پیت‌ نیز پیش‌تر است؛ به‌طوری‌ که‌ از بابت‌ گناهانی ‌نیز که‌ مرتکب‌ نشده‌ است‌، اظهار ندامت‌ می‌کند. در انتهای‌ فیلم‌، جایی‌ که‌ قرار است‌ تا آن‌ها به‌ دار آویخته‌ شوند، او از بابت‌ این ‌که‌ جانسون‌، به‌ سبب ‌اهداف‌ آن‌ها در حال‌ قربانی‌ شدن‌ است‌، از وی‌ معذرت‌ می‌خواهد! درحالی‌که‌ جانسون‌، به ‌خاطر او به‌ آن‌جا نیامده‌، بلکه‌ برای‌ یافتن‌ حلقه‌ نامزدی ‌اورت‌ است‌ که‌ با آن‌ها همراه‌ شده‌ است‌. دلمار پیش‌ از این‌که‌ نگران‌ خود باشد، نگران‌ اوست‌!؟ در میان‌ گیرودار آتش ‌سوزی‌ کلبه‌ و خطر دستگیری ‌آنان‌ توسط مأموران‌ ایالتی‌ نیز او حتی‌ بچه ‌خوکی‌ را که‌ در خطر سوختن ‌است‌، نادیده‌ نگرفته‌ و نجات‌ می‌دهد. برخی‌ از کارهای‌ دلمار نیز به‌ سبب ‌سادگی‌ وی‌ نیست‌ و او برای‌ آن‌ها دلایلی‌ عاطفی‌ دارد. نمونه‌ آن‌، پنهان ‌نساختن‌ قورباغه‌ای‌ در رستوران‌ است‌ که‌ او تصور می‌کند، پیت‌ به‌ آن‌ تبدیل ‌شده‌ است‌ و وقتی‌ اورت‌ به‌ وی‌ توصیه‌ می‌کند تا آن‌ را به‌ پوشاند، دلمارمی‌گوید: اگر او را بپوشانیم‌ به‌ معنای‌ آن‌ خواهد بود که‌ او (دوستمان) مایه‌ خجالت ‌ماست‌!؟ رازی‌ که‌ از چشم‌ بسیاری‌ از افراد باهوش‌ به‌ دور مانده‌ است‌!!

اورت‌ شخصیتی‌ست‌ که‌ با توبه‌، درصدد جبران‌ اشتباهات اش‌ نیست‌ و درحقیقت‌ زندگی‌ برای‌ او، آن‌قدر فرصت‌های‌ تازه‌ به‌ همراه‌ دارد که‌ اصلاً فرصتی‌ برای‌ نگاه‌ به‌ پشت‌ سر و گذشته‌ ندارد. او با  انتخاب‌های‌ پیش‌ رو درصدد برطرف‌ ساختن‌ خطاهای‌ گذشته‌ است‌؛ چنان ‌که‌ با نجات‌ پیت‌ از زندان‌، دروغی‌ را که‌ به‌ او و دلمار گفته‌، جبران‌ می‌کند و با خطر کردن‌ برای ‌نجات‌ جانسون‌، رها کردن‌ او را. او همچنان‌ که‌ نماد شیطان‌ در فیلم‌ به‌ وی‌ می‌گوید، هم‌ از دست‌ او و هم‌ از سرنوشت‌ فرار کرده‌ است‌! فرصت‌های ‌زندگی‌ به‌سان‌ همان‌ یخی‌ست‌ که‌ در دستان‌ دو جوان‌ سیاهپوست‌ حمل ‌می‌شود و باید آن‌ها را با تعجیل‌ هر چه‌ بیشتر دریافت‌، و گرنه‌ در گرماگرم ‌زندگی‌، آب‌ شده‌ و از دست‌ می‌روند. اورت‌ هنگامی‌ که‌ تصور می‌کند پیت ‌گم‌ شده‌ است‌، به‌خاطر این‌که‌ دلمار بتواند او را فراموش‌ کند، از پیت‌ بد می‌گوید. این‌ خصیصه‌ای‌ از یک‌ اراده‌گراست‌ که‌ او را از یک‌ ایده‌آلیست‌ و رئالیست‌ متمایز می‌سازد. اما  اورت‌ که‌ در جست‌وجوی‌ به‌چنگ‌ آوردن‌ زندگی‌ خانوادگی‌ از دست ‌رفته‌ خود است‌، ماجراجویی‌ست‌ که‌ تمامی‌ زندگی‌اش‌ را از هیچ‌ می‌سازد. او همچون‌ دو دوست‌ محکوم‌ دیگرش‌، اگر به‌ واقعیت‌ و قانون‌ پایبند باشند، چنان‌ که‌ عمری‌ باقی‌ باشد، پس‌ از هشتاد سالگی‌ می‌توانند آزاد زندگی‌ کنند؛ اما دگر کدام‌ زندگی‌؟!

