هرمس یونانی

وبلاگی است در خصوص آثار معنوی نویسنده در گستره های هنر و سینما

هرمس یونانی

وبلاگی است در خصوص آثار معنوی نویسنده در گستره های هنر و سینما

کوچ‌ در وقار هیمالیا

سفر چهاردهم‌

"کوچ‌ در وقار" هیمالیا

 

 

نمای‌ از پایین‌ به‌ بالا

هیمالیا مغرور و باشکوه‌؛ اما آیا آن‌ چون‌ بسیاری‌ از بزرگی‌ها و صلابت‌ها، تنها "نمای‌ دور" زیبایی‌ دارد؟ اما در فیلم‌  «هیمالیا» به‌ نظر می‌رسد که‌ اندکی‌ می‌توانند با "کلوزآپ‌" آن‌ روبه‌رو شده‌ و در جوارش‌ زندگی‌ کنند، به‌ شرط این‌ که‌ همانند هیمالیا خشک‌، با وقار و سرد شده‌ باشند!

قبایل‌ کوچنده‌ی‌ هیمالیا، نه‌ برای‌ فتح‌ یکباره‌ی‌ آن‌، بلکه‌ برای‌ زیستن‌ همواره‌ در کنار آن‌، ناگزیر به‌ صعود مکرر از آن‌ هستند. اینان‌ می‌بایست‌ با تصمیمات‌ جمعی‌، بقای‌ یکدیگر را تضمین‌ کنند. پس‌ رهبری‌ می‌بایست‌ به‌ تجلی‌ آن‌ تفکر بدل‌ شود. او باید بداند کی‌ و چگونه‌ گله‌ را به‌ چرا برد، کجا استراحت‌ کرد و پناه‌ گرفت‌، و مهم‌تر از همه‌ کوچ‌ کرد اهمیت‌ تصمیم‌ او در زندگی‌ قبیله‌ است‌ که‌ موجب ‌می‌شود تا او از تمامی‌ هستی‌ برای‌ وقوع‌ موفق‌ گزینش‌ها یاری‌ گیرد، حتی‌ ستارگان‌ دوردست‌!؟

یک‌ اشتباه‌ کافی‌ست‌ تا بهایی‌ به‌ قیمت‌ تمام‌ زندگی‌ پرداخت‌ شود و آن‌ جزا استثناء نمی‌شناسد، حتی‌ اگر خطاکار، رئیس‌ قبیله‌ یا پسرش‌ باشد. اما برای‌ تداوم‌ زندگی‌ در آن‌ شرایط "تنها واقعیت‌ کافی‌ نیست"، زیرا آن‌ معلمی‌ست‌ که‌ به‌ اندازه‌ی‌ کافی‌ تنبیه‌ می‌سازد، و نیاز به ‌دارویی‌ست‌ تا زخم‌ها را مرهم‌ نهد. ولی‌ آن‌ دارو می‌تواند همچون‌ آموختن‌ از شکست‌، تلخ‌ و کارا باشد یا همچو "خرافات‌"، مخدری‌ که‌ تسکین‌ دهد!! در هر صورت‌، آن‌ زندگی‌ به‌ میزانی‌ دشوار هست‌ که‌ شأن‌ آفرینش‌ مخدر را موجه‌ سازد، اما به‌ مانند هر مسکنی‌ هرگز مداوا یا التیام‌ دایمی‌ نمی‌بخشد.

