(بخش پایانی)
اسامی افراد در ماتریکس بسیار دقیق انتخاب شده است و هر نام، "ماهیت هر هویت" را معنی میبخشد. به بیانی دیگر، نامهای افراد درفیلم ماتریکس، اسامیای قراردادی نیستند، بلکه معانی و مفاهیمی هستند که از موجودیتها و افرادی استخراج میشوند که "هویتمعنایی" و فراحقیقی هر فرد را، که با تمامی چیستیاش در طی گفتارها، رفتارها، اهداف، آرزوها و تخیلاتش در زندگی متجلی میشود،تعیین میکنند که در مقابل هویت واقعی و مجازی آن قرار میگیرند. بهطوری که ماهیت هر یک از آنها در ارتباط با ماهیت دیگرانتأویلپذیر است.
نیو که مأموران ماتریکس، او را اندرسون مینامند، نام معنایی و فراحقیقیاش "نیو" یعنی "تازگی" است. چراکه ماهیت و معنای برآمدهاز فعل و زندگی هر چیز است که نام او را تعیین میکند; جایی که نیو، برخلاف گذشته، امکان تحقق چیزی تازه را فراهم میآورد که آزادیو اختیار را معنادار میسازد. برداشت فوق بهوسیله دیالوگی که در تونل سابوی (مترو) بین عوامل ماتریکس با نیو اتفاق میافتد، تأییدمیشود. جایی که مأمور ماتریکس میگوید، آقای اندرسون، در حالیکه نیو با تأکید پاسخ میدهد، من نیو هستم، نه اندرسون. ایندیالوگ درصدد است تا ماهیت نمادین نیو را که همان امکان تحقق هر چیز تازه است، به ثبوت برساند. و در جایی دیگر، ترینیتی به نیومیگویید که تاکنون کسی چنین نکرده است و نیو پاسخ میدهد "به همین جهت است
که ما میتوانیم"، و این ویژگی، ماهیت تازگیست.نیو از همان روی که ماهیتش تازگیست، در مرحلهای از فیلم به سایر شخصیتهای فیلم ملحق میشود و در حالیکه سایرین از قبلمبارزه میکنند، نیو پس از جستوجو و درک تجاربیست که به مبارزان میپیوندد. نیو در ابتدا ایمان ندارد، چنانکه هر تازگی با بریدناز ایمان قبلی، میتواند تازگی جلوه کند. از همان روی در ابتدا با وجود آنکه ایمان، تازگی را در مییابد، ولی ناگزیر به مبارزه باتازگیست. در ابتدا مورفیوس پیروز است، همانسان که ابتدا ایمان گذشته است که بر تازگی تفوق دارد. زورآزمایی که امکاننجاتبخش شدن آنچه را که تازگی دارد برای انسان فراهم میآورد، اما آن مدت زیادی نمیتواند به طول بیانجامد، چراکه تازگی برایادامه ناگزیر به ایمان است. پس ایمان است
که راه را به تازگی نشان میدهد، همچو پیامبری که راه را به یک رهرو نشان میدهد.
نیو در ابتدا موفق نیست تا با تسلط بر ذهن از ساختمانی به ساختمانی دیگر بپرد. سقوط او بهگونهای درخور، بهوسیله حرکت دوربین بهترتیبی نمایش داده شده که در ابتدا صعود تصور شود و این حقیقتیست که در آغاز هر سقوطی چنین بهنظر میرسد؟! وقتی دیگران براین جمله تأکید میورزند که هیچ کس برای نخستینبار موفق به چنین کاری نمیشود، پاسخی به این توقع دیگران و حتی شخصیمیدهند که انتظار موفقیت در اولین تجارب خود داشته و در صورت شکست مأیوس میشود. در حالیکه چنان دیالوگهایی تأکیدمیکنند که شکست در اولین تجارب هر گزینشی، قانونی طبیعیست و تحقق موفقیت تنها بر اساس ممارست پس از شکست بوده کهمهم و اصیل است و حتی منجی نیز از ابتدا، بدون سعی و تجربه قادر به کارهای نشدنی نیست.