پسران‌ خودساخته‌ هیچ‌ تخصصی‌ از نوازندگی‌ و خوانندگی‌ ندارند، و تنها برای‌ کسب‌ پول‌ و گذران‌ لحظاتی‌ از زندگی‌ به‌ آن‌ روی‌ می‌آورند و موفق‌ نیز می‌شوند. تجربه‌ای‌ از زدن‌ بانک‌ ندارند، ولی‌ چیزی‌ را که‌ نیاز دارند، به‌کف‌ می‌آورند. با رقیبی‌ مواجه‌اند که‌ از هر نظر در جلب‌ زندگی ‌زناشویی‌ موفق‌تر از آن‌هاست‌، اما به‌گونه‌ای‌ که‌ هرگز تصور نمی‌کردند، بر آن ‌فایق‌ می‌شوند، و همان‌طور که‌ راوی‌ قطار زندگی‌ به‌ آنان‌ می‌گوید، در راهی ‌سخت‌ و مملو از خطر، آن‌ها گنجی‌ را به ‌دست‌ خواهند آورد، ولی‌ نه‌ ثروتی‌ که‌ انتظارش‌ را دارند؛ گنجی‌ به‌ بهایی‌ معادل‌ "تمام‌ زندگی‌ خودساخته‌شان"‌. این سان نعمت‌ زندگی‌ هر انسانی‌ را به‌ دستان‌ انتخاب‌شان‌ سپرده شد تا خود رقم‌ زند، آن‌چه‌ را که‌ می‌پسندد.

