سفر بیست و چهارم
ماتریکس را یکنفر فهمید... آن هم نفهمید...
تقدیم به الهام یافتگان و خالقان ماتریکس،
از زمین تا جهانهای ماوراء
شنیدم که دانشگاه آکسفورد از 8 فیلسوف خواسته است تا هر یک مقاله ای درباره فیلم ماتریکس بنویسند تا مجموعه آن ها را در قالب یک کتاب منتشر سازد. این مرا بر آن داشت تا باز بیشتر درباره ماتریکس بنویسم. بازآفرینی تحلیلی فیلمهای سگانه ماتریکس، دوبارهخوانی ماتریکس و انقلابهای ماتریکس: از هم اینک تاریخ سینما به دو دوره تقسیم شده است؛ پیش از ماتریکس و پس از ماتریکس، هم از نظر محتوایی، هم از نظر فنی و مهمتر از همه از منظر "متنی". ماتریکس خود متنی است مرجع. آن هرگز در حد یک فیلم قابل تقلیل نیست. ماتریکس با بسیاری از کتب مقدس و معنوی رابطه ای دیالکتیکی دارد؛ بسیاری از معانی و رازهای کتب مقدس و معنوی در آن موجود است و موج می زند و از سویی ماتریکس متن کد کتب مقدس و معنوی است. از این روست که به جرأت می گویم: ماتریکس را یکنفر فهمید... آن هم نفهمید...
مقدمه
نخستین بار که ماتریکس را دیدم، آن بسان معجزهای زمینی به نظرمرسید. با درک بیشتر از آن، پی بردم که آن نمیتواند کار یک نفر باشد.اطلاعات بعدی حدس مرا تأیید کرد. ماتریکس را تیمی متخصص درزمینههای مختلف پدید آورده بود. انگار همه چیز را کاملاً خودآگاهانهصحیح و دقیق آفریده باشند. پس وظیفهی خود دیدم که آن را زمینی نیزتفسیر کنم تا راز معانی آن بر همه آشکار شود. هر چه بیشتر در ماتریکسغوطه میخوردم شبکهی تأویلهای مرتبط آن مرا بیشتر شگفت زدهمیکرد تا با خود اندیشیدم، ماتریکس نمیتواند تنها از دانشی زمینی حاصل شده باشد، آن باید همچون رؤیایی که نظیرش را دنیای زمینی کمتر میتوان یافت بر خالقان آن پدیدار شده باشد. وقتی تنقاضات و تطابقات ماتریکس را با دانش دنیای معنویام مقایسه کردم و دیدم اینک کهماتریکس خلق شده است، من برای تشخیص معانی و تحلیل مرتبط مضامینش، این همه دچار سردرگمی میشوم، چطور ممکن است آن را کسی از عدم و بدون پیشینه پدید آورده باشد! پس آن را حاصل الهامی فرازمینی یافتم که کنه بسیاری از معانی آن حتی برای پدید آوردگانش مشخص نیست. آن گاه وظیفهی خود دیدم که ترجمان معنویت درون آن راآشکار ساخته و رازوارگی آن را تحلیل و تأویل کنم. هنگام نگارش آن معانی بود که دریافتم، برخی از مضامین آن را با استناد به متن مرجع دنیای معنوی میتوان تصحیح و برخی را دقیقتر کرد. پس ماتریکس از فراسوی ماتریکس شکل گرفت.
میخواهم حتی گامی پیشتر از آن بروم و با اطمینان و به صراحت ادعا کنم، آنچه در این اثر تحلیل، بازآفرینی و دگرآفرینی میکنم، حتی برادران واچوفسکی بدان دست نیافتند، و حتی شاید نویسندگان بخش فلسفی ماتریکس به آن چنگ نزده باشند!؟
عنوان ماتریکس 2 که بازگشت ماتریکس ترجمه شده است، یعنی برنامهای که انگار دوباره راهاندازی شده باشد. به بیان دیگر، این عنوان خود میرساند که نسخهی اول ماتریکس اثری کامل است که در نسخههایدیگر بازخوانی و به شکلی دیگر دوباره راه اندازی شده است و ماتریکسهای 2 و 3 دنبالهی نسخهی نخست ماتریکس به مفهوم متداولآن در فیلمهای دنبالهدار یا سگانه نیستند، بلکه راه اندازی دوبارهی ماتریکس در کالبد فیلمهای جدیداند.
از آنجایی که نسخه اول ماتریکس بدون نسخههای دیگر نیز کامل است و علاوه بر آن به همراه دو نسخه ی بعدی نیز اثر کامل دیگری را میسازد، نگارنده هر کجا از نسخه نخست سخن گفت، نام ماتریکس را به جای ماتریکس 1 به کار میبرد (تا به یگانه بودن آن نیز تأکید کرده باشد)، ولی نسخههای بعدی را با نامهای ماتریکس 2 و ماتریکس 3 میخواند (تا نشان داده باشد آنها در تأویل دیگر تنها در قالب یک سگانه قابل جمعهستند و به تنهایی کامل نخواهند بود).
نگارنده معتقد است، ماتریکس سالها و قرنها در اذهان جرقه زده و در قلبها مینشیند، نه تنها در سینما که حتی ورای آن. حتی اگر روزی سینما خاموش شود (که از منظر نگارنده غیرممکن است، مگر این که تمدن نابود شود) ماتریکس زنده است، چرا که ماتریکس سرشار از معناست و نگارنده برخلاف ماتریکس 3 بر این ایده است که تنها و تنها معناست که"جاودانه" میماند.
شوک ماتریکس
هیچ کس از ابتدا در برخورد با دنیای واقعی نمیتواند حدس بزند که مجازی و غیرحقیقیست؟! همانگونه که هیچ کس از ابتدای فیلم >ماتریکس< با دیدن اولین نماهای فیلم نمیتواند تشخیص دهد، تم اصلیو درونمایهی آن در مورد چیست! آیا ماتریکس فیلمی علمی ـ تخیلی یافضاییست؟! پاسخ را تنها باید از خود فیلم ماتریکس دریافت: هر کس که ماتریکس را فیلمی خیالی و فضایی بپندارد، در همان تصوراتی غوطهور است که فیلم ماتریکس آن را دنیای مجازی ماتریکس، یعنی همان دنیای واقعی خودمان، معرفی میکند. دنیای واقعی همانقدر مجازیست که،"ادراکات" در آیین "برهمن"، "محسوسات" در نزد "خردگرایان" و "حقیقت" در نزد فلاسفهای که به "شکاکان" شهرت یافتهاند، و دنیاهای فراواقعی ماتریکس، همانقدر اصالت دارند که "براهمانا" (بهگونهای مدفون) در فراسوی "ریگ ودا"، "آتمن" در "اوپانیشادها"، "تائو" دراندیشهی "لائو تزو" و "چوانگ تزو"، "نیروانا" در تعالیم "بودا"، "لوگوس" در فلسفهی "هراکلیتوس"، دنیای "تعقلی فیثاغورس"، عالم "مثلافلاطون"، مفهوم شیء فینفسه" در نظریات رئالیستها، تفکر در نزد "خردگرایان" و "ذهن" در نزد "ایدهآلیستها"، اصالت دارد. ماتریکس همان "حجابی"ست که عرفا" از آن سخن گفتهاند و همان "ادراکی"ست که بسیاری از فلاسفه، آن را بدون اصالت و مانع از درک حقیقت اشیاء و چیزها انگاشتهاند و همان "ظاهر" و کالبدیست که معنایی را در خود زندانی نموده است و همانطور که مورفیوس توضیح میدهد: تمامی حواس، چیزی به جز سیگنالهای ارسالی از مغز نیستند. دنیای واقعی ما ازنظر ماتریکس، تمام آن رؤیاییست که هنگام نشستن پنیوپ و سایرین بهروی همان صندلیها تحقق یافته و دیده میشود. شاید رؤیایی را به خاطرداشته باشید که بعدها در دنیای واقعی، عین آن را دیدهاید. دنیای حقیقی همان دنیای رؤیاییست که وقایع را در دنیای واقعی، یعنی دنیای ماتریکس، تحقق میبخشد. اما فیلم ماتریکس، دنیای واقعی و ماتریکس را بهسان رؤیایی میبیند که روی دنیای حقیقی را پوشانده است و مانع از فهم آن میشود; زیرا دنیایی که در رؤیا دیده میشود اصالت بیشتری نسبت به دنیایی دارد که اینک به شکل واقعیت در جلوی دیدگان ماست. از این روی چه بسا، دنیای رؤیا، بخشی از دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس باشد، در حالی که دنیای واقعی را باید دنیایی مجازی و از همان جهت،دنیایی غیرحقیقی و با این تعریف، "رؤیایی" پنداشت.
جهانهای سگانهی ماتریکس
اما حقیقت چیست؟ حقیقت آن است که آنچه در مقابل دیدگان ما قرار دارد، حاصل خصایصی از مغز ماست و اگر آن خصایص نباشند، آن بیرون اصلاً چیزی وجود ندارد!! و این یعنی "صحرای حقایق". حقیقت یعنی درک همان پوچی نهفته در واقعیت و تسلط چیزی فراتر از انسان بر او. چنانکه مورفیوس به نیو و در حقیقت به ما میگوید: >این که شما بردههستی و مثل بقیه در قفس زندگی میکنی. زندانی که نمیتونی لمسش کنی<!! و تا هنگامی که ماتریکس، یعنی دنیای واقعی، جلوی دیدگان ماهست، نسل انسان آزاد نیست. آیا چنین تأویلی از واقعیت و ماتریکس دشوار است؟ پاسخ مورفیوس شنیدنیست; او در حالی که نیو از مواجهه با چنین حقیقتی منقلب میشود، به نیو و به ما میگوید: >بهت نگفتم که باورکردنش راحته، فقط گفتم حقیقته<. آری، ما زندانی زندانی هستیم کهزندانبانی به نام واقعیت، آن را پاسداری میکند و تا هنگامی که مشروعیتش را پذیرفته و خود را با آن همراه میسازیم، اسارت در آنزندان و بردگی خود را "میآفرینیم". این همان یأسیست که به تمامی فلاسفه و عرفایی که به آن حقیقت دست یافتند، عارض شد، همچنان که برای تمامی افرادی که در فیلم ماتریکس با آن روبهرو شدند، اتفاق افتاد. امااین تمام ماجرا نیست و نقطهی پایان آن راه نیز نبود. در حالی که هیچ چیز جز همان یأس و پوچی بهنظر نمیرسد، آرام آرام دنیایی فراتر از آن به روی صحرای حقایق شروع به شکلگیری میکند. بر بستر آن کویر پوچی، معنایی قابل آفرینش بود که جهانی نوین را میآفرید! پردیسهای که مشخصاً از عالم یأس و پوچی برمیخاست و دقیقاً نقطهی مقابلش، یعنی ژرفای معانی را متجلی میساخت! آفرینش به معنای آنکه واقعاً و حتی حقیقتاً چیزی جز کویر حقایق وجود نداشت و از این روی دنیای معانی، کشف شدنی یا پیدا کردنی نبود، بلکه "آفریدنی" بود. چیزی وجود نداشت، ولی معنایی به وجود آمده و خلق شد; درست بهمانند منجی شدن نیو. حقیقتاً هیچ حقیقتی نبود، اما از نقطهنظر معنا، پردیسهای بیکرانه بود!!