"مورفیوس" همان "ایمان" است. مورفیوس از آن جهت بهدنبال نیوست که "ایمان" در جستوجوی "تازگی"ست. به بیان واضحتر، ایناسامی و آن اشخاص، چیزی نیستند جز معانیای که ماهیت زندگی و تمام چیستیشان در ارتباط با یکدیگر تأویلپذیر خواهند بود.مورفیوس ایمان است و به همان جهت است که اوراکل به نیو میگوید: "او به تو اعتقاد دارد، کورکورانه، آنقدر که حاضر است بهخاطرتو بمیرد". این دقیقاً ویژگی ایمان است، او با وجود کورکورانه بودن، در نهایت هموست که تازگی را مییابد; چراکه تنها اوست کهانتظار میکشد بدون آنکه نیازی به امید داشته باشد، زیرا ایمان نیازی به امید ندارد! این مشخصاً همان دیالوگیست که مورفیوس در بخشیاز فیلم به ترینیتی میگوید، و همانطور که اوراکل میگوید، حقیقتاً بدون ایمان است که دچار مشکل
میشویم. ایمان، خود را قربانیتازگی میکند، همانسان که مورفیوس در حق نیو کرد. اما کدامین تازگی؟ آن تازگی که نجاتبخش باشد. از همان روی است که مورفیوسو سایرین میخواهند دریابند که آیا نیو همان گمگشتهشان هست یا نه؟! چراکه تنها آن تازگی را بایسته است انتظار کشید کهنجاتبخش باشد. با ظهور تازگی، ایمان است که حقایق فراتر از واقعیات را به تازگی میآموزد و اوست که پس از رسیدن به کویر حقایقمیتواند موجب تداوم زندگی گردد. تازگی برای اینکه بتواند نجاتبخش گردد میبایست برای مبارزه با دشمنان درونی و بیرونی تعلیمدیده و آب دیده شود و به همین سبب نیو بهوسیله تعالیم مورفیوس راه مبارزه را فرا میگیرد. مورفیوس، نیو را به محضر اوراکل میبرد،چراکه ایمان است که تازگی را به ناخودآگاهی معرفی میکند تا به خودآگاهی برسد. ولی برای تحقق آگاهی و روبهرو شدن باناخودآگاهی، تازگی و هر شخص دیگری ناگزیر است که خود "تنها" به محضر ناخودآگاهی برسد و به همین سبب است که مورفیوس بهنیو میگوید، من تنها راه را به تو نشان میدهم و تو خود باید آن را به پیمایی!؟
اما پاوراکلپ کیست یا چیست؟ اوراکل تمام آن ماهیت و معناییست که موجودیت دنیاهای گوناگون مجازی، واقعی و حقیقی رااستنباط کرده و دنیای معانی، همچون معنای انتخاب، اختیار و آزادی را در عین غوطهور بودن در دنیای جبریای که ما را احاطه کردهاست، تبیین میکند. اوراکل، "ناخودآگاهی در دنیای معناست". اوراکل، ناخودآگاهی به آگاهی رساننده است. به همین جهت است کهمورفیوس میگوید، اوست که از ابتدای مقاومت بوده و به اندازهای که لازم است میداند. تنها ناخودآگاه است که چنان حضوری داردکه شناختش پیوسته است. چراکه علم آن حصولی نیست، بلکه حضوریست. اما هموست که به آگاهی میرساند. به همان جهت است که همگی نزد اوراکل میروند تا چیزی را که نیاز به دانستنش دارند از او بشنوند. از هنگامی که انسان به
آنچه در درونش وجود داشت، بهسان موجود یا موضوعی از بیرون نظر کرد، "خود"، آینهای شد که از طریق آن، از بیرون به درون انسان نگریست و بدین ترتیب "خودآگاهی" آفریده شد و "انسان"، خود را باور کرد. پس از "خودباوری" بود که انسان به "آرامش" رسید.
در بخشی از ملاقات کوتاهی که نیو با اوراکل دارد، نیو پیش از آنکه دستش به گلدانی خورده و آن را به زمین بیاندازد، اوراکل به اومیگوید: گلدان فدای سرت!؟ و آنگاه نیو حرکتی میکند که دستش به گلدان میخورد و آن را میشکند. اوراکل از نیو میپرسد که اگربه او نمیگفت که گلدان فدای سرش، آیا گلدان میشکست یا نه؟ آیا جملات اوراکل واقعیت را پیشبینی کرده بود یا جملاتش واقعیت راپدید آورده بود؟ آیا ناخودآگاه است که دنیای اطراف ما را پدید میآورد یا آنچه در بیرون اتفاق میافتد، در حضور پیوسته ناخودآگاهقرار دارد؟ یک نوع از پاسخ آن را در جایی دیگر از فیلم میتوان یافت. کودکی که همچو "بودا"ست، به نیو میگوید سعی نکن قاشق راخم کنی، آن غیرممکن است، سعی کن خودت را خم کنی!این جمله اشاره به پاسخ همان پرسش فوق دارد: این ناخودآگاهیذهنیست که دنیای ما و وقایع آن را میسازد; چراکه اصلاً چیزی یه غیر از آن اصالت ندارد. در حقیقت هر کس در جستوجو وتعقیب خویشتن است; همچون همان انسانها و در حقیقت، موجودیتهای معنایی در حال حرکت در ماتریکس.