قضا و قدر نیز دیگر مدعیان‌ آن‌ عرصه‌اند. برای‌ به‌ وقوع‌ پیوستن‌ واقعه‌ای‌، وقتی‌ فعالیت‌هایی‌ را که‌ در حیطه‌ی‌ اختیارات‌ و توانایی‌هایمان‌ است‌، هنوز انجام‌ نداده‌ایم‌، زمان‌ وقوع‌ آن‌ "بسته‌ به‌ ماست‌" و هنوز دستان‌ تقدیر در کار نیافتاده‌اند. ولی‌ پس‌ از این‌ که‌ فعالیت‌های‌ مقتضی‌ را جامه‌ی‌ عمل‌ پوشاندیم‌، زمان‌ وقوع‌ آن‌ "دیگر با ما نیست‌"، بلکه‌ با دستان‌ قضا و قدر است‌ که‌ وقایع‌ را با تلاش‌مان‌ مصادف‌ سازد یا نه‌. و همگام‌ شدن‌ با تقدیر، یعنی‌ سازگار ساختن‌ خواسته‌ و اراده‌ی‌ ما با وقایع‌ و حوادث‌ مقدر؛ البته‌ پس‌ از این‌ که‌ "تلاش‌ و جوشش‌مان‌" را به‌ انجام‌ رسانیده‌ باشیم‌.

 

نمای‌ از بالا به‌ پایین‌

در هیمالیا می‌بینیم‌ که‌ برای‌ کوچی‌ تازه‌، رهبری‌ تازه‌ ضروری‌ست‌. آن‌ جابجایی‌ نباید به‌ ریزش‌ تمامی‌ قبیله‌ منتهی‌ شود، بلکه‌ می‌بایست‌ همچون‌ هیمالیا عظیم‌ترین‌ فشارها را با اندک‌ لرزش‌ یا بهمنی‌ تحمل‌ کرده‌ و سپری‌ کند. آیا کره‌ گاومیش‌ متولد شده‌ به‌ زودی‌ و به‌ راحتی ‌می‌تواند جای‌ گاومیش‌ پیش‌ برنده‌ی‌ گله‌ را بگیرد؟ تنها توانایی‌ او در هدایت‌ گله‌ است‌ که‌ تعیین‌ کننده‌ خواهد بود. در هیمالیا آخرین‌ حامی‌ هر رهبر جدید تنها واقعیت‌ است‌ و پشتیبانی‌ رهبر گذشته‌ هرگز حرف‌ آخر را نمی‌زند. اوست‌ که‌ می‌بایست‌ خود را با قانون‌ هیمالیا هماهنگ‌ سازد، اما درک‌ این‌ واقعیت‌ می‌تواند به‌ بهایی‌ گزاف‌ تمام‌ شود. از سقوط گله‌ و کوله‌بار کوچ‌ گرفته‌ تا رئیس‌ قبیله‌ و حتی‌ تمامی ‌قبیله‌!!

باری‌، قوانین‌ هیمالیا قاطع‌، پایدار و خشک‌اند و زمان‌ و نحوه‌ی‌ درک‌شان‌ به‌ تعاملگران‌ و تجربه‌ و درایت‌شان‌ بستگی‌ دارد. ناظری‌ آن‌ را نقاشی‌ می‌کند، گله‌ای‌ در آن‌ کوچ‌ می‌کند، مسافری‌ در آن‌ یخ‌ می‌زند، کوهنوردی‌ از آن‌ صعود می‌کند، راهزنی‌ از آن‌ سرازیر می‌شود، رهبر قبیله‌ای‌ از آن‌ اطاعت‌ می‌کند، سرکشی‌ از آن‌ سقوط کرده‌ و زمین‌ می‌خورد و قبیله‌ای‌ سخت‌ترین‌ کار را انتخاب‌ می‌کند: به‌ زیر چتر آن‌ زندگی‌ می‌کند. برای‌ زیستن‌ در جوار پایداری‌ و وقاری‌ در قامت‌ هیمالیا باید بسیار فروتنانه‌ به‌ پیش‌ رفت‌؛ به‌ خصوص‌ اگر آن‌ برای هستی‌ بخشیدن‌ به‌ دیگران‌ باشد، پس ‌"تنها غرور و خودخواهی‌ست‌ که‌ باید یخ‌ زنند و گرمای‌ گذشت‌ها، گام‌ها را استوار سازد.. "