با این همه، در مواجهه با کویر حقایق که پوچی را عارض میسازد، هرکس نوشدارویش را سر کشد، تلخی جانکاهش را در وجود خود داغ میزندو همانطوری منقلب میشود که نیو پس از تولد دوبارهاش به هم ریخته و بالا میآورد و بسیاری چنان گرفتارش میگردند که به نیستی و خودکشی روی میآورند; همانسان که بسیاری از فلاسفه و عرفا دچار آن شدند. تنها با بالا آوردن آن حقیقت و توسل به ایمان است که هر رهرویی، توانایی ادامه دادن را خواهد داشت، همانطور که مورفیوس ـ یعنی ایمان ـ از نیو میخواهد تا آن حقیقت نوشیده را بالا بیاورد تا بتواند نفسی بکشد.
به همین سبب است که مورفیوس میگوید: ما وقتی که یک مغز بهبلوغ خاصی میرسد، آزادش نمیکردیم، خیلی خطرناک است، چونذهن اش باعث نابودی اش میشود. آن، خطر همان پوچی و یأسیست کههر فردی که ذهنش به آن حد از رشد رسید که به کویر حقایق دست یافت، بر وی عارض میشود. چه بسا چنان یأسی منجر به خودکشی کسی شود که به آن حقیقت دست مییابد; همانطور که بسیاری از عرفا و فلاسفه، چنان راهی را برگزیدند. از این روی نیو را به حال خود وانمیگذارند; البته همه به غیر از ایمان; زیرا در آن شرایط، فرد باید ایمان نسبت به باورهای گذشتهاش را از دست دهد. باورهایی که اینک به ثبوت رسیده اشتباه بودهاند. به همین سبب است که مورفیوس میگوید که >من آن قانون را زیرپاگذاشتم.< (زیرا مورفیوس مدتی او را تنها گذاشته بود).
اما پیش از آنکه معنا پدید آید، در آن حقیقت یأسانگیز و برهوت، تنها "ایمان" است که میتواند انسان را پا بر جا نگاه دارد. در آن کویر،منطق و هیچ معنای دیگری نمیتوانند نجاتبخش باشند، مگر "ایمان". بههمین سبب است که مورفیوس به محض بیداری نیو نخستین کسیست کهاو را درمییابد. بسیاری تنها در همان کویر میمانند، برخی همچون مورفیوس با ایمان تنها انتظار میکشند و بعضی همچو سایفر، با یأس بهدنیای مجازی و واقعی برمیگردند و ترجیح میدهند تا با فریب خویش، از دنیای واقعی کمال لذت را ببرند.
اما آیا راه دیگری نیست؟ در ابتدا پاسخ منفیست; حقیقتاً چیزی نیست. اما گویا چیزی آفریده شده که سابقه نداشته است. پس آنگاه پاسخ مثبت میشود; تمامی معنایی که از بازی بازیگران گذشته از ماتریکس و رسیده به صحرای حقایق حاصل میشود، جهانی از معنا را میسازد که انتخاب، اختیار و حتی آزادی انسان را ممکن ساخته و به ثبوت میرساند. تنها در جهان معناست که انسان بر دنیای واقعی و ماتریکس حاکم بر او فایق میشود و آفرینش دنیای معنا تنها راهیست کهموجب میشود، انسانی بهوسیلهی چیزی که فراتر از آزادی و ارادهاش آفریده میشود، اینبار بتواند بر آن تفوق یابد. همانگونه که مورفیوس اشاره می کند: انسانی در ماتریکس متولد شد که قدرت تغییرش را داشت. انتخابی برخلاف انتظار، اختیاری برخلاف جبر، اختیاری معطوف به آزادی و ارادهای که فراتر از ماتریکس و واقعیت تحقق مییابد. این جهان معانی، همان محتوا و معنا و اهمیت تمامی کارهای بازیگرانیست که به مبارزه با ماتریکس برمیخیزند. جهانی که در آن هر فرد، جدای از موجودیتی مجازی، موجودیتی معنایی مییابد و همین معانیاند که اصیلاند، وهدف اصلی فیلم نیز در جهت شکلگیری موازی همان معناهایی در نزد مخاطبان است که نزد بازیگرانی که بر له و علیه ماتریکس مبارزه میکنند، تحقق مییابد.
راز رازوارگی ماتریکس
تمامی رازوارگی ماتریکس در ابتدای آن، به هیچوجه ژستی افراطی برای تحت تأثیر قرار دادن بینندگان نیست; چنانکه بسیاری از فیلمهای تخیلی ـ علمی و فضایی از آن برخوردارند. بلکه تمامی دیالوگها و نماها بهطرز باورنکردنی و بینظیری دقیق به کار رفتهاند; به طوری که تنها در قالب تفسیری معنایی و سمبلیک، معنیدار جلوه میکنند. دیدگاه سمبلیک تنها کلید واژهایست که فیلم ماتریکس را معنادار میسازد. تمامی اشخاص و موضوعهایی که در فیلم ماتریکس موجودند، به همان دلایلی که ماتریکس بر موجودیت فراحقیقی تأکید میورزد، موجودیت واقعی ندارند، بلکه معانی و ماهیتهایی مفهومی هستند که اصالت موجودیتشان بر همان معنایی و غیرواقعی بودنشان است; چراکه ازدیدگاه فیلم ماتریکس، دنیای واقعی که با اشخاص واقعی ادارک میشود، دنیایی مجازی و ماتریکسی است که اصالت ندارد. فیلم ماتریکس را باید بادیدی سمبولیک مشاهده کرده و معنا بخشید، و هر نوع تحلیلی بر آن نیز تنها با بازآفرینی مجدد همان معانی مجازی، واقعی، حقیقی و معنایی در متن است که میتواند تحلیل ماتریکس بهشمار آید. تنها در این صورت است که میتوان از دنیای مجزای ماتریکس فراتر رفت و در تلهی آن نیافتاد!
در سکانسهایی از فیلم که به هوش مصنوعی، ماشین و تسلط آنها برانسان اشاره میکند، عطف به تمامی خصایص ذاتی مغز انسانها دارد که همچون سخت افزار، برنامههایی هستند که علاوه بر تعیین توانایی وکیفیت آن توانایی از شناخت ما، محدودیتها و دامنهی آن را نیز مشخص میکنند. به بیانی دیگر، پیروزی ماشینها بر انسان، اشاره بر تسلط تمامی برنامههای ناخودآگاهی در دنیای واقعی و حقیقی دارد که از خصایص ذاتی مغز انسان ناشی شده و چیزی فراتر از شناخت، تفسیر و تفکریست که در حوزهی آگاهی انسان بگنجد. آنها با اینکه در مغز انسان موجودند، ولی آنگونه آگاهی انسان را مسخر و بردهی خویش ساخته و در کنترل دارند که باید ایشان را چیزی فراتر از انسان و ارادهی معطوف به آگاهیاش پنداشت، و پیروزی ماشینها و کامپیوترها بر انسان، اشارهای سمبلیک دارد به معنایی که معطوف به همین برنامههای موجود در مغز انسان، ولی فراتر ازانسان است. به همین جهت مأمورانی را که به شکل انسان دیده میشوند، به عنوان هوش مصنوعی و ماشین معرفی میکند; چراکه آنها معنایی فراتر از ارادهی انسان، ولی در درون انسان هستند. ماشینها، همچون همان گیرندهها، تعابیری در دنیای مجازی هستند که در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس، همان موجودات و معانی را تشکیل میدهند که تسخیر انسان را معنا میبخشند. این تعابیر ـ ماشین، هوش مصنوعی و گیرنده ـ در دنیای غیرحقیقی و واقعی ماتریکس درست، و در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس غلط هستند. دنیای واقعی از همان روی که حقیقی نیست، در مقایسه با دنیای فراحقیقی قابل استناد نیز نیست. بلکه برعکس باید از دنیای واقعی و تعابیری همچون هوش مصنوعی، ماشین، گیرنده واصطلاحاتی نظایر آنها که در فیلم آمده است، برداشتی فراحقیقی وغیرواقعی داشت که بهمثابهی تعابیری سمبلیک از موجودیتهای معنایی همچون به بردگی کشاننده، مسلط بر انسان، بیاختیار کننده و نظایر آنها برداشت کرد، و این دقیقاً همان کاریست که فیلم از طریق تمایز بین دنیای مجازی و واقعی با دنیای حقیقی، درصدد تبیینش برای مخاطبان است. امااگر ماتریکس فیلمی علمی ـ تخیلی نیست، پس چگونه میتوان بخشهایی از فیلم را توضیح داد که از ماشینهایی سخن میگوید که روزی بر انسان فایق شدند و آنها ابتدا انرژی خود را از خورشید میگرفتند، ولی پس از مدتی انرژیشان را از بدن انسان کسب کردند؟ از فیلم ماتریکس میتوان برداشتی علمی ـ تخیلی داشت، ولی آن هنگامیست که از دنیای مجازی و واقعی ماتریکس به ماجرا نظر بیاندازیم، اما نه وقتی که آن را از روزنهی دنیای فراحقیقی و فراتر از ماتریکس مینگریم!! به مفهوم دیگر،توصیف تمامی وقایعی که در پیرامون ما رخ میدهد با واژههایی چون ماشین، انرژی، مأموران، کاشتن (انسان)، کامپیوتر و برنامههای کامپیوتری،هوش مصنوعی و غیره، تماماً نگاه به آنها از زاویهی دید دنیای مجازی وغیرحقیقی ماتریکس است. تمامی واژههایی از این قبیل که در فیلم و حتی زندگی ما به کار رفته و می روند، تنها هنگامی معنادار و سمبلیک خواهند بود که آنها را از دید دنیای فراتر از ماتریکس، یعنی دنیای معانی فراتر از حقایق بنگریم. بهعبارت دیگر، نه تنها در فیلم ماتریکس، وقایعی را که به کمک تعابیری نظیر هوش مصنوعی، انرژی، کامپیوتر و تسخیر زمین بهدست ماشینها توصیف میشوند باید از دیدگاه دنیای فراحقیقی، معنایی و نمادین نگریست، بلکه تمامی وقایع روزمرهای را نیز که همچو اصلی بدیهی، بهعنوان دنیای واقعی خود میپنداریم، از دیدگاه دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس، معنایی تعبیر میشوند و در قالب واژههایی غیرسمبلیک،واقعیت دارند و از آن روی مجازی هستند.