کودکانی که در اتاقی قرار دارند که در جوار اوراکل است و نیو ناظر کارهای عجیبیست که آنها با اشیاء پیرامون خود دارند، همان وجوهکودک شخصیت روانی هر کس هستند که در ناخودآگاه انسان حضور دارند و با رجعت به آنهاست که بسیاری از غیرممکنها در دنیایبزرگترها ممکن میشود و مادری که کودکی را به نزد اوراکل برده است، معنای تجلی روح مادرانه را به تصویر میکشد که با عطفمادران به ناخودآگاهیست که تحقق مییابد. کودکی که شبیه بوداست، نماد بزرگان و رهپویان بوداییست و کودک دیگری که در محضراوراکل کتابی چینی را در دست دارد، نماد حکیمان چینیست و آنها بدان سبب کودک به تصویر کشیده شدهاند تا هم به ارزیابیداناییشان در مقایسه با گستره دانش ناخودآگاهی پرداخته شده و هم رجعت صادقانه همچو کودکان، کلید آن
رهپویی معرفی شده باشد.
"سایفر" موجودیست بدبین و ناامید که با وجود آگاهی به حقیقت، خواهان تجربه همان دنیای شیرین جهل در مقابل کویر حقایق استو از آن روی از مورفیوس، منجی، اوراکل و مبارزه گروه مأیوس است و با وجود اینکه خواهان ترینیتیست، اما ترینیتی خواهاننیوست. چه چیز میتواند ماهیت سایفر را تعیین کند؟ سایفر از ایمان متنفر است، از حقیقت بدش میآید، جهالت را ناامیدانه میپسندد،نه تنها از امید به منجی مأیوس است، که به وجود آن بدبین است و عاشق جاودانگیست، ولی هرگز به آن نمیرسد. در حالیکهجاودانگی در جستوجوی تازگی منجیست. او با سؤالاتی که در خصوص سرنوشت، پیشگوییهای ناخودآگاه، ایمان و منجی مطرحمیسازد، آیا وسوسههای رندانه شیطان را پس از آفرینش انسان و مکالمات شیطان را با فرشتگان و خداوند تداعی نمیکند؟ شایدبتوان سایفر را تمام وسوسههای انسانی دانست که یأس، ترس، تردید و عقدههای کهنه درون را معنا کند!! سایفر همان دشمن درونانسان است. به عبارتی دیگر، ایمان، تازگی، جاودانگی و سایرین تنها با ماشینها در مبارزه نیستند، بلکه آنها از دشمنی درونیبرخوردارند که چه بسا خطرناکتر از دشمن بیرونیست و هر انسانی که پای در راه آن مبارزه بگذارد ناگزیر به روبهرو شدن، کشف کردن وستیزه با اوست. صدماتی که این دشمن درونی بر انسان وارد میسازد بسیار سختتر از دشمنان بیرونیست، همانطور که آسیبهایوارده از سایفر، برای مبارزان ماتریکس سختتر و جانکاهتر از آسیبهای وارده از ماشینها، ماتریکس و دشمنان بیرونیشان بود؟ سایفر هرگز به آرزوی دیرینه خود که پیوستن به جاودانگیست، نمیرسد. چراکه بیمها، وسوسهها و عقدههای کهنه درون، با آنکههمواره در واقعیت حضور دارند، در دنیای معنا به جاودانگی نخواهند رسید!؟
زنی که به همراه مردی دیگر، محافظ مبارزان هستند، بخشی از هر شخص را معرفی میکنند که نگهبانی از وجود انسان را در مقابل آنچهمضر شناخته شده یا دشمن پنداشته میشود، به عهده دارد و اینان از جمله نخستین بخشهایی از وجود انسانها هستند که مورد حملهسایفر و عقدههای کهنه نهاد انسان واقع میشوند.