جانسون‌، سیاهپوستی‌ که‌ در مسیر سرنوشت‌ خودساخته‌شان‌ با آن‌ها آشنا می‌شود، شخصی‌ست‌ که‌ تاکنون‌ به‌ کسی‌ آزاری‌ نرسانده‌ است‌ و فقط در ازای‌ فراگیری‌ موسیقی‌، روحش‌ را با شیطان‌ معامله‌ کرده‌ است‌؛ چنان ‌که‌ خود می‌گوید: چون‌ از آن‌ (روحش‌) استفاده‌ای‌ نمی‌کرد؟! اما شیطان‌ در ضیافتی‌ که‌ توسط ایادی‌ او برگزار شده‌ بود، برای‌ دریافت‌ طلبش‌ از جانسون‌ می‌آید، ولی‌ موفق‌ نمی‌شود؛ چراکه‌ او روحش‌ را برای‌ دریافت‌ موسیقی‌ای ‌معاوضه‌ کرده‌ که‌ تنها مردم‌ را با آن‌ شاد و خرسند ساخته‌ است‌، و پلیدی‌ وگناهی‌ را مرتکب‌ نشده‌ است‌ که‌ تاوانش‌ را بپردازد و چنان ‌که‌ اذعان‌ می‌کند هرگز به‌ کسی‌ آزار نرسانده‌ است‌. هر بار که‌ جانسون‌ می‌نواخت‌، علاوه‌ برخود، دیگران‌ را نیز از آن‌ راضی‌ و مسرور می‌ساخت‌. بنابراین‌ شیطان‌ که ‌هدف اش‌ از معامله‌ موسیقی‌ با جانسون‌، گمراه‌ کردن‌ و آزار رساندن‌ به‌ دیگران ‌بود، چون‌ دیگران‌ با شنیدن‌ موسیقی‌ جانسون‌ بدون این که آزاری به کسی رسد، خرسند و متلذذ می‌شوند، شیطان‌ نمی‌تواند سوی‌ دیگر معامله‌ را که‌ تسخیر روح‌ جانسون‌ است‌، تحقق‌ بخشد. این همان افسانه معروف فاوست است که در زمان قرون وسطی رواج داشت. در آن زمان علم نزد کلیسا و مسیحیت مشروعیت نداشت و نوعی دخالت در کار خدا به حساب می آمد و از این رو کسی که به جستجوی آن می رفت، معاملگر با شیطان می شمردند. در دوره ای از تاریخ می سی سی پی که اوه برادر کجایی، ورق می زند، نظر مشابه ای درباره موسیقی به خصوص موسیقی سیاهپوستی وجود داشت. لازم است خاطر نشان کنم که می سی سی پی، جایی است که آن را خاستگاه موسیقی سیاهپوستی و به خصوص موسیقی سبک بلوز می دانند. هم اینک نیز مکانی در می سی سی پی هست که آن را به شکلی استعاری، جایی می دانند که یکی از پیشگامان موسیقی بلوز روحش را با شیطان معاوضه کرد تا موسیقی موردنظرش را آموخت. بد نیست بدانید این باور نسبت به موسیقی و نوازندگان اش چنان رایج بود که حتی متهمان نیز خود را گناهکار می پنداشتند، چنان که جانسون خود به آن اذعان داشت. چنین‌ تأویل‌ های فاوست واری، به‌ جای‌ این‌که‌ درصدد برآید تا بر اختلاف‌ نظر روی‌ واژه‌ها متمرکز شود، تا در مورد شیطانی‌ بودن‌ یا نبودن‌ برخی‌ از موسیقی‌ها یا سایر اقسام‌ هنر مجادله‌ کند، به‌دقت‌ با عمق‌ بخشیدن‌ به ‌موضوع‌، مدعی‌ست‌، حتی‌ چیزی‌ که‌ همگان‌ از جمله‌ شیطان‌ و فاعل ‌(هنرمند)، آن‌ را شیطانی‌ می‌پندارند، هنگامی‌ که‌ دیگران‌ را متلذذ سازد، بدون‌ این ‌که‌ به‌ کسی‌ ضرری‌ برساند، از نظر محتوایی‌ شیطانی‌ نخواهد بود. رنگ‌ پوست‌ جانسون‌ همچو موسیقی‌ اوست‌؛ آن‌که‌ در نگاه‌ اول‌ تیره‌ به‌نظرمی‌رسد، ولی‌ همان‌ حرارت‌ و زیبایی‌ را که‌ در موسیقی‌اش‌ موج‌ می‌زند، پس‌ از برخورد با جانسون‌، درون‌ او نیز می‌توان‌ یافت‌. چنان‌که‌ او اذعان ‌می‌کند، شیطان‌ به‌ هیچ‌وجه‌ سیاه‌ نیست‌، تنها نگاه‌ او به‌ دیگران‌ است‌ که ‌تیره‌ و تار است‌!؟

فرزند پسرعموی‌ پیت‌، بچه‌ کم‌نظیری‌ست‌. او در حقیقت‌، همان‌ کودکی ‌پسران‌ خودساخته‌ است‌. او با وجود سن‌ کم‌اش‌، از عهده‌ بسیاری‌ از کارهایی‌ بر می‌آید که‌ چه‌ بسا بزرگترها در آن‌ وا می‌مانند. او، پسر خودساخته‌ دیگری‌ است‌ که‌ شخصیت اش‌ به‌ مرور با کسب‌ تجارب اش‌ شکل ‌می‌گیرد و طی‌ زمان‌ بروز پیدا می‌کند. پسرعموی‌ پیت‌ که‌ آن‌ها را به‌خاطر جایزه‌ لو می‌دهد، در نظر اول‌ خائن ‌شمرده‌ می‌شود. ولی‌ با اندکی‌ تأمل‌ در گفته‌هایش‌ ـ که‌ از پاره‌ای‌ فرجام‌های ‌دوستان‌ و همسایگان اش‌ سخن‌ می‌گوید ـ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ شاید اگر چنین‌ نمی‌کرد، مدت‌ها پیش‌ به‌ سرنوشت‌ افرادی‌ دچار می‌شد که‌ راه‌ مبارزه ‌را در پیش‌ نگرفتند!؟ بیمار شدن‌ و خود را به‌ دار آویختن‌، کمترین ‌دستاوردش‌ بود که‌ بر سر برخی‌ از کسانی‌ آمد که‌ او می‌شناخت‌.

