اظهارنظری نمی کنم!؟

سفر بیست و ششم

اظهارنظری‌ نمی‌کنم‌!؟

از ظاهر اولین‌ نماها از نخستین‌ سکانس «پدرخوانده‌»، شخصی‌ مقتدر را می‌بینیم‌ که‌ پشت‌ به‌ دوربین‌ نشسته‌ و بقیه‌ زیردست‌ او، مقابل‌ دوربین‌ قراردارند، در حالی‌ که‌ یکی‌ از حاضران‌، خواهشی‌ را به‌ استحضار پدرخوانده ‌می‌رساند. اما با تداوم‌ نماها در همان‌ سکانس‌، روی‌ پشت‌ سکه‌ نمایان ‌می‌شود. افراد مختلفی‌ برای‌ درخواست‌های‌ متنوع‌ و چه‌ بسا دشوار خود، سراغ‌ پدرخوانده‌ می‌آیند و حتی‌ روز عروسی‌ دخترش‌ از خواهش‌های ‌رنگ‌ و وارنگ‌شان‌ دست‌ نمی‌کشند، تا کارهایی‌ را که‌ مراودات‌ عادی‌ وحتی‌ پلیس‌ و قانون‌ قادر به‌ انجام‌شان‌ نیستند، از شخصی‌ بخواهند که‌ با هدایای‌ نازلی‌ حاضر به‌ انجام‌ آن‌هاست‌؛ خطاب‌ کردن‌ به‌ عنوان‌ پدرخوانده‌، بوسیدن‌ دست‌، دریافت‌ یک‌ دسته‌ گل‌، پذیرایی‌ با کیکی‌ خوش‌مزه‌ و...؛ این‌ها همه‌ی‌ آن‌ چیزهایی‌ست‌ که‌ در مقابل‌ عاید پدرخوانده‌ می‌شود!

اما چه‌ چیزی‌ پدرخوانده‌ را قادر می‌سازد تا بسیاری‌ از خواسته‌هایی‌ را که‌ دیگران‌ قادر به‌ کسب‌شان‌ نیستند، عملی‌ سازد؟ قدرت‌؛ تمامی‌ عوامل‌ مرتبط و دخیل‌ در آن‌، با تمامی‌ قواعد واقعی‌ و روحی‌ و روانی‌ بازی‌اش‌. او ابتدا با رویی‌ خوش‌، پیشنهاد یک‌ معامله‌ به‌ طرف‌ مقابل‌ می‌دهد و در صورتی‌ که‌ نتیجه‌ نگرفت‌، دندان‌های‌ روی‌ دیگر قضیه‌ را به‌ او نشان‌ می‌دهد و اگر باز نتیجه‌ نگرفت‌، گاز دندان‌های‌ نیش‌ خود را به‌ او تزریق‌ می‌کند. پاداش‌ و تنبیه‌؛ این‌ راهی‌ست‌ که‌ اگر نگوییم‌ همه‌، لااقل‌ بسیاری‌ را رام ‌می‌سازد! رودررویی‌ هنگامی‌ مسأله‌ساز می‌شود که‌ زورآزمایی‌ به‌ هم‌وزنی ‌نزدیک‌ می‌شود. شبکه‌های‌ رقیب‌ مافیایی‌، از چنین‌ یال‌ به‌ یال‌ شدنی‌ زاده‌ شده‌، و در یک‌ مواجه‌ی‌ تمام‌ عیار درگیر می‌شوند که‌ تازه‌ آن‌ هنگام‌ است‌، بخشی‌ از زدوخوردهای‌شان‌ که‌ پشت‌ زدوبندهای‌شان‌ پنهان‌ است‌، نزد افکار عمومی‌ هویدا می‌شود.