"تانک" وقتی میگوید، او و برادرش از بازماندگانی هستند که به شکل طبیعی بدنیا آمدهاند، استعارهای بر وجوه انسانی شخصیت دارد.آنها ابعاد عاطفی و احساسی انسان را معنا بخشیده و معرفی میکنند که در نهایت در زمره مبارزان آفریننده معنا قرار میگیرند. آنها نقشترتیب دهنده و تنظیم کننده ابعاد مختلف انسان را به عهده دارند، همانطور که در ماتریکس چنین هماهنگی و ارتباطی را تحققمیبخشند; همان وجه آگاه شخصیت ما که خود را انسان میپندارد.
آدمها یا به عبارت دقیقتر، ماشینهایی که "مأمور" نامیده میشوند، نیز همان ماشینهایی هستند که در خدمت هوش مصنوعیاند.شاید به تعبیر جهان حقیقی در فیلم ماتریکس باید ماشینهایی را که در جهان مجازی و واقعی ادراک میکنیم، شخصیتهایی همچونمأمور پنداشت که در خدمت دنیای ماتریکس و واقعی بوده و ابزاری برای بردگی انسان در زندان واقعیت بهشمار میروند. اما آن ابزارهاتنها ماشین نیستند، بلکه هر انسانی که محصور در دنیای ماتریکس است، از آنجا که مدام به بازآفرینی آن جهان مجازی اقدام ورزیده وبه بردگی و تسلط چیزی فراتر از ارادهاش گردن مینهد، در حقیقت مانعی در راه افرادیست که درصدد انتخابی آزاد و وارسته از زندانواقعیت هستند. از این رو چنین اشخاصی، دشمن و مأمور بهشمار میآیند. چون ناخواسته یوغ همان
دنیای مجازی ماتریکس را بر گردنمیکشند و بهسان ابزاری در خدمت آن عمل میکنند، و چنانکه مورفیوس میگوید: تا موقعی که آنها جزو سیستم هستند، دشمن ماهستند.
تلفنهایی که انتقال از دنیای ماتریکس به دنیای حقیقی را به عهده دارند، در حقیقت نماد ارتباط هستند; هر چیزی که بتوان از طریق آن،ارتباطی برقرار کرد. اما آیا آن ارتباط از طرف ما انتخاب میشود؟ آنها خودشان ما را فرا خواهند خواست. همانسان که تلفنها درماتریکس زنگ میزنند. انتخاب با شما و ماست که با آنها به دنیای دیگر برسیم یا نه!
اما با این همه، نیو تنها ممکن است که نجاتدهنده باشد، همانگونه که تازگی میتواند نجاتدهنده و ثمربخش باشد یا نباشد، و تنهاانتخاب تازگیست که نجاتبخش بودن یا نبودنش را تعیین میکند و گزینش اوست که ماهیتش را میسازد و نه نشان میدهد، بلکه بهثبوت میرساند که آیا وی نجاتبخشی را فعلیت بخشیده است یا خیر؟! جایی که نیو با ترینیتی قرار میگذارد، یکی از مبارزان، اسلحهرا بهسمت نیو میگیرد و ترینیتی میگوید که این کارها برای محافظت از ما ضروریست، نیو میپرسد که محافظت در مقابل چه چیزی؟ او میگوید، در مقابل تازگی. چراکه تازگی همواره منجی نیست و میتواند بسیار خطرناک باشد. پس مبارزان ناگزیرند تا برایمحافظت از خود دریابند که تازگیای که به آنان ملحق شده و قرار است یکی از آنها باشد، چه خطراتی را نیز برایشان به همراه دارد.همانطور که نیو گیرندهای را در درون شکمش به همراه داشت؟! آنها گیرنده نیو و در حقیقت بخش خطرناک تازگی را از وی جدا میکنندتا بتواند به آنها بپیوندد. ولی چه نوع انتخابیست که تعیین میکند نیو، منجیست یا خیر؟ برای آن باید به معنای نجاتبخش درماتریکس عطف کرد.