شخصی‌ که‌ به‌ظاهر، مأمور شمرده‌ می‌شود و در پی‌ دستگیری‌ پسران ‌خودساخته‌ است‌، در حقیقت‌ جنایتکار دیگری‌ست‌ که‌ قانون‌ برایش‌ تنها بهانه‌ای‌ست‌ تا اشکال‌ جدید جنایات اش‌ را بروز دهد. به‌ همین‌ سبب‌، هنگامی‌ که‌ پسران‌ خودساخته‌ از عفو قانونی‌ خویش‌ سخن‌ می‌گویند، او با بی‌تفاوتی‌ می‌گوید: «قانون‌ تنها عرفی‌ بشری‌ست‌.» او با چنین‌ دیالوگی‌، به‌کنایه‌ بر وجود غیربشری‌ و شیطانی‌ خود اشاره‌ دارد؛ به‌ویژه‌ آن‌ که‌، مشخصاتی‌ که‌ جانسون‌ از شیطان‌ (سفیدپوست‌، با چشمانی‌ گود و سگی‌ به‌همراهش‌) می‌دهد، دقیقاً مطابق‌ با اوست‌. اما او تنها شخصیت‌ شیطانی‌ این‌ عرصه‌ نیست‌. او، دان‌ و استوک‌، شیاطینی‌ هستند که‌ تا وقتی‌ گزینش‌ها، اعمال‌ و واکنش‌های‌ آنان‌ هست‌ و نحوه‌ نگاه‌ به‌ زندگی‌ توسط اشخاصی‌ همچون‌ پسران‌ خودساخته‌ وجود دارد، همواره‌ با بازآفرینی‌ سناریویی‌ مواجه‌ هستیم‌ که‌ جرم‌ها و تبعیض‌های ‌آن‌ها به‌ نام‌ پسران‌ خود ساخته‌ نوشته‌ شود.

جورج‌ نلسون‌، در اعمال‌ شرورانه‌ خود، به ‌دنبال‌ پول‌ نیست‌، بل‌ از این‌که ‌او را گانگستری‌ بی‌رحم‌ بپندارند، لذت‌ می‌برد؟! اما علت‌ چنین‌ انگیزشی ‌نیز در بخش‌هایی‌ از اوه‌ برادر، کجایی‌ سوسو می‌زند. جایی‌ که‌ پیرزنی‌ او را «صورت‌ بچه‌ای‌» می‌نامد، نلسون‌ که‌ تا چند لحظه‌ پیش‌ از آن‌، در پوست ‌خود نمی‌گنجید، چنان‌ فرو می‌ریزد که‌ پنداری‌ با یک‌ شکست‌ خورده‌ تمام ‌عیار مواجه‌ایم‌! او برای‌ فرار از شخصیتی‌ کودکانه‌، به‌ دامن‌ شخصیتی‌ شرورانه‌ پناه‌ می‌برد. و از همان‌ روی‌ است‌ که‌ حتی‌ از مرگ‌ بر روی‌ صندلی‌ الکتریکی‌ شاد است‌. او ایده‌آلیستی‌ست‌ که‌ عظمت‌ و شکوه‌مندی‌ را می‌پسندد، اما نه‌ وجه‌ مثبت‌ آن‌، که‌ وجوه‌ منفی‌اش‌ را. از این‌ رو به‌ یک‌ "ضد قهرمان‌" بدل‌ می‌شود. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ خود را با مسیحی ‌مقایسه‌ می‌کند که‌ می‌بخشد، ولی‌ او نمی‌بخشد.