به معنای دیگر، فرق نمیکند که چون ماتریکس انسان را مسخر ماشین ببینیم یا همچو ملل باستان، او را در استیلای "الههها" و "اسطورهها" تصور کنیم یا همچون عرفا، انسان را بردهی تن بیانگاریم; زیرا همگی آنها تعابیری برای معنا بخشیدن به دنیای مجازی و واقعیست. آنچهاصالت دارد، دنیای فراواقعیست که بردگی انسان را بر حسب تسلط هر آنچه فراتر از ارادهی اوست، معنا میبخشد. از این رو تعابیری به مانند تسلط هوش مصنوعی و ماشینها بر زمین، اشاره به آیندهای خیالی و پیشگویی علمی و فضایی ندارد، بلکه دقیقاً همان تعبیری از عالم حقیقی، یعنی دنیای غیرمجازی و معناییست که دربند بودن انسان را در چنگال چیزی، بهجز انسان، معنا میبخشد. در فیلم نیز که مورفیوس به نیو میگوید: >اکنون سال 2199 است و تو تصور میکنی سال 1999 است<، اشاره به آن دارد که تصور مجازی از واقعیت به عصر ما تعلق داشته و اکنون در دیدگان تکتک ما مشاهده میشود. ماشین و تکنولوژی که زمانی برای تسلط انسان بر طبیعت ساخته شده بودند، اینک قدم به قدم به پیش میروند، طوری که بهنظر میرسد، خود بر انسان تسلط یافتهاند. پیدایش هوش مصنوعی نقطهی پایانی آن راه است. اما چنین تأویلی از تسلط ماشین بر انسان، به معنای آن است که ما در دنیای مجازی و ماتریکس چنین مشاهده میکنیم، در حالیکه در دنیای فراحقیقی و معنایی، انسانهابه دست چیزهایی فراتر از خودشان و مسلط بر اراده و آزادی انتخابشان تصور کرده، باور کرده، اندیشیده و رفتار کردهاند و از این روی، آنها از انسانها، بردگانی ساختهاند! نماهای دوگانهی حیوانی که به شکل گیرندهای بدل میشود، دقیقاً به همان دوگانگی تعبیر موضوعی در دنیای واقعی و مجازی بهمثابهی گیرنده و ماشین، و تعبیر آن در دنیای فراحقیقی و معنایی بهسان موجودی که انسان را تحت نفوذ قرار داده و مسخر خود ساختهاست، اشاره دارد.
واژهی >ماتریکس< بسیار دقیق تعبیه شده است. ماتریکس که فرمولی در ریاضیست، برنامهایست قطعی که چندین حالت ممکن را توضیح میدهد. به معنای دیگر، ماتریکس با وجود اینکه فرمولی جزمی و قطعیست، اما قطعیت آن در درونش، نه به یک حالت، بلکه به چندین حالت ممکن و احتمالی میرسد، بهگونهای که قرار گرفتن در درون ماتریکس به مفهوم تسلیم بودن در مقابل آنچه اتفاق میافتد نیست، بلکه در درون ماتریکس نیز احتمالات متعددیست که امکان انتخاب هر یک برای گزینشگر موجود است. اما ماتریکس در هر صورت برنامهایست کهبرد توانمندی افرادی را که از آن استفاده میکنند، تعیین میکند. از همینروی است که افراد در ماتریکس، یک مهرهی بازی بهشمار میآیند; درست بهمانند مهرههای شطرنجی که حالات حرکات مختلف هر مهره ـ نه حرکتیمعین ـ را قانون کلی شطرنج تعیین میکند; همچون برنامهی ماتریکس. امااز دیدگاه دنیای معنایی و فراتر از ماتریکس، میتوان آزادی و انتخاب را تجربه کرد. چنانکه مورفیوس در هنگام مبارزه با نیو به او میگوید که قوانین آن مثل قوانین کامپیوتر است; میتوان برخی را نادیده گرفت و بعضی را زیر پاگذاشت.
از صفر ماتریکس
با نقب زدن دوربین در عدد صفر، ماتریکس از نقطهی صفر جستوجو را آغاز میکند؟! کنکاشی که در دو راهی بین انتخاب زندگی عادی یا گزینش آنچه که کمبودش احساس میشود، قرار میگیرد. جستجوگر در مرحلهای با عجایبی مواجه میشود که قابل مقایسه با افسانهی آلیس در سرزمین عجایب است. تا پیش از تهنشین شدن معانی در ذهن، هر نشانهای میتواند بهانهای برای یافتن گمگشتهای گردد که یک جستجوگر در پیاش است. نیو برای یافتن پاسخ خود، نشانهی خرگوشی را تعقیب میکند و از جاهایی سر بیرون میآورد که پیش از این برایش ناآشنا و بیگانه بود. دیسکو و تعاملاتی که نیو تا پیش از این، یا علاقهای به آنها نداشت و یا پرسشها و کارهای خویش را ضروریتر از آنها مییافت، به آشنایی با ترینیتی منتهی میشود. فیلم با چنین استعارهای میرساند، تا هنگامی که بهسان یک جستجوگریم، پاسخ خود را گاه در جایی خواهیم یافت که بسیار متفاوت و حتی متناقض با تصورات ماست. از این روی در این مرحله باید به هروادی سرک کشید و هر نشانهای میتواند اتفاق آشنایی را به قانون یافتن گمگشته منتهی کند؟! اما آیا همهی انسانها، توانایی چنین جستوجو، تخطی، انتخاب و تجربهی آزادی را دارند؟ ماتریکس پاسخ میدهد که نه، تنها آنهایی که بنا به قول مورفیوس احساس میکنند که >این جهان یکاشکالی دارد< و خطر گشتن بهدنبال آن نقض را به جان میخرند، توانایی درک معنا و بهدنبالش، تجربهی آن انتخاب و آزادی را خواهند داشت; تمامی کسانی که از پل "آدمیت" میگذرند. این همان نمادیست که در فیلم منظور شده است. نیو هنگامی که به جستوجو میپردازد برای ملاقات باآنچه در جستوجویش بود، سر پل ادم، که همان آدم است، با مورفیوس و ترینیتی قرار میگذارد. این همان راهیست که جدایی انسان شدن با نشدن را تعیین کرده و تمییز میدهد. انتخاب همواره با خود فرد است، با تکتک ماست. هر گاه که روی این پل قرار میگیریم، اگر از آن رد شویم، کنکاشی که آدمیت را معنا میکند آغاز کردهایم، چنانکه نیو چنین کرد، و هرگاه برگردیم، بهسوی دنیای غیرحقیقی و غیرآدمی گام نهادهایم; دنیای جبرهای بیرونی، همچنان که نیو میخواست انجام دهد و ترینیتی مانع ازآن شد: >تو تا آخرشو رفتی و میدونی که اونجا جایی نیس که بخوایباشی<. این همان دنیای واقعیست که اکثریت آن را باور میکنند و پس از رسیدن به آن دو راهی، از آن برمیگردند و به آن فریب رضایت میدهند. درحالیکه معدودی با درک این نکته که چیزی کم دارد، نمیخواهند و نمیپسندند آنجا بمانند و خطراتش را به جان میخرند. پس پا در جادهی آدمیت میگذارند، چنانکه در نهایت نیو انجام داد.
این انتخاب و ریسک از طریق ارایهی قرصهای آبی و قرمز رنگ و گزینش یکی از آنها مطرح میشود. قرمز به معنای خطر کردن و آبی بهمعنای به آرامش رسیدن و خطر نکردن نظر دارند. نیو کسیست که قرص قرمز را برمیگزیند. اما اگر نیو قرص آبی را میخورد چه میشد؟! هماناتفاقی برایش به وقوع میپیوست که هر روز برای ما میافتد!! یعنی تنهادیدن دنیای واقعی و مجازی که در قالب ادراک استنباط میکنیم و عدمبهخاطر آوردن تجربهای که در دنیای فراتر از دنیای واقعی داشتیم یا داریم! چیزی که به کرات در خوابهای ما تحقق مییابد و ما با هر بار بیدار شدن، در هنگام بیداری، آن را خواب میپنداریم، در حالیکه هنگام خواب، آن را حقیقی میپنداشتیم!! همانگونه که مورفیوس میپرسد: >اگر خوابی ببینیکه از آن بیدار نشوی، چگونه ممکن است که بفهمی خوابی یا بیدار<؟!
استعارات ماتریکس
نیو پس از انتخاب قرص قرمز، دنیایی را تجربه میکند که بهگونهایاستعاری، تولد و آغاز زندگی انسان را به تصویر میکشد. صحنههایی کهنیو را در درون مایعی نشان میدهد که لولههایی به وی وصل است وبسیاری دیگر در داخل فضاهایی آزمایشی کاشته میشوند، ایهامی اززندگی در رحم و پیش از زاده شدن و همچنین زندگی پس از مرگ ورستاخیز دارد. نیو در میان لولههای مختلفی که به بدنش وصلاند و مایعیکه او را احاطه کرده، دنیای واقعی پیش از تولد در رحم را متجلی میسازد.در حالیکه همان وقایع، آنگونه که بهوسیلهی فیلم نوعی ارتباط ماشینی بادنیای پیرامون را از طریق لولهها نشان میدهد، دنیای حقیقی آن را بهتصویر میکشد. نیو همانسان متولد میشود که هر یک از ما در دنیایحقیقی فراتر از واقعیت به دنیا میآییم. مورفیوس به این میهمان، همچو هرنورسیدهای، "خوش آمد" میگوید، و نیو همانطور مدتی در کنترل قرارمیگیرد; مانند هر تازه متولد شدهای. چشمان نیو که میسوزند و پاسخمورفیوس که دلیلش را عدم استفاده از چشمهایش ذکر میکند،استعارهایست که هم به تولد انسان و استفاده از دیدگان اشاره دارد و همموازی با آن، به دوباره زاده شدن نیو و دریافتن حقیقت چیزها توسط وی.نیو از مورفیوس میپرسد >آیا من مردهام<، او جواب میدهد که >بسیار دوراز آن است<، زیرا نیو تازه چشمانش به روی حقایق باز شده است. او چونهر نورسیدهای مورد مراقبتهای ویژهای قرار میگیرد.
هنگامی که مورفیوس اشاره به آن میکند که منبع نیروی ماشینهایهوشمند، خورشید پنداشته میشد و تصور ما آن بود که اگر جلوی آن رابگیریم، ماشینها از بین خواهند رفت، در حالیکه ماشینها از انسانها نیرو کسب کردند، استعارهایست که آن نیرویی که انسانها در بیرون در جستوجویش هستند، در درون انسانها وجود دارد و همان است کههستیبخش است و اشارهای استعاری به همان "دروننگری" برای یافتن گمشدهای دارد که عرفا از آن سخن راندهاند. وقتی که از یخبندان بر رویزمین و وجود تنها هستهای از گرما با نام شهری به نام "زایون" (صهیون)در دل آنسخن میگوید، استعارهایست به نومیدکنندگی و سرمای حاکم بر دنیای حقایق و وجود مأمنی گرم در درون انسان و جستوجو برای پناه بردن بهآن; همانطور که نیو با سپردن خویش به مورفیوس، به سرمای وجودش گرما بخشید.
اسامی افراد در ماتریکس بسیار دقیق انتخاب شده است و هر نام،"ماهیت هر هویت" را معنی میبخشد. به بیانی دیگر، نامهای افراد در فیلمماتریکس، اسامیای قراردادی نیستند، بلکه معانی و مفاهیمی هستند که ازموجودیتها و افرادی استخراج میشوند که "هویت معنایی" و فراحقیقیهر فرد را، که با تمامی چیستیاش در طی گفتارها، رفتارها، اهداف، آرزوهاو تخیلاتش در زندگی متجلی میشود، تعیین میکنند که در مقابل هویتواقعی و مجازی آن قرار میگیرند. بهطوری که ماهیت هر یک از آنها درارتباط با ماهیت دیگران تأویلپذیر است.