پای‌ معامله‌ای‌ جدید در میان‌ است‌؛ موادمخدر. پدرخوانده‌ نظر اطرافیان‌ و پسرانش‌ را جویا می‌شود. سانی‌ و وکیل‌ و پسرخوانده‌ی‌ او ـ تام‌ـ موافق‌اند. اما پس‌ از این‌ که‌ از نظرات‌ ایشان‌ آگاه‌ شد، خود هیچ‌ اظهارنظری‌ نمی‌کند! آن‌ همانند بازی‌ ورق‌ است‌؛ باید تا می‌توانی‌ دست‌ دیگران‌ را بخوانی‌، ولی‌ دست‌ خودت‌ رو نشود؛ تا زمانی‌ که‌ معامله‌ پایان‌ نیافته‌ است‌. شاید نیاز باشد حتی‌ دو تک‌ از یک‌ خال‌ رو کنی‌! پدرخوانده‌ با کسی‌ که‌ خواهان‌ معامله‌ با اوست‌ تا موادمخدر زیر چتر حمایت‌ وی‌ و خانواده‌ی‌ کرلیونه‌ توزیع‌ شود، مذاکره‌ می‌کند. سود دو طرف‌ چقدر است‌؟ چه‌ حد به‌صرفه‌ است‌؟ و وضعیت‌ رقبا چگونه‌ است‌؟

اما با این‌ همه‌، معامله‌ جوش‌ نمی‌خورد! پدرخوانده‌ با رویی‌ خوش‌، به‌ سولاتسو که‌ پیشنهاد معامله‌ داده‌ پاسخ‌ منفی‌ می‌دهد!؟ سانی‌ که‌ در این ‌تصور باطل‌ است‌ که‌ سوءتفاهم‌ موجب‌ به‌ هم‌ خوردن‌ معامله‌ شده‌، دخالت‌ می‌کند. اما بهایی‌ بسیار گران‌ بابت‌ این‌ اشتباه‌ کوچک‌ خویش‌ می‌پردازد!! پدرخوانده‌ جلوی‌ او را می‌گیرد، ولی‌ دیگر دیر شده‌ است‌. به‌ سانی‌ گوشزد می‌کند که‌ نظرات‌ خودش‌ را هرگز جلوی‌ بیگانگان‌ آشکار نسازد. مافیای ‌موادمخدر که‌ دریافته‌ سانی‌ موافق‌ معامله‌ بوده‌، به‌ امید این‌ که‌ با حذف‌ پدرخوانده‌، سانی‌ جانشین‌ وی‌ می‌شود و قاچاق‌ او روی‌ روال‌ بیافتد، با حمایت‌ خانواده‌ی‌ مافیایی‌ تاتانگیا ـ رقیب‌ خانواده‌ی‌ کرلیونه‌ ـ پدرخوانده‌ را ترور می‌کند.

درگیری‌های‌ مافیایی‌ پس‌ از مدت‌ها وقفه‌ شروع‌ می‌شود. پدرخوانده‌ که‌ در بیمارستان‌ بستری‌ست‌ با زرنگی‌، زیرکی‌، بلوف‌، شاخ‌ شونه‌، هارت‌ و هورت‌ و هزار و یک‌ جفت‌ و کلک‌ دیگر پسران‌ و باند مافیایی‌اش‌ زنده ‌می‌ماند. سانی‌ که‌ موقتاً سرپرستی‌ باند و خانواده‌ را در غیاب‌ پدر به‌ عهده‌ گرفته‌، در می‌یابد که‌ دیگر روی‌ مافیای‌ موادمخدر، سولاتسو و پیشنهادهای‌ آنان‌ نمی‌توان‌ حساب‌ کرد و تنها باید از هر پیشنهادی‌ به‌ عنوان ‌فرصتی‌ برای‌ ضربه‌ی‌ متقابل‌ به‌ آن‌ها سود جست‌. مافیای‌ موادمخدر که ‌می‌بیند نتوانست‌ با سانی‌ کنار بیاید، پیشنهاد مذاکره‌ با مایکل‌، پسر کوچکتر خانواده‌ را می‌دهد. نقشه‌ی‌ آن‌ها این‌ است‌ که‌ در صورت‌ توافق‌ با مایک‌، سانی‌ را همچون‌ پدرش‌ ترور کنند. ولی‌ خانواده‌ی‌ کرلیونه‌، دست‌ او را خوانده‌ است‌. پس‌ آن‌ها پیشنهاد مذاکره‌ی‌ او را این‌ بار، برای‌ ترورسولاتسو و افسر پلیسی‌ که‌ خریده‌ است‌، قبول‌ می‌کنند.