در اوه برادر، کجایی به روشنی می توان دید که‌ برای‌ نیل‌ به‌ آرزوها تنها یک‌ راه‌ نیست‌ که‌ حقیقت‌ دارد و با راه‌های‌ مختلف‌ و تاوان‌های‌ متفاوت‌ می‌توان‌ به‌ آرزوهایی‌ دست‌ یافت‌ که ‌هر یک‌، بعضی‌ یا بسیاری‌ از آن‌ها را نادیده‌ گرفته‌اند و ارزش‌ آن‌ چیزها یا آرزوهایی‌ که‌ برای‌ تحقق‌ چیزی‌ دیگر یا آرزویی‌ دیگر قربانی‌ شده‌ است‌، هرگز به‌ یک‌ میزان‌ نیست‌. می توان با فیلم تجربه‌ کرد و یافت‌ که‌ با نام‌ خدا، دینداری‌ و برای‌ دوری‌ از پلیدی‌ها، هم‌ می‌توان‌ پشیمان‌ شد، هم‌ نیکی‌ کرد و هم‌ می‌توان‌ جنایت‌ کرد، هم‌ ممکن‌ است‌ که‌ بخشید و هم‌ قادر به‌ مجازات‌ خواهیم‌ بود. واژه‌های‌ مشابهی‌ که‌ به‌وسیله‌ دلمار، پیت‌، دان‌، اورت‌، دانیل‌، استوک‌ و جانسون‌ به‌ کار می‌رود، ولی‌ انتخاب‌ها و رفتارهای‌ متفاوت‌ و حتی ‌متضادی‌ را به‌ نمود می‌کشد که‌ ارزش‌ هر یک‌ از آن‌ها یکسان‌ نیست‌. بنابراین‌ "قضاوت‌" آفریده شد تا ملاکی‌ برای‌ ارزش‌ آن‌ تفاوت‌ها باشد.

پیت‌ و دلمار که‌ با پشیمانی‌ بخشیده‌ می‌شوند، تنها از نظر خود و خداوند بخشیده‌ شده‌اند. زیرا دیانت‌ رابطه‌ هر انسان‌ است‌ با خدایش‌ که ‌ارزش اش‌ به‌ همان‌ خصوصی‌ بودن‌ آن‌ پیوند است‌ که‌ اگر بخواهد در نظر دیگران‌ مشروعیت‌ یابد، آن‌گاه‌ ارتباط با غیرخداوند خواهد بود. از یک‌ طرف‌، دیانت‌ و قداست اش‌، این‌ اجازه‌ را نمی‌دهد تا انسان‌ها به ‌دنبال‌ مشروعیت‌ نیات‌ و اعمال‌شان‌ در انظار دیگران ‌باشند، و از طرف‌ دیگر در بسیاری‌ از روابط انسان‌ها نیز نیاتی‌ حضور دارند که‌ در درون‌ فرد، پس‌ از مشاوره‌ با خدای‌شان‌، گفته‌ شده‌ یا رفتار می‌شوند. ولی‌ در اذهان‌ انسان‌های‌ دیگر اعتبار ندارند، زیرا چه‌ بسا آن‌ها با خدای‌ درون‌ خود به‌ توافق‌ دیگری‌ دست‌ یافته‌اند؟! پس‌ "اخلاق‌" تنظیم‌ شد تا علاوه‌ بر ارتباط انسان‌ها با خداوندشان‌، حدود مشروعیت‌ گفتارها و رفتارهایی‌ نیز که‌ نسبت‌ به‌ یکدیگر مرتکب‌ می‌شوند، تعیین‌ گردد.