اسامی و معانی ماتریکس
نیو که مأموران ماتریکس، او را اندرسون مینامند، نام معنایی و فراحقیقیاش "نیو" یعنی "تازگی" است. چراکه ماهیت و معنای برآمده ازفعل و زندگی هر چیز است که نام او را تعیین میکند; جایی که نیو، برخلاف گذشته، امکان تحقق چیزی تازه را فراهم میآورد که آزادی واختیار را معنادار میسازد. برداشت فوق بهوسیلهی دیالوگی که در تونل سابوی (مترو) بین عوامل ماتریکس با نیو اتفاق میافتد، تأیید میشود.جایی که مأمور ماتریکس میگوید، آقای اندرسون، در حالیکه نیو با تأکید پاسخ میدهد، من نیو هستم، نه اندرسون. این دیالوگ درصدد است تاماهیت نمادین نیو را که همان امکان تحقق هر چیز تازه است، به ثبوت برساند. و در جایی دیگر، ترینیتی به نیو میگویید که تاکنون کسی چنین نکرده است و نیو پاسخ میدهد >به همین جهت است که ما میتوانیم<، واین ویژگی، ماهیت تازگیست. نیو از همان روی که ماهیتش تازگیست، درمرحلهای از فیلم به سایر شخصیتهای فیلم ملحق میشود و در حالیکه سایرین از قبل مبارزه میکنند، نیو پس از جستوجو و درک تجاربیست که به مبارزان میپیوندد. نیو در ابتدا ایمان ندارد، چنانکه هر تازگی بابریدن از ایمان قبلی، میتواند تازگی جلوه کند. از همان روی در ابتدا باوجود آنکه ایمان، تازگی را در مییابد، ولی ناگزیر به مبارزه با تازگیست.در ابتدا مورفیوس پیروز است، همانسان که ابتدا ایمان گذشته است که برتازگی تفوق دارد. زورآزمایی که امکان نجاتبخش شدن آنچه را که تازگی دارد برای انسان فراهم میآورد، اما آن مدت زیادی نمیتواند به طول بیانجامد، چراکه تازگی برای ادامه ناگزیر به ایمان است. پس ایمان استکه راه را به تازگی نشان میدهد، همچو پیامبری که راه را به یک رهرونشان میدهد.
نیو در ابتدا موفق نیست تا با تسلط بر ذهن از ساختمانی به ساختمانیدیگر بپرد. سقوط او بهگونهای درخور، بهوسیلهی حرکت دوربین به ترتیبی نمایش داده شده که در ابتدا صعود تصور شود و این حقیقتیست که در آغازهر سقوطی چنین بهنظر میرسد؟! وقتی دیگران بر این جمله تأکید میورزند که هیچ کس برای نخستینبار موفق به چنین کاری نمیشود، پاسخی به این توقع دیگران و حتی شخصی میدهند که انتظار موفقیت دراولین تجارب خود داشته و در صورت شکست مأیوس میشود. درحالیکه چنان دیالوگهایی تأکید میکنند که شکست در اولین تجارب هر گزینشی، قانونی طبیعیست و تحقق موفقیت تنها بر اساس ممارست پس از شکست بوده که مهم و اصیل است و حتی منجی نیز از ابتدا، بدون سعیو تجربه قادر به کارهای نشدنی نیست.
"مورفیوس" همان "ایمان" است. مورفیوس از آن جهت بهدنبالنیوست که "ایمان" در جستوجوی "تازگی"ست. به بیان واضحتر، ایناسامی و آن اشخاص، چیزی نیستند جز معانیای که ماهیت زندگی و تمامچیستیشان در ارتباط با یکدیگر تأویلپذیر خواهند بود. مورفیوس ایماناست و به همان جهت است که اوراکل به نیو میگوید: >او به تو اعتقاد دارد، کورکورانه، آنقدر که حاضر است بهخاطر تو بمیرد<. این دقیقاً ویژگیایمان است، او با وجود کورکورانه بودن، در نهایت هموست که تازگی را مییابد; چراکه تنها اوست که انتظار میکشد بدون آنکه نیازی به امید داشته باشد، زیرا ایمان نیازی به امید ندارد! این دقیقاً همان دیالوگیست که مورفیوس در بخشی از فیلم به ترینیتی میگوید، و همانطور که اوراکل میگوید، حقیقتاً بدون ایمان است که دچار مشکل میشویم. ایمان، خودرا قربانی تازگی میکند، همانسان که مورفیوس در حق نیو کرد. اما کدامین تازگی؟ آن تازگی که نجاتبخش باشد. از همان روی است که مورفیوس وسایرین میخواهند دریابند که آیا نیو همان گمگشتهیشان هست یا نه؟! چراکه تنها آن تازگی را بایسته است انتظار کشید که نجاتبخش باشد. با ظهور تازگی، ایمان است که حقایق فراتر از واقعیات را به تازگی میآموزدو اوست که پس از رسیدن به کویر حقایق میتواند موجب تداوم زندگی گردد. تازگی برای اینکه بتواند نجاتبخش گردد میبایست برای مبارزه بادشمنان درونی و بیرونی تعلیم دیده و آب دیده شود و به همین سبب نیوبهوسیلهی تعالیم مورفیوس راه مبارزه را فرا میگیرد. مورفیوس، نیو را بهمحضر اوراکل میبرد، چراکه ایمان است که تازگی را به ناخودآگاهی معرفیمیکند تا به خودآگاهی برسد. ولی برای تحقق آگاهی و روبهرو شدن با ناخودآگاهی، تازگی و هر شخص دیگری ناگزیر است که خود "تنها" بهمحضر ناخودآگاهی برسد و به همین سبب است که مورفیوس به نیو میگوید، من تنها راه را به تو نشان میدهم و تو خود باید آن را به پیمایی!؟
اما "اوراکل" کیست یا چیست؟ اوراکل تمام آن ماهیت و معناییستکه موجودیت دنیاهای گوناگون مجازی، واقعی و حقیقی را استنباط کردهو دنیای معانی، همچون معنای انتخاب، اختیار و آزادی را در عینغوطهور بودن در دنیای جبریای که ما را احاطه کرده است، تبیین میکند.اوراکل، "ناخودآگاهی در دنیای معناست". به همین سبب است که بر سر در اتاق او همچون بسیاری از معابد نوشته شده است: خود را بشناس. اوراکل، ناخودآگاهی به آگاهیرساننده است. به همین جهت است که مورفیوس میگوید، اوست که از ابتدای مقاومت بوده و به اندازهای که لازم است میداند. تنها ناخودآگاهاست که چنان حضوری دارد که شناختش پیوسته است. چراکه علم آن حصولی نیست، بلکه حضوریست. اما هموست که به آگاهی میرساند. به همان جهت است که همگی نزد اوراکل میروند تا چیزی را که نیاز بهدانستنش دارند از او بشنوند. از هنگامی که انسان به آنچه در درونش وجود داشت، بهسان موجود یا موضوعی از بیرون نظر کرد، "خود"، آینهای شد که از طریق آن، از بیرون به درون انسان نگریست و بدین ترتیب "خودآگاهی" آفریده شد و "انسان"، خود را باور کرد. پس از "خودباوری" بود که انسان به "آرامش" رسید. اما او چه دشوار به "خودباوری" نایل شد! آیا آن همه تاوان، ارزشش را داشت!؟ انسان اگر پیش از خودآگاهی، بهخودباوری میرسید، هرگز به دستاوردهایی دست نمییافت که تاکنونعایدش شده بود!!
در بخشی از ملاقات کوتاهی که نیو با اوراکل دارد، نیو پیش از آنکهدستش به گلدانی خورده و آن را به زمین بیاندازد، اوراکل به او میگوید:>گلدان فدای سرت<!؟ و آنگاه نیو حرکتی میکند که دستش به گلدان میخورد و آن را میشکند. اوراکل از نیو میپرسد که اگر به او نمیگفت کهگلدان فدای سرش، آیا گلدان میشکست یا نه؟ آیا جملات اوراکل واقعیت را پیشبینی کرده بود یا جملاتش واقعیت را پدید آورده بود؟ آیا ناخودآگاه است که دنیای اطراف ما را پدید میآورد یا آنچه در بیرون اتفاق میافتد،در حضور پیوستهی ناخودآگاه قرار دارد؟ یک نوع از پاسخ آن را در جایی دیگر از فیلم میتوان یافت. کودکی که همچو "بودا"ست، به نیو میفهماند >سعی نکن قاشق را خم کنی، آن غیرممکن است. در عوض سعیکن حقیقت را درک کنی<. نیو میپرسد: >چه حقیقتی را؟< او پاسخ میدهد:>که قاشقی وجود ندارد! آن وقت متوجه میشوی که قاشق خم نمیشود، بلکه این تو هستی که خم میشوی<! این جمله، اشاره به پاسخ همانپرسش فوق دارد: این ناخودآگاهی ذهنیست که دنیای ما و وقایع آن رامیسازد; چراکه اصلاً چیزی یه غیر از آن اصالت ندارد. در حقیقت هرکس در جستوجو و تعقیب خویشتن است; همچون همان انسانها و درحقیقت، موجودیتهای معنایی در حال حرکت در ماتریکس!
کودکانی که در اتاقی قرار دارند که در جوار اوراکل است و نیو ناظر کارهای عجیبیست که آنها با اشیاء پیرامون خود دارند، همان وجوه کودک شخصیت روانی هر کس هستند که در ناخودآگاه انسان حضور دارند و با رجعت به آنهاست که بسیاری از غیرممکنها در دنیای بزرگترها ممکن میشود و مادری که کودکی را به نزد اوراکل برده است، معنای تجلی روح مادرانه را به تصویر میکشد که با عطف مادران به ناخودآگاهیست که تحقق مییابد. کودکی که شبیه بوداست، نماد بزرگان و رهپویان بوداییست و کودک دیگری که در محضر اوراکل کتابی چینی را در دست دارد، نماد حکیمان چینیست و آنها بدان سبب کودک به تصویر کشیده شدهاند تا هم به ارزیابی داناییشان در مقایسه با گسترهی دانش ناخودآگاهی پرداخته شده و هم رجعت صادقانه همچو کودکان، کلید آن رهپویی معرفی شده باشد.
"سایفر" موجودیست بدبین و ناامید که با وجود آگاهی به حقیقت، خواهان تجربهی همان دنیای شیرین جهل در مقابل کویر حقایق است و ازآن روی از مورفیوس، منجی، اوراکل و مبارزهی گروه مأیوس است و باوجود اینکه خواهان ترینیتیست، اما ترینیتی خواهان نیوست. چه چیز میتواند ماهیت سایفر را تعیین کند؟ سایفر از ایمان متنفر است، از حقیقت بدش میآید، جهالت را ناامیدانه میپسندد، نه تنها از امید به منجی مأیوس است، که به وجود آن بدبین است و عاشق جاودانگیست، ولی هرگز به آن نمیرسد. در حالیکه جاودانگی در جستوجوی تازگی منجیست. او با سؤالاتی که در خصوص سرنوشت، پیشگوییهای ناخودآگاه، ایمان و منجی مطرح میسازد، آیا وسوسههای رندانهی شیطانرا پس از آفرینش انسان و مکالمات شیطان را با فرشتگان و خداوند تداعی نمیکند؟ شاید بتوان سایفر را تمام وسوسههای انسانی دانست که یأس، ترس، تردید و عقدههای کهنهی درون را معنا کند!! سایفر هماندشمن درون انسان است. به عبارتی دیگر، ایمان، تازگی، جاودانگی وسایرین تنها با ماشینها در مبارزه نیستند، بلکه آنها از دشمنی درونی رنج میبرند که چه بسا خطرناکتر از دشمن بیرونیست و هر انسانی که پای در راه آن مبارزه بگذارد ناگزیر به روبهرو شدن، کشف کردن و ستیز با اوست. صدماتی که این دشمن درونی بر انسان وارد میسازد بسیار سختتر از دشمنان بیرونیست، همانطور که آسیبهای وارده از سایفر، برای مبارزان ماتریکس سختتر و جانکاهتر از آسیبهای وارده از ماشینها، ماتریکس و دشمنان بیرونیشان بود؟! سایفر هرگز به آرزوی دیرینهی خود که پیوستن به جاودانگیست، نمیرسد. چراکه بیمها، وسوسهها و عقدههای کهنهی درون، با آنکه همواره در واقعیت حضور دارند، در دنیای معنا به جاودانگی نخواهند رسید؟!