سولاتسو و پلیس‌ حامی‌اش‌، به‌ همان‌ راحتی‌ که‌ پدرخوانده‌ را ترور کردند، کشته‌ می‌شوند. خونسرد، با شلیک‌ سریع‌ چند گلوله‌ و ناپدید شدن‌. اما جنگ‌ و کشتار مافیایی‌ تازه‌ گر گرفته‌ و در صورتی‌ که‌ جمع‌ و جور نشود، می‌رود تا با کشتارهای‌ دیگر، ساختارهای‌ خانوادگی‌شان‌ را از هم‌ فرو ریزد. چرا که‌ با مرگ‌ سرپرست‌ و پدرخوانده‌ی‌ خانواده‌های‌ مافیایی‌، آن‌ها از چند جهت‌ تضعیف‌ شده‌ و در هم‌ می‌شکنند. از یک‌ سوی‌، درایت‌ و تجارب‌ سرپرست‌ خود را از دست‌ می‌دهند، از سویی‌ دیگر، سلسله ‌مراتب‌ اقتدار در ساختار خانواده‌ و باند مافیای‌ آن‌ها به‌ هم‌ می‌ریزد و درگیری‌هایی‌ که‌ گاه‌ تا پای‌ کشت‌ و کشتار پیش‌ می‌روند، برای‌ آن‌ که‌ جای‌ خالی‌ پدید آمده‌ پر شود و برخی‌ از پایگاه‌های‌ اقتدار، به‌ سبب‌ جابجایی‌های‌ ایجاد شده‌، چندمافیای‌ هم‌وزن‌ در یک‌ باند را در مقابل‌ هم‌ قرار می‌دهند، جملگی‌ موجب ‌می‌شوند تا فروپاشی‌ داخلی‌ آنان‌ آغاز شود و تا تثبیت‌ سلسله ‌مراتب‌ جدید به‌ درازا انجامد؛ درست‌ مشابه‌ی‌ فروپاشی‌ درونی‌ گله‌های‌ کفتار، هنگامی‌ که ‌مادرخوانده‌ی‌ گله‌، کشته‌ می‌شود! اما این‌ همه‌ بگیر و ببند و کشت‌ و کشتارب رای‌ رهاوردی‌ تا این‌ حد نازل‌ و زودگذر ارزشش‌ را دارد!؟ آن‌ که‌ به‌ این‌ پرسش‌، پاسخ‌ مثبت‌ می‌دهد به‌ یک‌ مافیای‌ حرفه‌ای‌ بدل‌ می‌شود و آن‌ که ‌پاسخ‌ منفی‌ می‌دهد، یا وارد صحنه‌ نمی‌شود یا اگر در صحنه‌ بود، آن‌ را ترک‌ کرده‌ و از سیطره‌ی‌ سایه‌ی‌ سیاه‌ آن‌ دنیا فاصله‌ می‌گیرد؛ البته‌ اگر باندهای ‌مافیایی‌ اجازه‌ دهند!

وانگهی‌، در میان‌ آنانی‌ که‌ راه‌ مافیایی‌ را انتخاب‌ می‌کنند، همگی ‌یکسان‌ نیستند. شماری‌ چون‌ پدرخوانده‌ (دون‌ کرلیونه‌) به‌ خاطر خانواده‌شان‌ چنین‌ می‌کنند. بعضی‌ همچون‌ سانی‌ در آن‌ فضا بزرگ‌ و تربیت ‌شده‌اند. عده‌ای‌ مانند مایک‌ از نفس‌ قدرت‌ و تحمیل‌ خواسته‌هایشان‌ به‌ سایرین‌ لذت‌ می‌برند. گروهی‌ از این‌ که‌ مرگ‌ و زندگی‌ دیگران‌ تا این‌ حد در اختیارشان‌ است‌ که‌ با آن‌ بازی‌ کنند، کیف‌ می‌کنند، و معدودی‌ نیز آن‌ قدر بی‌چاره‌اند که‌ تکه‌ نانی‌ را در این‌ گیر و دار غنیمت‌ شمرده‌ و اندکی‌ نیز تا بدان‌ حد درمانده‌اند که‌ اگر شد لنگه‌کفشی‌ را به‌ زخم ‌(!) خود می‌زنند و زندگی‌ خویش‌ را هلی‌ دیگر می‌دهند! اما به‌ هر حال‌، اگر کسی‌ در این‌ معرکه ‌وارد شد، او را راحت‌ نمی‌گذارند.