اما "او" یا منجی کیست؟ او کسیست که توانایی نفوذ کردن و تحت تأثیر قرار دادن ماشینها، هوش مصنوعی و ماتریکس را داشت،همان معنا و هویتیست که آزادی و اختیار به ماشینها را بازآفرینی میکند. به مفهوم دیگر، کسی که بر ماتریکس تسلط داشته و مردهاست، شخص خاصی نیست، بلکه ماهیت و معناییست که قبلا امکان آزادی و اختیار را درون ماتریکس به ثبوت رسانده است، وهنگامی که آن معنا، در شخص دیگری متجلی نشده، به معنای آن است که مرده است و هر گاه که شخصی دیگر، آن آزادی و اختیار رادرون ماتریکس دوباره خلق کرده و تجربه کند، به ثبوت رسانده که "او" دوباره آمده است. به بیانی دیگر، مرگ و آمدن منجی، یکموجودیت ادراکی نیست، بلکه مرگ و آمدن معناییست. منظور همان مفهوم و معنایی (آزادی و اختیار) است که با بازآفرینیاش توسط کسی، به معنای دوباره آمدنش است; همچون منجی شدن نیو.
نجاتدهنده کسی نیست که از ابتدا معین شده باشد. نجاتبخش میتواند تمام کسانی باشند که آن را برای خود به ثبوت رساندهاند.منجی شدن شخص، چیزی از پیش تعیین شده نیست که فرد با آن مواجه شود، بلکه تمام آن انتخاب و اختیاریست که از طریق آن،شخصی، چیزی را میآفریند که از او یک نجاتدهنده میسازد. به همین سبب است که اوراکل به نیو میگوید: نجاتدهنده بودن مثلعاشق شدن است، و هیچ کس نمیتواند بگوید که تو عاشق هستی یا نه؟ تنها خود باید آن را بفهمی، با تمام وجود. این رازیست که باآنکه از طرف اوراکل فاش میشود، نیو در آن لحظه بدان پی نمیبرد. اوراکل دست او را میبیند و به وی میگوید که میدونی که چیمیخوام بگم؟ نیو هر پاسخی که بدهد، همان درست است. اگر بگوید که منجیست، پس او خود در آزمون، منجی شدنش رابرمیگزیند و اگر بگوید منجی نیست، پس او مردود شده است. چراکه همانطور که اوراکل میگوید، او هنوز منتظر چیزیست! پس باچنین گزینشی، منجی نبودنش را برگزیده است. به بیانی دیگر، پاسخ منفی اوراکل، جواب آن آزمون نیست، بلکه بخشی از خود آزموناست. زیرا اصلاً آن گونه پیشگویی که بتواند نشان دهد، او یا هر شخصی دیگر نجاتدهنده هست یا خیر، امکانپذیر نیست، و آنچیزیست که هر شخصی تنها با انتخابش میتواند تعیین کند که او نجاتدهنده است یا نه! و به همین دلیل است که اوراکل میگوید:نجاتدهنده بودن را تنها خود باید بفهمی. چون گزینش نیوست که به ثبوت میرساند، او با وجود آنکه تحت تأثیر تمامی جبرهایماتریکس است، همواره توانایی انتخاب و آزادی را به شیوهای دیگر داراست. بنابراین، پاسخ منفی اوراکل به نیو مبنی بر اینکه او، آننجاتدهنده نیست، ولی استعدادش را دارد، خود بخشی از آزمون است که به تمامی شخصیتهایی که آن مسیر را طی کردهاند، گفتهمیشود، و همه شخصیتهایی که با انتخاب خود، منجی بودن خویش را میپذیرند، با چنین گزینشی به ثبوت میرسانند که نه نجاتدهنده بودهاند، بل نجات دهنده شدهاند و تنها شخصیتهایی که با انتخاب خودشان، نپذیرند که منجی هستند، به ثبوت میرسانند که،نه نجاتدهنده نبودهاند، بلکه نجات دهنده نشدهاند. در حقیقت نجاتبخش بودن وجود ندارد، بلکه نجاتبخش شدن است کهاصالت دارد، و امکان اختیار و انتخابی برای انسان یا هر شخصیت معنایی، با وجود جبر واقعیت ماتریکس، در همین "شدن" است.جایی که اوراکل به نیو میگوید که استعدادش را دارد، برای آن است که شانس دیگری به نیو بدهد تا بتواند با انتخاب خودش، از آزمونپیروز بیرون آید.