زایون که همان صهیون است، نام مکانی مقدس در نزد یهودیان است.آن کوهی است در شهر مقدس که معبد اورشلیم بر آن بنا شده بود. برخی صندوق مقدسی را نیز که موسی، هارون و فرزندانشان از آن نگهداری میکردند، به این نام آوردهاند. اما حقیقتاً زایون آن سرزمین مقدس درون تک تکماست که از برونکاوی به دروننگری ناگزیر از یافتن و حفظ آن هستیم کهاین همان چیزی است که نیو و سایر مبارزان طی فیلمهای ماتریکس انجاممیدهند.
زنی که به همراه مردی دیگر، محافظ مبارزان هستند، بخشی از هرشخص را معرفی میکنند که نگهبانی از وجود انسان را در مقابل آنچهمضر شناخته شده یا دشمن پنداشته میشود، به عهده دارد و اینان از جمله نخستین بخشهایی از وجود انسانها هستند که مورد حملهی سایفر و عقدههای کهنهی نهاد انسان واقع میشوند.
"تانک" وقتی میگوید، او و برادرش از بازماندگانی هستند که به شکل طبیعی بدنیا آمدهاند، استعارهای بر وجوه انسانی شخصیت دارد. آنها ابعاد عاطفی و احساسی انسان را معنا بخشیده و معرفی میکنند که در نهایت درزمرهی مبارزان آفرینندهی معنا قرار میگیرند. آنها نقش ترتیب دهنده و تنظیم کنندهی ابعاد مختلف انسان را به عهده دارند، همانطور که در ماتریکس چنین هماهنگی و ارتباطی را تحقق میبخشند; همان وجه آگاه شخصیت ما که خود را انسان میپندارد!
آدمها یا به عبارت دقیقتر، ماشینهایی که "مأمور" نامیده میشوند، نیز همان ماشینهایی هستند که در خدمت هوش مصنوعیاند. شاید بهتعبیر جهان حقیقی در فیلم ماتریکس باید ماشینهایی را که در جهانمجازی و واقعی ادراک میکنیم، شخصیتهایی همچون مأمور پنداشت کهدر خدمت دنیای ماتریکس و واقعی بوده و ابزاری برای بردگی انسان در زندان واقعیت بهشمار میروند. اما آن ابزارها تنها ماشین نیستند، بلکه هرانسانی که محصور در دنیای ماتریکس است، از آنجا که مدام به بازآفرینی آن جهان مجازی اقدام ورزیده و به بردگی و تسلط چیزی فراتر از ارادهاش گردن مینهد، در حقیقت مانعی در راه افرادیست که درصدد انتخابی آزاد و وارسته از زندان واقعیت هستند. از این رو چنین اشخاصی، دشمن و مأمور بهشمار میآیند. چون ناخواسته یوغ همان دنیای مجازی ماتریکس را برگردن میکشند و بهسان ابزاری در خدمت آن عمل میکنند، و چنانکه مورفیوس میگوید: تا موقعی که آنها جزو سیستم هستند، دشمن ماهستند.
تلفنهایی که انتقال از دنیای ماتریکس به دنیای حقیقی را به عهدهدارند، در حقیقت نماد ارتباط هستند; هر چیزی که بتوان از طریق آن،ارتباطی برقرار کرد. اما آیا آن ارتباط از طرف ما انتخاب میشود؟ آنها خودشان ما را فرا خواهند خواست. همانسان که تلفنها در ماتریکس زنگ میزنند. انتخاب با شما و ماست که با آنها به دنیای دیگر برسیم یانه!
اما با این همه، نیو تنها ممکن است که نجاتدهنده باشد، همانگونه کهتازگی میتواند نجاتدهنده و ثمربخش باشد یا نباشد، و تنها انتخاب تازگیست که نجاتبخش بودن یا نبودنش را تعیین میکند و گزینش اوست که ماهیتش را میسازد و نه نشان میدهد، بلکه به ثبوت میرساند که آیا وی نجاتبخشی را فعلیت بخشیده است یا خیر؟! جایی که نیو با ترینیتی قرار میگذارد، یکی از مبارزان، اسلحه را بهسمت نیو میگیرد و ترینیتی میگوید که این کارها برای محافظت از ما ضروریست، نیو میپرسد که محافظت در مقابل چه چیزی؟ او میگوید، >در مقابل تازگی<. چراکه تازگی همواره منجی نیست و میتواند بسیار خطرناک باشد. پس مبارزان ناگزیرند تا برای محافظت از خود دریابند که تازگیای که به آنان ملحق شده و قرار است یکی از آنها باشد، چه خطراتی را نیز برایشان بههمراه دارد. همانطور که نیو گیرندهای را در درون شکمش به همراهداشت؟! آنها گیرندهی نیو و در حقیقت بخش خطرناک تازگی را از وی جدا میکنند تا بتواند به آنها بپیوندد. ولی چه نوع انتخابیست که تعیین میکند نیو، منجیست یا خیر؟ برای آن باید به معنای نجاتبخش در ماتریکس عطف کرد.
اما >او< یا منجی کیست؟ او کسیست که توانایی نفوذ کردن و تحت تأثیر قرار دادن ماشینها، هوش مصنوعی و ماتریکس را داشت، همان معناو هویتیست که آزادی و اختیار به ماشینها را بازآفرینی میکند. به مفهومدیگر، کسی که بر ماتریکس تسلط داشته و مرده است، شخص خاصی نیست، بلکه ماهیت و معناییست که قبلاً امکان آزادی و اختیار را درون ماتریکس به ثبوت رسانده است، و هنگامی که آن معنا، در شخص دیگری متجلی نشده، به معنای آن است که مرده است و هر گاه که شخصی دیگر،آن آزادی و اختیار را درون ماتریکس دوباره خلق کرده و تجربه کند، بهثبوت رسانده که >او< دوباره آمده است. به بیانی دیگر، مرگ و آمدن منجی، یک موجودیت ادراکی نیست، بلکه مرگ و آمدن معناییست. منظور همان مفهوم و معنایی (آزادی و اختیار) است که با بازآفرینیاش توسط کسی، بهمعنای دوباره آمدنش است; همچون منجی شدن نیو.
و اما منجی در ماتریکس
نجاتدهنده کسی نیست که از ابتدا معین شده باشد. نجاتبخش میتواند تمام کسانی باشند که آن را برای خود به ثبوت رساندهاند. منجیشدن شخص، چیزی از پیش تعیین شده نیست که فرد با آن مواجه شود، بلکه تمام آن انتخاب و اختیاریست که از طریق آن، شخصی، چیزی را میآفریند که از او یک نجاتدهنده میسازد. به همین سبب است کهاوراکل به نیو میگوید: >نجاتدهنده بودن مثل عاشق شدن است، و هیچکس نمیتواند بگوید که تو عاشق هستی یا نه؟ تنها خود باید آن را بفهمی،با تمام وجود.< این رازیست که با آنکه از طرف اوراکل فاش میشود، نیودر آن لحظه بدان پی نمیبرد. اوراکل دست او را میبیند و به وی میگویدکه >میدونی که چی میخوام بگم؟< نیو هر پاسخی که بدهد، همان درست است. اگر بگوید که منجیست، پس او خود در آزمون، منجی شدنش رابرمیگزیند و اگر بگوید منجی نیست، پس او مردود شده است. چراکه همانطور که اوراکل میگوید، او هنوز منتظر چیزیست! پس با چنین گزینشی، منجی نبودنش را برگزیده است. به بیانی دیگر، پاسخ منفیاوراکل، جواب آن آزمون نیست، بلکه بخشی از خود آزمون است. زیرااصلاً آن گونه پیشگویی که بتواند نشان دهد، او یا هر شخصی دیگر نجاتدهنده هست یا خیر، امکانپذیر نیست، و آن چیزیست که هر شخصی تنها با انتخابش میتواند تعیین کند که او نجاتدهنده است یا نه!و به همین دلیل است که اوراکل میگوید: نجاتدهنده بودن را تنها خود باید بفهمی. چون گزینش نیوست که به ثبوت میرساند، او با وجود آنکه تحت تأثیر تمامی جبرهای ماتریکس است، همواره توانایی انتخاب و آزادی را به شیوهای دیگر داراست. بنابراین، پاسخ منفی اوراکل به نیو مبنی بر این که او، آن نجاتدهنده نیست، ولی استعدادش را دارد، خود بخشی ازآزمون است که به تمامی شخصیتهایی که آن مسیر را طی کردهاند، گفته میشود، و همهی شخصیتهایی که با انتخاب خود، منجی بودن خویش را میپذیرند، با چنین گزینشی به ثبوت میرسانند که نه نجات دهنده بودهاند، بل نجات دهنده شدهاند و تنها شخصیتهایی که با انتخاب خودشان، نپذیرند که منجی هستند، به ثبوت میرسانند که، نه نجاتدهنده نبودهاند، بلکه نجات دهنده نشدهاند. در حقیقت نجاتبخش بودن وجود ندارد، بلکه نجاتبخش شدن است که اصالت دارد، و امکان اختیار و انتخابی برای انسان یا هر شخصیت معنایی، با وجود جبر واقعیت ماتریکس، در همین "شدن" است. جایی که اوراکل به نیو میگوید کهاستعدادش را دارد، برای آن است که شانس دیگری به نیو بدهد تا بتواند باانتخاب خودش، از آزمون پیروز بیرون آید.