پسران‌ خودساخته‌ موسیقی‌ و آوازی‌ را می‌خوانند که‌ با اقبالی‌ بلند مواجه‌ می‌شود. چراکه‌ بخشی‌ از روح‌ زندگی‌شان‌ در آن‌ دمیده‌ شده‌ است‌:« منم‌  اندوهگین‌ مردی‌ که‌ سرشارم‌ ز هر دردی‌، کنار رود کنتاکی‌ وطن‌ دارم‌ به ‌دلتنگی‌،... من‌ از این‌ خاک‌ دانستم‌ که‌ دنیا جایی‌ برای‌ ولگردی‌ست‌...». موسیقی‌ آن‌ها با شور و شوق‌، دل‌ها را فتح‌ می‌کند و ایالت‌ به‌ ایالت‌ را در می‌نوردد و به‌ پیش‌ می‌رود. در حالی‌که‌ آن‌ها بی‌اطلاع‌ از چنین‌ موفقیتی‌، با تجربه‌ عرصه‌های‌ جدید، به‌ دنبال‌ گنجی‌ می‌گردند که‌ بسیار کم‌ بهاتر از یافته‌هایی‌ست‌ که‌ در زندگی‌ خودساخته‌شان‌ به‌دست‌ می‌آورند!؟ آن‌گاه‌ "آواز" پدید آمد تا با سرودن اش‌، سوز زندگی‌ فرو نشیند و ساز زندگی‌ برافراشته‌ گردد.  

اورت‌ و دلمار، برای‌ نجات‌ پیت‌، خود را به‌ خطر می‌اندازند و او را نجات‌ می‌دهند. او پس‌ از این‌که‌ آزاد شد، احساس‌ عذاب‌ وجدان‌ می‌کند و به‌ آن‌ها می‌گوید که‌ نتوانسته‌ در مقابل‌ شلاق‌ و شکنجه‌ مأموران‌ طاقت‌ بیاورد‌ و جای‌ گنج‌ را لو داده‌ است‌. پیت‌ گریه‌ کرده‌ و آنان‌ را در آغوش‌ می‌گیرد. اما اورت‌ هم‌ تاب‌ نیاورده‌ و به‌ آن‌ها می‌گوید که‌ اصلاً گنجی‌ در میان‌ نیست‌ و او به‌خاطر این‌ که‌ آن‌ها را راضی‌ کند تا به‌ همراهش‌ فرار کنند، چنان‌ دروغی‌ را از خود بافته‌ است‌. چراکه‌، آزادی‌ پسران‌ خودساخته‌ به‌ هم‌ زنجیر شده‌ بود! اما اکنون‌ آن‌ها آماده‌اند تا به‌ سوی‌ یک‌ اتفاق‌ و فرصت‌ دیگر غل‌ بخورند.

اورت‌ از نخستین‌ پاسخ‌های‌ منفی‌ همسرش‌ برای‌ از سرگریری‌ زندگی ‌مشترک‌ با وی‌، ناامید نمی‌شود. سماجت‌ او، پسران‌ خودساخته‌ را به‌ مکانی‌ می‌رساند که‌ تعدادی‌ از مردم‌ ایالت‌ و رقبای‌ انتخاباتی‌ حضور دارند. آن‌ها با آوازی‌ که‌ می‌خوانند، چنان‌ مردم‌ را مشتاق‌ می‌یابند، که‌ در می‌یابند، موسیقی‌ و آوازشان‌ برای‌ مردم‌ آشناست‌ و بسیار موردپسندشان‌ واقع‌ شده ‌است‌. تا جایی‌که‌ استوک‌، کاندیدایی‌ که‌ بیشتر از رقیب اش‌ (دانیل‌ فرماندار ایالت‌) شانس‌ پیروزی‌ داشت‌، پس‌ از قرار گرفتن‌ در مقابل‌ آن‌ها، افکار عمومی‌ را نیز از دست‌ می‌دهد و رقیب اش‌ که‌ فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌ است‌، با طرفداری‌ از پسران‌ خودساخته‌، تخلفات‌ گذشته‌شان‌ را می‌بخشد.