اما، اگر پیشگویی منجی یا هر پیشگویی دیگری غیرممکن است، پس به چه سبب همگی، اوراکل را پیشگو دانسته و به نزد او میروند؟پیشگویی اوراکل تنها در مورد معناهاییست که در ارتباط با یکدیگر تأویل پذیرند و هرگز به شخصی خاص مربوط نمیشوند.ناخودآگاهی پیشبینی میکند که تازگی توسط مبارزان جستوجو میشود و ایمان است که آن تازگی را که نجات دهنده است، پیدامیکند و جاودانگی عاشق آن میشود و منجی به کمک جاودانگی، ایمان را از اسارت دنیای ماشینی و جبر ماتریکسی، رهاییمیبخشد. ولی هرگز نمیگوید آن جستجوگر، مبارز یا هر شخص دیگری، آن نجات دهنده، آن یابنده یا این عاشق خواهد بود یا نه واشخاصاند که با انتخاب خویش، آفریده و تعیین میکنند که تحققبخش کدامیک از آنهایند و پیشگویی در مورد اشخاص یا موضوعیخاص هرگز مقدور نخواهد بود و ناخودآگاهی تنها در خصوص نحوه ارتباط و معناسازی بین معانی و مفاهیم است که از توانایی درپیشگویی برخوردارست!؟
نیو از این روی نجاتدهنده است که با انتخاب خویش به ثبوت میرساند که نجاتدهنده است، نه از آن روی که اوراکل به او بگوید اونجاتدهنده است یا خیر؟! چراکه همچنان که خود اوراکل میگوید: او یا هر شخص دیگری به هیچ کس نمیتواند بگوید نجاتبخش یاعاشق هست یا خیر؟! بلکه تنها خود اوست که باید آن را با انتخابش درک کند. و همانطور که مورفیوس عیان میسازد: اوراکل چیزی راکه نیاز داشتی بشنوی (تا بتوانی نجاتدهنده شوی) به تو گفت.
اما آن انتخاب چیست؟ آن راز در بخش بعدی فیلم نمود مییابد. مورفیوس حاضر است جان خویش را بهگونهای کورکورانه در راه نیو فداکند. این بخشی از آزمونیست که به ثبوت خواهد رساند که نیو یا هر شخص دیگری، نجاتدهنده خواهند شد یا نه؟! اگر "او"، مرگمورفیوس را در راه خودش، به عنوان بخشی از یک برنامه جزمی و از پیش تعیین شده بپذیرد، او ثابت خواهد کرد که نجاتدهندهنیست، ولی اگر فداکاری مورفیوس را با فداکاری دیگری که سعی در راه کشته شدن برای مورفیوس است، پاسخ گوید، او از امتحانسرافراز بیرون آمده است; چراکه ثابت کرده است، یک نجاتدهنده است. زیرا نیو، یعنی تازگی میتواند همان نجاتدهنده انسان یاجهان یا ایمان باشد و یا نباشد، و این دقیقاً بستگی به ماهیت تازگی دارد. به همان جهت است که نیو (تازگی) باید با انتخابشنجاتدهنده شود، نه چیزی دیگر. راز این معنی در دیالوگ دیگری از اوراکل با نیو مشخص میشود. وقتی به نیو میگوید که انتخابتوست که تعیین میکند و نیو آن را وقتی که دیگران درصددند با کشیدن سیمهای مورفیوس از او قطع امید کنند، بهخاطر میآورد و با نهگفتن در مقابل پذیرش سرنوشت خود و مورفیوس، از امتحان نجاتدهنده شدن (نه نجاتدهنده بودن) سرافراز بیرون میآید. نیو و درحقیقت تازگی در دیالوگی میگوید که میتواند مورفیوس، یعنی ایمان، را نجات دهد. این نکته هنگامی که تانک میگوید: منمیدانستم که او نجاتدهنده است، معنای خود را بهوضوح عیان میسازد و همچنین جایی دیگر که نیو، مورفیوس و ترینیتی را نجاتداده و مورفیوس به ترینیتی میگوید: آیا حالا باور کردی که او یک نجاتدهنده است، همزمانی این جمله با آن نجات دادنهای نیو، درتحقق منجی شدن اوست. ولی نیو که هنوز از نجاتدهنده شدن خود بیخبرست، و تصور میکند، نجاتدهنده بودن، یک اصل از پیشتعیین شده است، میخواهد به مورفیوس بگوید که اوراکل به او گفته که نجاتدهنده نیست، در حالیکه مورفیوس سخنان او را قطعکرده و به او میگوید: اوراکل چیزی را که به تو باید میگفت، گفته است. یعنی اوراکل آنچه را که بخشی از یک آزمون بوده به نیو گفتهو همان آزمون است که معنای انتخاب و آزادی و متعاقب آن، منجی شدن نیو را تحقق میبخشد، و از همان روی است که مورفیوس بهنیو میگوید که باید فرق بین بلد بودن و طی کردن مسیر را بفهمی!! نیو با نجات مورفیوس و ترینیتی محقق میسازد که تازگی، هممنجی ایمان از اسارت دنیای ماشینی میشود و هم با تازگی خود، مانع از سکون و درجا زدن جاودانگی میگردد.