اما، اگر پیشگویی منجی یا هر پیشگویی دیگری غیرممکن است، پس به چه سبب همگی، اوراکل را پیشگو دانسته و به نزد او میروند؟ پیشگویی اوراکل تنها در مورد معناهاییست که در ارتباط با یکدیگر تأویل پذیرند و هرگز به شخصی خاص مربوط نمیشوند. ناخودآگاهی پیشبینی میکند که تازگی توسط مبارزان جستوجو میشود و ایماناست که آن تازگی را که نجات دهنده است، پیدا میکند و جاودانگی عاشقآن میشود و منجی به کمک جاودانگی، ایمان را از اسارت دنیای ماشینیو جبر ماتریکسی، رهایی میبخشد. ولی هرگز نمیگوید آن جستجوگر، مبارز یا هر شخص دیگری، آن نجات دهنده، آن یابنده یا این عاشق خواهد بود یا نه و اشخاصاند که با انتخاب خویش، آفریده و تعیین میکنند که تحققبخش کدامیک از آنهایند و پیشگویی دربارهی اشخاص یاموضوعی خاص هرگز مقدور نخواهد بود و ناخودآگاهی تنها در خصوص نحوهی ارتباط و معناسازی بین معانی و مفاهیم است که از توانایی در پیشگویی برخوردارست!؟
نیو از این روی نجاتدهنده است که با انتخاب خویش به ثبوت میرساند که نجاتدهنده است، نه از آن روی که اوراکل به او بگوید او نجاتدهنده است یا خیر؟! چراکه همچنان که خود اوراکل میگوید: او یاهر شخص دیگری به هیچ کس نمیتواند بگوید نجاتبخش یا عاشق هست یا خیر؟! بلکه تنها خود اوست که باید آن را با انتخابش درک کند. و همانطور که مورفیوس عیان میسازد: >اوراکل چیزی را که نیاز داشتیبشنوی (تا بتوانی نجاتدهنده شوی) به تو گفت.<
آزمون ماتریکس
اما آن انتخاب چیست؟ آن راز در بخش بعدی فیلم نمود مییابد. مورفیوس حاضر است جان خویش را بهگونهای کورکورانه در راه نیو فداکند. این بخشی از آزمونیست که به ثبوت خواهد رساند که نیو یا هرشخص دیگری، نجاتدهنده خواهند شد یا نه؟! اگر >او<، مرگ مورفیوس را در راه خودش، به عنوان بخشی از یک برنامهی جزمی و از پیش تعیین شده بپذیرد، او ثابت خواهد کرد که نجاتدهنده نیست، ولی اگر فداکاری مورفیوس را با فداکاری دیگری که سعی در راه کشته شدن برای مورفیوس است، پاسخ گوید، او از امتحان سرافراز بیرون آمده است; چراکه ثابت کردهاست، یک نجاتدهنده است. زیرا نیو، یعنی تازگی میتواند همان نجاتدهندهی انسان یا جهان یا ایمان باشد و یا نباشد، و این دقیقاً بستگیبه ماهیت تازگی دارد. به همان جهت است که نیو (تازگی) باید با انتخابش نجاتدهنده شود، نه چیزی دیگر. راز این معنی در دیالوگ دیگری از اوراکل با نیو مشخص میشود. وقتی به نیو میگوید که انتخاب توست کهتعیین میکند و نیو آن را وقتی که دیگران درصددند با کشیدن سیمهای مورفیوس از او قطع امید کنند، بهخاطر میآورد و با نه گفتن در مقابل پذیرش سرنوشت خود و مورفیوس، از امتحان نجاتدهنده شدن (نهنجاتدهنده بودن) سرافراز بیرون میآید. نیو و در حقیقت تازگی دردیالوگی میگوید که میتواند مورفیوس، یعنی ایمان، را نجات دهد. این نکته هنگامی که تانک میگوید: >من میدانستم که او نجاتدهنده است<،معنای خود را بهوضوح عیان میسازد و همچنین جایی دیگر که نیو،مورفیوس و ترینیتی را نجات داده و مورفیوس به ترینیتی میگوید: >آیا حالا باور کردی که او یک نجاتدهنده است<، همزمانی این جمله با آننجات دادنهای نیو، در تحقق منجی شدن اوست. ولی نیو که هنوز از نجاتدهنده شدن خود بیخبرست، و تصور میکند، نجاتدهنده بودن،یک اصل از پیش تعیین شده است، میخواهد به مورفیوس بگوید کهاوراکل به او گفته که نجاتدهنده نیست، در حالیکه مورفیوس سخنان او راقطع کرده و به او میگوید: >اوراکل چیزی را که به تو باید میگفت، گفتهاست<. یعنی اوراکل آنچه را که بخشی از یک آزمون بوده به نیو گفته و همان آزمون است که معنای انتخاب و آزادی و متعاقب آن، منجی شدن نیو را تحقق میبخشد، و از همان روی است که مورفیوس به نیو میگوید که باید فرق بین بلد بودن و طی کردن مسیر را بفهمی!! نیو با نجات مورفیوس و ترینیتی محقق میسازد که تازگی، هم منجی ایمان از اسارت دنیای ماشینی میشود و هم با تازگی خود، مانع از سکون و درجا زدن جاودانگی میگردد.
دستگیری مورفیوس بهدست ماشینهای هوشمند نیز اشارهای بهتسلط دنیای ماشینی بر ایمان در دنیای امروز دارد که بهنظر میرسد مدامدر برابر تکنولوژی در حال عقبنشینیست. اما آن مدت زیادی به درازا نمیکشد تا آنکه ایمان دوباره از اسارت، آزاد میشود و آن مبارزه بهاشکالی دیگر ادامه مییابد.
ترینیتی، "جاودانگی"ست. به همین دلیل است که ترینیتی به نیو خاطر نشان می سازد: >اگر مرا نمیخواهی برو به جهنم، چون آن تنها جاییست کهمیتوانی بروی!< آری تازگیای که نجاتبخش نباشد، به جاودانگی نخواهد رسید و از این روی جایی جز نیستی و نابودی نخواهد داشت. ترینیتی، نیو را به نزد مورفیوس میبرد، زیرا تازگی برای اینکه نجاتدهنده باشد باید بهوسیلهی جاودانگی به نزد ایمان برده شود. جاودانگی،عاشق تازگیای است که نجاتبخش باشد. از همان روی است که ترینیتی، "عاشق" نیو میشود. تنها جاودانگیست که میتواند تازگی راحیات بخشد وگرنه تازگی خواهد مرد. اما تنها آن تازگی که منجی وبهخصوص منجی جهانیان باشد، جاودانه خواهد ماند. زیرا با جاودانهشدن یا نشدن تازههاست که ثابت میشود کدامیک منجی و ماندگار بوده وکدامیک، گذار و فانی بودهاند. وصالی بین منجی و جاودانگی که با پیوندعشق معنا میشود. به همین سبب است که نیو پس از مرگ بهوسیلهیعشق ترینیتی زنده میشود، چون تنها عشق است که میتواند تازگی نجاتبخش را به جاودانگی برساند، طوری که تازگی نجاتبخش با نابودی در دنیای مجازی و واقعی، در دنیای فراحقیقی و معنایی زنده وجاودانه میشود. به بیان واضحتر، در ماتریکس، نیوی نجاتبخش واقعاً میمیرد، ولی از نظر معنایی، زنده میشود، چراکه کسی عاشق اوست!! عشق به شخصی یا چیزی موجب میشود که آن همچو نهالی زنده شود و به وجود بینذهنی خود، که همان دنیای معنای فراتر از واقعیت است، بهحیات ادامه دهد. عشق در عالم معنا، جسدی را بر دوش نمیکشد و جنازهای را با خود به این سو و آن سو نمیبرد و ارواح را نیز نمیپرستد، بلکه مردگان را زنده میسازد! تا هنگامی که آنها در اندیشهها و قلبها حضور دارند. این موضوع، بخشی دیگر از پازل ماتریکس را تکمیل میکند.
کلیشهشکنی ماتریکس
ماتریکس بهطرز بسیار زیرکانهای به باورهای کلیشهای در مورد منجیحمله میکند و از آن طریق مخاطب خویش را ـ همچو یک منجی ـبهسوی تعاریفی جدید از او رهنمون میسازد. تماشاچیان در جاییمیبینند که سایفر میخواهد با کشیدن سیمهایی که به نیو مرتبط است، اورا بکشد و از این طریق کسانی را که معتقدند او منجیست به چالش بکشد.اما در واپسین لحظات، تانک که زخمی شده بود، بیدار میشود و سایفر رامیکشد. در این لحظه تماشاچی تصور میکند، فیلم درصدد است تا نشاندهد که آنچه مقدر شده بقای منجیست و آن تقدیری از پیش تعیین شدهبوده که عوض کردنش، ورای درک و توان سایفر یا هر فرد دیگریست. امادر ادامهی فیلم جایی که مأموران در حال تعقیب و گریز با نیو هستند،مأموری منجی را گیر انداخته و با شلیک گلولهای، او را میکشد!؟ نگاهمتعجب و مبهوت نیو به خونی که از بدنش میریزد، حاکی از آن است کهاو خود نیز باورش نمیشود که گلوله خورده و بمیرد. مورفیوس که تازه بهنیو و سایرین به ثبوت رسانده که او منجیست، آنقدر یکه خورده کهنزدیک است همچو منجی سقوط کند و می گوید محال است. اما فیلم بار دیگر، پیام جدیدی را بازتعریف میکند و به ثبوت میرساند که آن مبارزه، خاموش نشده و باز با تأویلی دیگر آفریده میشود. جاودانگی به آنها میفهماند که منجی باعشق اوست که جاودانه میشود و نه در دنیای واقعی، بلکه در دنیای معنابه آفرینشگری خویش ادامه میدهد. منجی نیز چون همگی خواهد مرد وتنها معنای برخاسته از اوست که جاودانه خواهد ماند. وانگهی این در ماتریکس، خود بخشی از پازلیست که در بدنهی بخشی دیگر کامل شدهاست. جایی که دو برادر به عنوان وجوه انسانی شخصیت انتخاب شدهاند ویکی بهوسیلهی سایفر کشته شده و دیگری زخم برداشته و به مبارزه ادامه میدهد، ماتریکس درصدد است تا نشان دهد، که همواره انسان، پیروز آن مبارزه نیست و برتری تانک به سایفر و نجات تانک را نباید به حساب دستهای پنهانی گذاشت که پیروزی تصنعی انسان را رقم زند. بلکههمانطور که ممکن است یکی بمیرد، احتمال آن هست که یکی پیروز شدهو زنده بماند. جالب اینجاست که برادر بزرگتر و قویتر میمیرد و برادر کوچکتر و ضعیفتر زنده میماند! حتی ممکن است کل مبارزهی گروه بهشکست بیانجامد و نیو به منجی تبدیل نشده و ایمان و وجه انسانی شخصیت (تانک) شکست بخورند. در این صورت نیز همه چیز پایان نیافتهاست. چراکه زایون هست و هر یک از این سفینهها با رجعت به زایون بهمبارزه ادامه میدهند. حتی اگر زایون نیز از بین برود، اوراکل هست وتخیلات او، آبستن واقعیات دیگری خواهند شد.