در یک‌ توطئه‌، متقابلاً سانی‌ ترور می‌شود. او که‌ از کودکی‌ در خانواده‌ای‌ مافیایی‌ با تمام‌ زدوبندهایش‌ بزرگ‌ شده‌ و بسیار تلاش‌ می‌کند تا از پدرش‌ تقلید کند، تصور می‌کند چم‌ و خم‌ کار را همچو پدرش‌ می‌داند. اما او هرگز همچون‌ پدرخوانده‌ نخواهد شد؛ چرا که‌ چون‌ او، انسانی‌ خودساخته‌ نیست‌. او نقاط ضعف‌ بسیاری‌ دارد: در تصمیم‌گیری‌ها مردداست‌. احساساتی‌ست‌ و زود از کوره‌ در می‌رود و به‌ راحتی‌ می‌توان‌ او را وارد یک‌ بازی‌ غیرعقلایی‌ کرد. کارهایی‌ که‌ پدرخوانده‌ را نمی‌توان‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از آن‌ها وا داشت‌. مایک‌ هم‌ همین‌ طور؛ او نیز تنها قاطعیت‌ و خشونت ‌سرد پدر را داراست‌ و هرگز از گذشت‌، تجارب‌ و خانواده‌ دوستی‌ پدر بهره‌مند نیست‌، اگر چه‌ شمه‌ای‌ از دوراندیشی‌ او را با خود یدک‌ می‌کشد. اگر خانواده‌ با تصمیمات‌ آنان‌ هدایت‌ شود، همه‌ چیز نابود می‌شود. با ترور سانی‌ نیز می‌رود تا شیرازه‌ی‌ کار از دست‌ در رفته‌ و خانواده‌ از هم‌ بپاشد، اما پدرخوانده‌ یکبار دیگر ثابت‌ می‌کند، تنها اوست‌ که‌ توانایی‌ گذر از بحران‌هارا داراست‌. او با وجود این‌ که‌ داغ‌ فرزند را برگردن‌ دارد، گذشت‌ نشان ‌می‌دهد، از انتقام‌ صرف‌ نظر کرده‌ و پیشنهاد می‌کند، نشستی‌ با حضور همه‌ی‌ سران‌ خانواده‌های‌ مافیایی‌ برای‌ توقف‌ درگیری‌ها برگزار شود.