با قولی‌ که‌ دانیل‌، فرماندار ایالت‌ در مورد همکاری‌ پسران‌ خودساخته‌ در کارهای‌ آینده‌ فرمانداری‌ می‌دهد، همسر اورت‌ به ‌سوی‌ او باز می‌گردد! همسر اورت‌ که‌ تا چند لحظه‌ پیش‌، تصمیم‌ داشت‌ با مردی‌ دیگر ازدواج‌ کند، حال‌ دیگر حاضر نیست‌ حتی‌ با حلقه‌ای‌ که‌ برای‌ ازدواج‌ با شوهر قبلی ‌تهیه‌ شده‌ بود، مراسم‌ عروسی‌ برگزار شود!! پسران‌ خودساخته‌ در جست‌وجوی‌ حلقه‌ ازدواج‌ اورت‌ و همسرش‌، به‌ کلبه‌ سابق‌شان‌ رجوع ‌می‌کنند. در حالی‌که‌ دشمنان‌شان‌ در کمین‌ آن‌ها نشسته‌اند و طناب‌های ‌دارشان‌ را آویخته‌ تا به‌ اینان‌ مرگ‌ را تحمیل‌ کنند. در اوه برادر، کجایی تو گویی که گاه‌ انتخاب‌ موجب‌ شده‌ است‌ تا انسان‌ها، برده‌ همان‌ چیزی‌ شوند که‌ انتخاب‌ برای‌ کنار گذاردن‌ آن‌ پدید آمده‌ بود: "هر چیزی‌ فراتر از انسان‌ که‌ خود را بر اراده‌ انسان‌ تحمیل‌ کند". پس‌ اینک‌ گزینش‌ انسانی‌، زندگی‌ و مرگ‌ انسانی‌ دیگر را رقم‌ می‌زد!؟ بنابراین می بایست، بخشی ‌از زندگی‌ و مرگ‌  فراتر از قدرت‌ اراده‌ انسان‌ قرار گیرد. این گونه بود که‌، "سرنوشت‌" پدیدار شد. بدین‌ ترتیب‌ به‌ انسان‌ اختیار آن‌ داده‌ شد تا گزینش‌های‌ خود را نیز "برگزیند".

وقتی‌ که‌ گورکنان‌ برای‌ پسران‌ خودساخته‌، آواز پیشواز مرگ‌ را سر می‌دهند، آن‌ها به‌گونه‌ای‌ معجزه ‌آسا از دست‌ دشمنان‌شان‌ فرار می‌کنند، همان‌سان‌ که‌ بسیاری‌ از ما در وقایع‌ زندگی‌ از دست‌ عزراییل‌ می‌گریزیم‌. اما با گذشت‌ زمان‌، به‌ چشم‌ معجزه‌ به‌ آن‌ نمی‌نگریم‌، بلکه‌ آن‌ را اتفاقی‌ انگاشته ‌که‌ دارای‌ علتی‌ معقول‌ است‌، همان‌طور که‌ اورت‌ پنداشت‌. او در همان ‌لحظه‌ که‌ از دلایل‌ عقلانی‌ سخن‌ می‌گوید، نگاهش‌ به‌ انبار پنبه‌ای‌ می‌افتد که ‌بر روی‌ آن‌ گاوی‌ قرار گرفته‌ است‌ و این‌ دقیفاً همان‌ نشانه‌ای‌ست‌ که‌ راوی ‌قطار زندگی‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ بود؟! راوی‌ زندگی‌، کور بود، چراکه‌ آگاهی‌اش ‌از طریق‌ دیدگان اش‌ حاصل‌ نمی‌شد!؟ تابوت‌هایی‌ که‌ نماد مرگ‌ پسران‌ خودساخته‌ پنداشته‌ می‌شدند، به‌ ابزار نجات‌شان‌ بدل‌ شدند و آن‌ها با چسبیدن‌ به‌ تابوت‌ها از غرق‌ شدن‌شان‌ جلوگیری‌ کردند.