پایانی ماتریکسی
ترینیتی که جاودانگیست، با عشق ورزیدن به نجاتدهنده، ماهیت آنرا در دنیای معنا دوباره زنده میسازد، با وجود آنکه منجی در دنیای مجازی ماتریکس که همان دنیای خارجی مشهود و قابل ادراک است، میمیرد!! به همین جهت است که پس از زنده شدن نیو، تصاویر بهگونهایبه تصویر کشیده میشوند که در دنیای واقعی ادراک نمیشوند; چراکه فیلمماتریکس درصدد است تأکید کند در دنیای فراحقیقی و معناییست که نیوبه زندگی و مبارزه ادامه میدهد. از آن روی گلولههایی که در دنیای واقعی ومجازی بر او تأثیر میگذارند، اکنون پس از اینکه توسط ترینیتی دوبارهزنده میشود، بر او تأثیری ندارند، چون اینک او در دنیای معانی فراتر ازماتریکس است که وجود یافته و به مبارزه ادامه میدهد و از همین رویاست که جاودانه شده است. او به آن دلیل به درون آن ماشین ـ انسانمیرود و آن را نابود کرده و از درون آن بیرون میآید که فیلم درصدد استتا به تصویر کشد: انسانی با اختیار و آزادی در درون انسانی تسخیر شده وماشینی، زاده شده و کنترل آن را شکسته و معنای آزادی و اختیار خود رابا چنان شکستنی به ثبوت میرساند. آن راهیست که با جستوجو آغازشده، با دیدن حقیقت و حتی سر کشیدن تلخترین پوچی آن ادامه یافته و باگزینشی که، آفرینش معناهایی را بهدنبال دارند، تحقق مییابد. فیلم باچنین روندی، بهگونهای معجزهآسا، معنای اختیار و آزادی را برای انساندر دنیایی که حتی کاملاً تسخیر شده، بهوسیلهی جبرهای خودنساخته وحتی خودناشناخته است، مقدور ساخته و به تصویر میکشد و آن را بانماها و دیالوگی که در انتهای فیلم بیان میشود، تأیید میکند: در دنیایی کهدر آن زندگی میکنیم همواره اختیار و آزادی وجود دارد، و آنگاه نیوی(تازگی) دیگری از باجهای خارج میشود و در حقیقت به دنیای جبری ومجزای ماتریکس وارد میشود تا بار دیگر اختیار و آزادی خود را بهثبوت رساند; دنیایی که همه چیز در آن ممکن است!؟! و به ما ندا میدهد که >من آینده رو نمیدونم، من نیومدم که بهت بگم چه جوری تموممیشه، اومدم بهت بگم چه جوری شروع میشه...
ماتریکس دوباره راهاندازی میشود
ماتریکس 2 در حقیقت، حاصل راهاندازی مجدد ماتریکس است، امانه دقیقاً همچون مورد نخست. مبارزه انسان و ماشین که در نماهای پایانی ماتریکس رخ داده و به پیروزی انسان منجر میشود، این بار در احیاء ماتریکس به گونهای ادامه مییابد که به چیرگی انسان بر ماشین منتهی نمیگردد و مبارزه در ابعادی دیگر گسترش مییابد.
در ماتریکس 2 این بار نیوست که ترینیتی را که مرده است، زندهمیسازد و با همان رابطهی عاطفی به او جان دوباره میبخشد. در اینجا نخست نوعی تکرار ماتریکس دیده میشود، ولی تفاوت ماهیتش در ایناست که در ماتریکس ترینیتی با عشقش نیوی منجی را به جاودانگی میرساند. در ماتریکس 2 نیوی منجی با عشق خود، جاودانگی را ادامه ی زندگی میبخشد.
اوراکل به منجی توجه میدهد که اکنون که اینجاست، انتخاب نمیکند،بلکه پیش از این انتخاب کرده است و اینجاست تا بفهمد قبلاً چرا چنین گزینشی صورت داده است.
سخنان مورفیوس (تفاوت بین دیالوگهای شخصیتهای فیلم باپیامهای فیلم، از ابتداییترین درسهای سینماست که متأسفانه بسیاری ازمنتقدان و فیلمسازان ما یا نسبت به آن ناآگاهاند و یا تنها در سر کلاس مثل بسیاری از واحدها حفظ میکنند و در عمل قادر به تفکیک آنها از یکدیگر نیستند) به هیچ وجه پیامهای فیلم نیست. مورفیوس احساسی و شعارگونه سخن میگوید و حتی بار منطقی و عقلایی سخنرانی او ضعیف است، چون آنها جملگی از ویژگیهای ایمان است و فیلم با دقت هر چه تمامتر آنها را تعبیه کرده است. در حالی که هرگز عمیقترین مضامین، معانی وپیامهای فیلم به دیالوگ کشیده نمیشود (به همین سبب است که تحلیلهای بسیاری از منتقدان به بیراهه رفته است و گر نه ماتریکس برایشان دست یافتنی بود) و حتی دیالوگهای اوراکل و ناخودآگاهی تا بهحد دیالوگهای مورفیوس در آن سخنرانی تقلیل نمییابند و به صراحت لو نمیروند و آنقدر نکته سنجانه و در عین حال بطنی و رازوارنه ارایه میشوند (به همین سبب، نگارنده برای تحلیل آنها ناگزیر به چاپ کتاب ماتریکس از فراسوی ماتریکس شده است) که شاید بتوان گفت فقط یک فیلسوف است که قادر به درک کنه آن خواهد بود، و معلوم نیست که اگرهمان اندک اشارات و دیالوگهای فیلم نبود، اصلاً کسی از فیلم چیزی میفهمید یا نه؟!
زایون ممکن است در نبردهایش مقابل دشمنان سقوط کند، چنان کهخود وجود مقدس هر یک از ما ممکن است هنگام آزمونهایش سقوط کند و ما با وجود زنده ماندن، غیرانسانی و عاری از قداست انسانی شویم. حفظ زایون نیز امری قطعی تلقی نمیشود که سقوط زایون ـ شهر مقدس ـمساوی با پایان همه چیز و از آن روی در فیلم غیرمحقق و نشدنی جلوهکند. زایون تاکنون پنچ بار نابود شده است و ممکن است باز هم نابود شود! تنها احتمال دارد زایون به سرنوشت پیشین دچار نشود و نجات یابد وششمین بار که آخرین بار نیز نیست، چنین میشود.
انقلابهای هویتها در ماتریکس
در فیلم ماتریکس، هویت شخصیتهای آن را تنها از طریق ارتباط وکنشهایشان با سایر شخصیتها و وقایع فیلم میتوان شناسایی کرد. اگرتنها به اسامی آنها در ادیان، اساطیر و افسانهها و متون گذشته عطف کنیم،تنها نشانههایی سرگردان از آنان خواهیم یافت و هویت آن اساطیر هرگزهویت شخصیتهای فیلم ماتریکس نخواهد بود. نبوچد نزر که هماننبوکد نصر است، نام سفینهای است که مبارزان ماتریکس به فرماندهی مورفیوس در آن با دشمنان و ماتریکس میجنگند. نبوکد نصر، پادشاه و فرماندهای در آشور باستان است. او یک مبارز صرف بود، جنگجویی بیایمان، خونخوار که از هیچ کوششی برای شکست دشمنانش فروگذار نبود! آیا هویت نبوکد نصر گویای مبارزات سراسر معنوی سفینهی مورفیوس است؟! هرگز، آن تنها وجه مبارز گروهشان را انعکاس میدهد وبس. همان پیامی که طی رفتار گروه (مبارزه) قابل شناسایی است.
محض اطلاع برخی از منتقدان باید اضافه کنم که نبوکد نصر بزرگترین دشمن یهودیان در طول تاریخشان است که در قرن ششم پیش از میلاد بهسرزمین یهودیان حمله برد، بسیاری از آنان را کشت، بسیاری را به اسیری و بیگاری برد. انتخاب او در ماتریکس به عنوان مرجع و سفینهی کسانی کهشخصیتها و قهرمانان اصلی فیلم را تشکیل میدهند، آیا به ثبوت نمیرساند که نسبت دادن ماتریکس به دین یا قومی خاص از توهم منتقدانمحترم ناشی شده است (که البته یقیناً این بخش از ماتریکس را نیز چون موارد گذشته نفهمیدند).
اوراکل که متأسفانه در دوبلهی فارسی فیلم، پیشگو ترجمه شده است، بهتر آن بود که با همان نام اوراکل در دوبله به کار میرفت. اوراکل در اساطیر یونانی غیبگوی معبد دلفی بوده است. اوراکل در ماتریکس قابل تقلیل بههیچ کدام از آنها نیست. زیرا اگر او یک پیشگوست، چگونه در انتهای فیلماز او دربارهی وقایع و به وقوع پیوسته پرسش میکنند که آیا او همهی آنهارا همیشه میدانسته و پیشگویی کرده بود، او میگوید: >نمیدونستم، اماایمان داشتم<. زیرا اوراکل میخواهد بگوید، اصلاً پیشگویی قطعی، نهصحیح است و نه شدنی است، بلکه تنها محتمل است. چنان که حفظ زایون نیز قطعی نبوده است و پیش از این، پنج بار نابود شده است و برایششمین بار نجات یافته است. او با غیبگویی محتمل (نه پیشگویی قطعی) به ما میفهماند که همواره اختیار و آزادی در انتخابهای انسانیهست و او تنها قواعد آن کنشهای انسانی را میچیده است!؟ از این روی اوراکل قابل تقلیل به پیشگو نیست. اوراکل، "ناخودآگاهی در دنیایمعناست". هموست که به آگاهی میرساند. به همان جهت است که همگی نزد اوراکل میروند تا چیزی را که نیاز به دانستنش دارند، از او بشنوند.
چنان که گذشت ترینیتی، جاودانگیست. ترینیتی، نیو را به نزد مورفیوس میبرد، زیرا تازگی برای اینکه نجات دهنده باشد باید بهوسیلهی جاودانگی به نزد ایمان برده شود. جاودانگی، عاشق تازگیایاست که نجاتبخش باشد. از همان روی است که ترینیتی، "عاشق" نیو میشود. برخی ترینیتی را عشق تأویل کردهاند. البته با دیدن رفتارهای نیوی منجی و ترینیتی، این نخستین فکری است که به ذهن خطور میکند،اما چنین خوانشی با مشکلاتی در بخشهای دیگر مواجه میشود. درماتریکس 3، ترینیتی میمیرد. آیا نابودی عشق در جهان میتواند با معنای پیروزی و موفقیت منجی و سایر مبارزان تأویل شود. مسلماً پاسخ منفیاست. ولی پنداشتن ترینیتی به عنوان جاودانگی با مرگ پایانی وی تطابق دارد. زیرا ماتریکس 3 میخواهد بگوید، عصر آینده عهد تغییرات مداوماست و هیچ چیز جاودانه نخواهد ماند. اصول، ارزشها، باورها، معیارها،حقوق، کنشها و همه و همه دگرباره تعریف خواهند شد و این پایان کارجاودانههاست!
توجه کنید، ماتریکس یک پازل تو در تو و چندوجهیست، اگر معناییدر آن کشف شد، باید با تمامی معانی و روابط دیگر فیلم همخوانی داشتهباشد و کوچکترین اشتباهی در آن منجر میشود که ناهمخوانی بابخشهای دیگر ظاهر شود. دقت کنید در ماتریکس از دانستن معنا میتوانبه نشانه پی برد، ولی از نشانهها نمیتوان به معانی نظاممندشان دست یافت و این مقدور نیست، مگر این که بدون فیلم ماتریکس و پیش از آن، پازل معنویاش را خود کشف کرده و کامل کرده باشیم و آن گاه نشانههایکی به یک معنا خواهند شد.
طراح که در ماتریکس حضور نداشته و در ماتریکسهای 2 و 3 ظهور پیدا میکند، خودآگاهی را معرفی میکند، در حالی که اوراکل بخش ناخودآگاهی انسان است. طراح ماتریکس را برنامهریزی و پیشبینی کردهاست. وقتی که او از سبک و سنگین نمودن مبارزات نیو و تخطیای کهعشق در نیو به وجود آورده سخن میگوید، از عقل ابزاری چهره بر میدارد. عقلی که با سنجش سود و زیان، کم ضررترین و پرمنفعتترین راه و هدف را بر میگزیند. اما نیو حاصل خردی است ورای آن. عقلانیتی که در معنویت مستحیل است و از ناخودآگاهی متأثر است و از این روی قادراست مبارزه کند، حتی اگر به ضرر وی تمام شود، برگزیند وقتی که دربند است و حتی ببخشد و ایثار کند، با وجود آن که به قربانی شدناش منتهی شود. پیشبینی پذیری پیشبینی ناپذیری نیو ممکن بود و طراح کسیاست که بدان آگاهی داشت.