در نشست‌، عوامل‌ به‌ وجود آورنده‌ی‌ مشکلات‌ و راه‌های‌ واقعی‌ جبران ‌آن‌ها مطرح‌ می‌شوند؟ هرگز؛ رو دست‌ زدن‌ ادامه‌ دارد. دیگران‌ پدرخوانده‌ را مردی‌ اهل‌ منطق‌ می‌دانند، ولی‌ او خود اصراری‌ بدان‌ ندارد (تنها اگر ضروری‌ باشد) و حتی‌ هر گاه‌ اقتضاء کند، فردی‌ خرافاتی‌ست‌! جایی‌ که‌ می‌گوید، اگر مایک‌ هنگام‌ بازگشت‌ به‌ آمریکا، دچار سانحه‌ای‌ شود یا خود را حلقه ‌آویز کند، یا حتی‌ صاعقه‌ او را بزند، او یکی‌ از اعضای‌ مافیای‌ حاضر در جلسه‌ را مسؤول‌ می‌داند!؟ این‌ همان‌ زبان‌ کنایه‌ و پوشیده‌ای‌ست ‌که‌ در روابط مافیایی‌ و قواعد جنایی‌ نقش‌ بازی‌ می‌کند. او حرفه‌ای‌ رفتار می‌کند، ولی‌ نیازی‌ به‌ حرفه‌ای‌ نشان‌ دادن‌ خویش‌ نیست‌ و حتی‌ سعی ‌می‌کند که‌ عکس‌ آن‌ وانمود کند تا روابط بازی‌ او را کشف‌ نکنند. شما به ‌هیچ‌ وجه‌ نمی‌توانید در جلسه‌ دریابید که‌ دلیل‌ اصلی‌ مخالفت‌ پدرخوانده‌ با سولاتسو و مافیای‌ موادمخدر چه‌ بود! در هنگام‌ معامله‌ی‌ با سولاتسو، او از میزان‌ سهم‌ خود و رقیبش‌ پرسش‌هایی‌ می‌کند، ولی‌ هرگز به‌ صراحت‌ از رضایت‌ یا عدم‌ رضایتش‌ از میزان‌ سهم‌های‌ در نظر گرفته‌ شده‌، سخن‌ نمی‌گوید، ولی‌ چون‌ آن‌ پرسش‌ها، تنها گفت‌وگوهایی‌ بوده‌ که‌ او با سولاتسو داشته‌ است‌ و اگر چیز دیگری‌ دلیل‌ مخالفتش‌ بوده‌ می‌توانسته ‌پیش‌ از نشست‌ با سولاتسو جواب‌ رد دهد، می‌توان‌ حدس‌ زد که‌ به‌ سهم‌ در نظر گرفته‌ شده‌ راضی‌ نیست‌! اگر چه‌ باز می‌توان‌ احتمال‌ داد که‌ او پاسخ ‌منفی‌ را پیش‌ از مذاکره‌ در ذهنش‌ داشته‌، ولی‌ چون‌ نمی‌خواسته ‌بی‌احتیاطی‌ کند و سولاتسو را دشمن‌ خویش‌ سازد، سعی‌ کرده‌ در کمال ‌ادب‌ با رویی‌ خوش‌ به‌ او پاسخ‌ منفی‌ دهد. اما هیچ‌ کدام‌ از این‌ها، دلیلی‌ برای‌ به‌ بن‌بست‌ رساندن‌ آن‌ معامله‌ی‌ بزرگ‌ نیست‌! در نشست‌ سران ‌مافیایی‌، پدرخوانده‌ می‌گوید که‌ با موادمخدر مخالف‌ است‌ و با دست‌ گذاشتن‌ روی‌ آن‌، حمایت‌ پلیس‌های‌ مرتبط با خودش‌ را نیز از دست‌ می‌دهد. اما پیش‌ خودمان‌ بماند، او خوب‌ می‌داند که‌ با میان‌ آمدن‌ پای‌ پول‌، به‌ خصوص‌ وقتی‌ وسوسه‌ انگیز باشد، بسیاری‌ را می‌توان‌ خرید. همان‌ طور که‌ سولاتسو و مافیای‌ موادمخدر، پلیس‌ را اجیر کرده‌ بودند. در پدرخوانده‌ هرگز کارت‌های‌ اصلی‌ رو نمی‌شوند و آن‌ها همچنان‌ در پرده‌ای ‌از ابهام‌ باقی‌ می‌مانند؛ حتی‌ بسیاری‌ از اعضای‌ خانواده‌ی‌ مافیایی‌ در جریان‌ ترورها قرار نمی‌گیرند و اخبار آن‌ها را از مطبوعات‌ می‌شنوند. در قواعد رقابتی‌ مافیایی‌ و باندبازی‌، آن‌ که‌ فراتر از بقیه‌ می‌رود کسی‌ست‌ که‌ با پنهان‌سازی‌ کارت‌های‌ خود، می‌داند که‌ آن‌ها را کی‌ و چگونه‌ به‌ کار برد. هنگامی‌که‌ مایک‌ سرپرستی‌ خانواده‌ را به‌ عهده‌ می‌گیرد و تصمیماتی‌ می‌گیرد که ‌اشخاصی‌ با آن‌ مخالف‌اند، پدرخوانده‌ جلوی‌ دیگران‌ با مایک‌ مخالفت‌ نمی‌کند و حتی‌ اظهارنظر نمی‌نماید. از آن‌ها نخست‌ برگ‌ تأییدی‌ در موردی‌ که‌ توافق‌ وجود دارد، می‌گیرد (همچون‌ موردی‌ که‌ از آن‌ها می‌پرسد، آیا به ‌او اطمینان‌ دارند! بدیهی‌ست‌ که‌ آن‌ها پاسخ‌ منفی‌ نمی‌دهند) و سپس‌ بخش‌ توافق‌ را به‌ بخش‌ مورد اختلاف‌ تعمیم‌ می‌دهد (همچو موردی‌ که ‌می‌گوید اگر به‌ من‌ اطمینان‌ دارید، به‌ مایک‌ نیز اطمینان‌ کنید) و آن‌ گاه‌ در خفا، مشاوره‌های‌ ضروری‌ را به‌ مایک‌ می‌دهد (به‌ مانند زمانی‌ که‌ به‌ او می‌گوید پس‌ از مرگش‌، قراری‌ گذاشته‌ می‌شود تا امنیتش‌ تضمین‌ شود، و سپس‌ به‌ سرعت‌ او را ترور می‌کنند؛ کسی‌ که‌ قرار ملاقات‌ را می‌گذارد، همان‌ کسی‌ست‌ که‌ به‌ او خیانت‌ کرده‌ است‌!).