اما اوه برادر، کجایی به هیچ وجه اثری نیست که به میزان ناپختگی خوشبین باشد. در فیلم به کرّات می توان دید که‌ انسان‌ها چون‌ نیازمند باشند، طلب‌ کرده‌، استدعا نموده‌ وحتی‌ التماس‌ می‌کنند، ولی‌ چون‌ به‌ آن‌چه‌ که‌ نیازمند بودند رسیدند، فراموش‌ نموده‌، استهزاء کرده‌ و انکار می‌کنند-همان‌طور که‌ پسران‌ خودساخته‌ چون‌ با کمک‌ فرزند پسرعموی‌ پیت ‌نجات‌ پیدا کردند- او را در میانه‌ راه‌ رها کردند!؟ این سان بود که‌ "ظلم‌" پدید آمد.

اما زندگی‌ ادامه‌ دارد؛ زندگی‌ که‌ روح‌ و انگیزه‌اش‌ را، نه‌ امور جدی‌ و معقول‌، بلکه‌ در حقیقت‌ بازی‌ و اتفاق‌ رقم‌ می‌زنند؛ همان‌گونه‌ که‌ زوج‌ها در زندگی‌ زناشویی‌ با بازیچه‌ای‌ به‌ نام‌ حلقه‌ ازدواج‌ می‌کنند. تصور می‌کنید که ‌قرار است‌ آن‌ها با کمک‌ یکدیگر، تک‌تک‌ گره‌های‌ زندگی‌شان‌ را باز کنند؟ سخت‌ در اشتباه‌اید؛ تنها گره‌ روی‌ گره‌ می‌اندازند، و گام‌های‌ خویش‌ را روی‌ گره‌های‌ زندگی‌ گذارده‌ و می‌گذرند...؛ این‌ بخشی‌ از بازی‌ زندگی‌ است‌. بدین‌سان‌، "بازی‌" زاده شد تا زندگی‌ و دنیایی‌ را بگسترد که‌ از یک ‌سوی‌ نمی‌تواند محدود به‌ حوزه‌ عقل‌ گردد و از سویی‌ دیگر، تا نقطه‌ اوج "تعقل‌" نمی‌رسد.

بچه‌های‌ اورت‌ به‌دنبال‌ مادرشان‌ می‌روند، با طنابی‌ که‌ به‌دنبال‌ یکدیگر کشیده‌ می‌شوند. چنین‌ تصویری‌، شکل‌ قطاری‌ را تداعی‌ می‌کند که‌ به‌سمت‌ سرنوشت‌ خود پیش‌ می‌رود. در حالی‌که‌ هم‌زمان‌ مسیر قطار دیگری‌ را قطع‌ می‌کند که‌ راوی‌ قطار زندگی‌، آن‌ را می‌راند! جهانی‌ معقول‌ با هجوم‌ به‌ زندگی‌ هرز و بازی‌های‌ آن‌، "منطق‌" را جانشین‌ شور و احساس‌ می‌سازد، همان‌طور که‌ سدی‌ با سنجش‌های‌ دقیق‌ عقلانی‌، جنگل‌ و هر آن‌چه‌ را در آن‌ است‌ می‌شوید؛ اما با نماهایی‌، تردید در چنین‌ جایگزینی‌ را به‌ رخ‌ می‌کشد: در حالی‌که‌ شناور شدن‌ همه‌ چیز در آب‌، نوعی‌ حس‌ تعلیق‌ در زندگی‌ را انعکاس‌ می‌دهد، جانسون‌ را می‌بینیم ‌که‌ به‌ روی‌ باقیمانده‌ میزی‌ معلق‌ است‌ که‌ آب‌، کتاب‌هایش‌ را شسته‌ و برده‌، و گاوی‌ به‌ روی‌ کلبه‌ انباری‌، شناور به‌ جای‌ مانده‌ است‌!! آیا حقیقتاً عقل‌ و منطق‌، جانشین‌ شور و احساس‌ در زندگی‌ انسان‌ خواهد شد؟ پاسخ‌ اوه برادر کجایی روشن ‌است‌: «تنها یک‌ دیوانه‌ است‌ که‌ در قلب‌ انسان‌ در جست‌وجوی‌ منطق‌ می‌گردد».