دستگیری مورفیوس بهدست ماشینهای هوشمند نیز اشارهای به تسلط دنیای ماشینی بر ایمان در دنیای امروز دارد که بهنظر میرسدمدام در برابر تکنولوژی در حال عقبنشینیست. اما آن مدت زیادی به درازا نمیکشد تا آنکه ایمان دوباره از اسارت، آزاد میشود و آنمبارزه به اشکالی دیگر ادامه مییابد.
ترینیتی، "جاودانگی"ست. به همین دلیل است که ترینیتی به نیو میگوید: اگر مرا نمیخواهی برو به جهنم، چون آن تنها جاییست کهمیتوانی بروی! آری تازگیای که نجاتبخش نباشد، به جاودانگی نخواهد رسید و از این روی جایی جز نیستی و نابودی نخواهدداشت. ترینیتی، نیو را به نزد مورفیوس میبرد، زیرا تازگی برای اینکه نجات دهنده باشد باید بهوسیله جاودانگی به نزد ایمان برده شود.جاودانگی، عاشق تازگیای است که نجاتبخش باشد. از همان روی است که ترینیتی، "عاشق" نیو میشود. تنها جاودانگیست کهمیتواند تازگی را حیات بخشد وگرنه تازگی خواهد مرد. اما تنها آن تازگی که منجی و بهخصوص منجی جهانیان باشد، جاودانه خواهدماند. به همین سبب است که نیو پس از مرگ بهوسیله عشق ترینیتی زنده میشود، چون تنها عشق است که میتواند تازگی نجاتبخشرا به جاودانگی برساند، طوری که تازگی نجاتبخش با نابودی در دنیای مجازی و واقعی، در دنیای فراحقیقی و معنایی زنده و جاودانهمیشود. به بیان واضحتر، در ماتریکس، نیوی نجاتبخش واقعاً میمیرد، ولی از نظر معنایی، زنده میشود، چراکه کسی عاشق اوست!! عشق به شخصی یا چیزی موجب میشود که آن همچو نهالی زنده شود و به وجود بینذهنی خود، که همان دنیای معنای فراتر ازواقعیت است، به حیات ادامه دهد. عشق در عالم معنا، جسدی را بر دوش نمیکشد و جنازهای را با خود به این سو و آن سو نمیبرد وارواح را نیز نمیپرستد، بلکه مردگان را زنده میسازد! تا هنگامی که آنها در اندیشهها و قلبها حضور دارند.
این موضوع، بخشی دیگر از پازل ماتریکس را تکمیل میکند. جایی که ماتریکس بهطرز بسیار زیرکانهای به باورهای کلیشهای در موردمنجی حمله میکند و از آن طریق مخاطب خویش را ـ همچو یک منجی ـ بهسوی تعاریفی جدید از او رهنمون میسازد. تماشاچیان درجایی میبینند که سایفر میخواهد با کشیدن سیمهایی که به نیو مرتبط است، او را بکشد و از این طریق کسانی را که معتقدند اومنجیست به چالش بکشد. اما در آخرین لحظات، تانک که زخمی شده بود، بیدار میشود و سایفر را میکشد. در این لحظه تماشاچیتصور میکند، فیلم درصدد است تا نشان دهد که آنچه مقدر شده بقای منجیست و آن تقدیری از پیش تعیین شده بوده که عوضکردنش، ورای درک و توان سایفر یا هر فرد دیگریست. اما در ادامه فیلم جایی که مأموران در حال تعقیب و گریز با نیو هستند، مأموریمنجی را گیر انداخته و با شلیک گلولهای، او را میکشد!؟ نگاه متعجب نیو به خونی که از بدنش میریزد، حاکی از آن است که او خود نیزباورش نمیشود که گلوله خورده و بمیرد. مورفیوس که تازه به نیو و سایرین به ثبوت رسانده که او منجیست، آنقدر یکه خورده کهنزدیک است همچو منجی سقوط کند. اما فیلم بار دیگر، پیام جدیدی را بازتعریف میکند و به ثبوت میرساند که آن مبارزه، خاموشنشده و باز با تأویلی دیگر آفریده میشود. جاودانگی به آنها میفهماند که منجی با عشق اوست که جاودانه میشود و نه در دنیایواقعی، بلکه در دنیای معنا به آفرینشگری خویش ادامه میدهد. منجی نیز چون همگی خواهد مرد و تنها "معنا"ی برخاسته از اوست که "جاودانه" خواهد ماند. وانگهی این در ماتریکس، خود بخشی از پازلیست که در بدنه بخشی دیگر کامل شده است. جایی که دو برادر بهعنوان وجوه انسانی شخصیت انتخاب شدهاند و یکی بهوسیله سایفر کشته شده و دیگری زخم برداشته و به مبارزه ادامه میدهد،ماتریکس درصدد است تا نشان دهد، که همواره انسان، پیروز آن مبارزه نیست و برتری تانک به سایفر و نجات تانک را نباید به حسابدستهای پنهانی گذاشت که پیروزی تصنعی انسان را رقم زند. بلکه همانطور که ممکن است یکی بمیرد، احتمال آن هست که یکیپیروز شده و زنده بماند. جالب اینجاست که برادر بزرگتر و قویتر میمیرد و برادر کوچکتر و ضعیفتر زنده میماند! حتی ممکناست کل مبارزه گروه شکست بخورد و نیو به منجی تبدیل نشده و ایمان و وجه انسانی شخصیت (تانک) شکست بخورند. در اینصورت نیز همه چیز پایان نیافته است. چراکه زایون هست و هر یک از این سفینهها با رجعت به زایون به مبارزه ادامه میدهند. حتی اگرزایون نیز از بین برود، اوراکل هست و تخیلات او، آبستن واقعیات دیگری خواهند شد.
ترینیتی که جاودانگیست، با عشق ورزیدن به نجاتدهنده، ماهیت آن را در دنیای معنا دوباره زنده میسازد، با وجود آنکه منجی دردنیای مجازی ماتریکس که همان دنیای خارجی مشهود و قابل ادراک است، میمیرد!! به همین جهت است که پس از زنده شدن نیو،تصاویر بهگونهای به تصویر کشیده میشوند که در دنیای واقعی ادراک نمیشوند; چراکه فیلم ماتریکس درصدد است تأکید کند در دنیایفراحقیقی و معناییست که نیو به زندگی و مبارزه ادامه میدهد. از آن روی گلولههایی که در دنیای واقعی و مجازی بر او تأثیر میگذارند،اکنون پس از اینکه توسط ترینیتی دوباره زنده میشود، بر او تأثیری ندارند، چون اینک او در دنیای معانی فراتر از ماتریکس است کهوجود یافته و به مبارزه ادامه میدهد و از همین روی است که جاودانه شده است. او به آن دلیل به درون آن ماشین ـ انسان میرود و آن رانابود کرده و از درون آن بیرون میآید که فیلم درصدد است تا به تصویر کشد: انسانی با اختیار و آزادی در درون انسانی تسخیر شده وماشینی، زاده شده و کنترل آن را شکسته و معنای آزادی و اختیار خود را با چنان شکستنی به ثبوت میرساند. آن راهیست که باجستوجو آغاز شده، با دیدن حقیقت و حتی سر کشیدن تلخترین پوچی آن ادامه یافته و با گزینشی که، آفرینش معناهایی را بهدنبالدارند، تحقق مییابد. فیلم با چنین روندی، بهگونهای معجزهآسا، معنای اختیار و آزادی را برای انسان در دنیایی که حتی کاملا تسخیرشده، بهوسیله جبرهای خودنساخته و حتی خودناشناخته است، مقدور ساخته و به تصویر میکشد و آن را با نماها و دیالوگی که درانتهای فیلم بیان میشود، تأیید میکند: در دنیایی که در آن زندگی میکنیم همواره اختیار و آزادی وجود دارد، و آنگاه نیوی (تازگی)دیگری از باجهای خارج میشود و در حقیقت به دنیای جبری و مجزای ماتریکس وارد میشود تا بار دیگر اختیار و آزادی خود را بهثبوت رساند; دنیایی که همه چیز در آن ممکن است!؟! و به ما ندا میدهد که "من آینده رو نمیدونم، من نیومدم که بهت بگم چه جوریتموم میشه، اومدم بهت بگم چه جوری شروع میشه..."
سلام دوست عزیز من مطلب شما رو در وبلاگم قرار دادم و لینکش رو هم گزاشتم ببخشید اجازه نگرفتم چون خیلی ضروری بود!
اینم وبلاگم
http://gray-wolf27.blogfa.com/