شما به‌ هیچ‌ طریقی‌ نمی‌توانید دریابید که‌ آیا کنار گذاشتن‌ تام‌ توسط مایک‌، واقعاً با توصیه‌ی‌ او بوده‌ یا نه‌!؟ و هنگامی‌ که‌ او در بیمارستان ‌بستری‌ بوده‌، دستگیری‌ تام‌ توسط سولاتسو و اعمال‌ فشار بر او را دریافته ‌و برحسب‌ آن‌ تام‌ را کنار گذاشته‌ یا نه‌!! پدرخوانده‌ پس‌ از این‌ که‌ در می‌یابد، سانی‌ را خانواده‌ی‌ تاتاگلیا نکشته‌، بلکه‌ آن‌ کار مافیای‌ دیگر ـ بارزینی‌ ـ بوده، ‌این‌ راز را به‌ غیر از مایک‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ برای‌ شخص‌ دیگری‌ فاش‌ نمی‌سازد و طوری‌ وانمود می‌کند که‌ انگار از همه‌ چیز بی‌اطلاع‌ است‌. در واپسین ‌بخش‌های‌ فیلم‌، جایی‌ که‌ مایک‌، همه‌ی‌ حساب‌ها را یک‌ جا تسویه‌ می‌کند، باز نمی‌توان‌ دریافت‌ که‌ آیا آن‌ تصمیمات‌ بنا بر توصیه‌های‌ پدرخوانده‌ بوده‌ یا تصمیمات‌ شخصی‌ مایک‌ بوده‌ است‌، و آیا آن‌ از فرصت‌طلبی‌ پدرخوانده‌ بوده‌ که‌ وقتی‌ مناسب‌، پاسخ‌های‌ مناسب‌ را داده ‌است‌، یا ناشی‌ از گذشت‌ او بوده‌ که‌ تا وقتی‌ زنده‌ بوده‌ است‌، اجازه‌ نمی‌داده‌ تا مایک‌ انتقام‌ بگیرد و مایک‌ صبر کرده‌ تا او بمیرد و سپس‌ خواسته‌هایش‌ را عملی‌ سازد!؟ ما زیاد می‌شنویم‌ که‌ پدرخوانده‌، سیاستمداران‌ و نیروهای ‌پلیس‌ بسیاری‌ را خریده‌ که‌ از وی‌ حمایت‌ می‌کنند، ولی‌ هرگز نه‌ اسم‌ و نه ‌تصویر هیچ‌ یک‌ از آن‌ها را می‌بینیم‌! این‌ دقیقاً همان‌ نمایی‌ست‌ که‌ در روابط مافیایی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. همه‌ چیز پوشیده‌ پیش‌ رفته‌ و قاطع‌ در خفا اعمال‌ می‌شود! در فیلم‌ پدرخوانده‌ نیز این‌ پنهان‌سازی‌ به‌ درستی‌ بازآفرینی ‌می‌شود. در فیلم‌ نکات‌ مبهم‌ و روابط و قواعد پوشیده‌ی‌ بسیاری‌ باقی‌ می‌مانند، اما پدرخوانده‌ در پاسخ‌ به‌ همه‌ی‌ آن‌ها می‌گوید: اظهارنظری‌ نمی‌کنم‌!؟