نیو در ماتریکس 3 نابینا میشود، ولی نسبت به دنیای مجازی وواقعی. او دنیای پیش از روی خود را به شکلی تجلیات نور میبیند، حتی ماشینها و موجوداتی را که جاندار نمیپنداشت. این بینش در تغییراتی کهدر تصمیمات بعدیاش میدهد، مؤثر است. جایی که با ماشینها و دنیایآنان به صلح رضایت میدهد. زیرا دیگر آنان را ذاتاً دشمن خود نمیپندارد.اما چنین دنیای نورانیای فیلم ماتریکس را به سوی دنیای ماورای فیزیکی میکشد و عمیقتر آن بود که فیلم عالم حقایق و معنا را جانشیناش میساخت. او همچون گذشته و حتی بهتر از گذشته در مییابد و اوست کهبا وجود نابینایی، راهنمای ترینیتی و سفینهشان میشود. مبارزهی او دیگربا توجه به ملاکهای صوری نیست، بلکه با هویتهای فراواقعی به جنگ میپردازد.
اسمیت که برنامهای است که دوباره خود را نصب و اجرا کرده است، معرف هویتی است از ماشینها که بدنبال نابودی انسان است; چرا کهماشینها را برتر از آنان میبیند و از این روی به نفع تکامل میبیند کهقویتر، ضعیفتر را از صحنه بیرون کند. اما ماشینها جملگی چنان نیستند. بسیاری از آنها حتی از انسانها محافظت میکنند. نخستین اشارات به چنین آگاهی را کنسول زایون به نیو خاطرنشان میسازد:>ماشینها زندگی گرفته و زندگی میدهند.< برخی از آنها از ما دفاع میکنندو برخیشان با ما میجنگند. این آغازی است برای صلح نهاییای که نیو در ماتریکس با ماشینها میبندد.
نیو وقتی با ابرماشینی که خرد جمعی ماشینها به نظر میرسد، روبهرو میشود، درخواست گفتگو را پیش میکشد و خرد جمعی ماشینها از او میپرسد چه میخواهد و نیو پاسخ میدهد: صلح. آن گاه ابر ماشین زمینهرا برای مبارزهی نیو با اسمیت برای نوعی صلح با انسانها فراهم میآورد. در این گفتگو نشان داده میشود که ماشینهای هوشمند خردپذیرند وقادرند همچون انسانها، خواستههای معقولانه را تشخیص دهند و درصورت لزوم تغییر برنامه داده، و کنار بیایند و از این روی در جوار انسانهازندگی کنند.
مورفیوس میاندیشد که آنچه قرار است اتفاق بیافتد، همان چیزیاست که در افسانهها آمده است، اما منجی به او میگوید که افسانه دروغبوده است، چرا که ویروسی شده بود!؟ اما آن چه در نهایت اتفاق میافتد ورای انتظار هم مورفیوس و هم منجی است. آن افسانه هم وجهی ازحقیقت و وجهی از یک فریب را در خود داشته است. به همین سبب استکه آنچه اتفاق میافتاد، فراتر از تصورات و انتظارات هر دو آنهاست. آن نشان میدهد که هم ایمان و هم منجی، هم درست میگفتند و هم اشتباه میکردند و آن پیشبینی ناپذیری وقایع محقق را برای بازیگران نیز بهثبوت میرساند. زیرا ایمان برخلاف اوراکل تنها با وجهی از فریب وهمزمان حقیقت میتواند ماهیت خویش را هویت بخشد، و این تناقض نیز به گونهای بهتآور دقیق در ماتریکس تعبیه شده است و یکی از بزرگترین رازهای هستی را فاش می سازد.
در اینجا به خوبی نشان داده میشود که نیوی منجی چگونه با بریدن از افسانههای و ایمان به آنان میتواند واقعیت فردا را خلق کند. اما تنها پس از هویدا شدن کامل واقعیت و حقیقت نهفته در انهاست که منجی پی میبرد،اشتباه کرده است و افسانهها نیز وجهی از حقایق را در خود مدفون دارند،ولی اگر منجی از ابتدا چنین میپنداشت قادر بود که واقعیت فردا را پدید آورد؟ بیشک نه و در حد ایمان باقی میماند! یک نوع پاسخ یه این مسألهرا میتوان در ماتریکس یافت; جایی که مورفیوس به نیو میگوید که باید فرق بین بلد بودن و طی کردن مسیر را بفهمی!! اگر آن حقایق از ابتدا برای منجی آشکار بودند، او نمیتوانست وضع موجود را تغییر دهد. او با پذیرش مشروعیت حقایق موجود در افسانهها یا واقعیات موجود، بازآفرینی گذشته را دامن میزد.
اصالت جهانیهای ماتریکس
ممکن است برخی بتازند که از کجا معلوم که دنیاهای حقیقی و معنایی ماتریکس اصالت داشته باشند و آنها نیز خودشان برنامهای باشند در دل برنامههای بزرگتر و اصولاً برای چنین فرو رفتنی پایانی نیست و تا بینهایت جهان در دل جهانی دیگر میتوان فرض کرد (چنان که در نقدها فهمیده و نفهمیده اشارهای بدان رفت). برای پاسخ به آن، سه راه متناقض هست. نخست باید گفت که ارزش چنان جهانیهای تو در تویی یکساننیست و هر جهان کلیتر چون جهان دیگر را در خود مستحیل ساخته از آناصیلتر است. از این روی برخلاف آنچه در برخیب از نقدهای ماتریکس عنوان شده، شکاکیت ماتریکس با نسبیتی توأم است که برای کسانی که تنها فلسفه میخوانند قابل فهم نیست و علاقهمندان سینما با حفظ چند اصل فلسفی قادر نخواهند خود را در جایگاه داوری قرار دهند (چنان که در نقدماتریکس در تلویزیون اتفاق افتاد) و آن از دشواریابترین عرصههای تخصصی است. بنابراین نسبیت طبقهبندی شده ماتریکس در تعریف جهانیهای اصیلتردرست، به دقت و آگاهانه به کار رفته است. راه دوم نشان میدهد، تأویلآفرینی بینهایت، از ویژگیهای انسان است و تا انسان با تمامی ظرفیتهای بالقوهاش هست، هیچ روایتی از او تأویلی پایانپذیر نیست واین پیام نه تنها از ضعف ماتریکس نیست که از نقطهی عطف آن به ماهیت بینهایت انسان حکایت دارد که بازآفرینیاش در فیلم از نقاط قوت آن است. راه سوم این که، غور در دنیاهای بیکران در نهایت به جهانی میرسد که عقبتر از آن نمیتوان رفت، و آن را با نوعی مجاز میتوان والد جهانهای دیگر پنداشت که ماتریکس همین کار را انجام میدهد و درنهایت به اوراکل (ناخودآگاهی) و طراح (خودآگاهی) میرسد که مادر و پدر جهانیهای دیگرند.
کلیشهگریزیهای ماتریکس
ماتریکس بارها و بارها کلیشهگریزی دارد. جایی که منجی را از نجاتدر آخرین لحظه، به مرگ در زمانی غیرقابل پیش بینی میکشد. تماشاچیاندر جایی میبینند که سایفر میخواهد با کشیدن سیمهایی که به نیو مرتبط است، او را بکشد و از این طریق کسانی را که معتقدند او منجیست بهچالش بکشد. اما در واپسین لحظات، تانک که زخمی شده بود، بیدار میشود و سایفر را میکشد. در این لحظه تماشاچی تصور میکند، فیلمدرصدد است تا نشان دهد که آنچه مقدر شده بقای منجیست و آن تقدیری از پیش تعیین شده بوده که عوض کردنش، ورای درک و توان سایفریا هر فرد دیگریست. اما در ادامهی فیلم کلیشهی نجات در لحظه پایانی را میشکند. جایی که مأموران در حال تعقیب و گریز با نیو هستند، مأموری منجی را گیر انداخته و با شلیک گلولههایی، او را میکشد!؟ نگاه متعجب و مبهوت نیو به خونی که از بدنش میریزد، حاکی از آن است که او خود نیز باورش نمیشود که گلوله خورده و بمیرد. مورفیوس که تازه به نیو وسایرین به ثبوت رسانده که او منجیست، آنقدر یکه خورده که ناباورانه می گوید محال است. اما چنان که قبلاً نیز اشاره کردم، فیلم بار دیگر، پیام جدیدی را بازتعریف میکند و به ثبوت میرساند که آن مبارزه، خاموش نشده و باز با تأویلی دیگر آفریده میشود. جاودانگی به آنها میفهماند که منجی با عشق اوست که جاودانه میشود و نه در دنیای واقعی، بلکه در دنیای معنا بهآفرینشگری خویش ادامه میدهد. منجی نیز چون همگی خواهد مرد و تنها معنای برخاسته از اوست که جاودانه خواهد ماند. وانگهی این در ماتریکس، خود بخشی از پازلیست که در بدنهی بخشی دیگر کامل شدهاست. جایی که دو برادر به عنوان وجوه انسانی شخصیت انتخاب شدهاند ویکی بهوسیلهی سایفر کشته شده و دیگری زخم برداشته و به مبارزه ادامهمیدهد، ماتریکس درصدد است تا نشان دهد، که همواره انسان، پیروز آنمبارزه نیست و برتری تانک به سایفر و نجات تانک را نباید به حسابدستهای پنهانی گذاشت که پیروزی تصنعی انسان را رقم زند. بلکههمانطور که ممکن است یکی بمیرد، احتمال آن هست که دیگری پیروزشده و زنده بماند. ماتریکس در اینجا نه تنها به کلیشه روی نمیآورد، بلکهآن را میشکند و نشان میدهد حتی اگر زمانی منجی از تنگناها گریخته وزنده مانده است، دست تقدیر چنین نکرده است و آن تنها اتفاقی ساده بودکه میتوانست به عکس نیز روی دهد; چنان که منجی در زمانی دیگر کشتهمیشود.
ماتریکس در بخش اول، کلیشهی پایان خوشایند را نیز میزداید و بهآغازی جدید بدل میسازد و اختیار، آزادی و نجات دهندگی را به بینندگانو مخاطبانش پاس میدهد و نیو که هویت منجی یافته به سوی مأموریتو مبارزهای دیگر پرواز میکند. بر خلاف تصور منتقدان مذکور، سگانهی ماتریکس نیز چون یگانه ی ماتریکس پایان کلیشهای نیز ندارد (آن کلیشهای در ذهن منتقدان بود نه ماتریکس). همان گونه که پایانی خوش برای فیلمهای هالیوودی یک کلیشه است، پایانی ناخوشایند نیز برای فیلمهای روشنفکری اینک به کلیشهای بدل شده است که هر فیلم ساز ومنتقدی با خواندن یکی دو مقاله از تاریخ سینمای آوانگارد میتواند به آندست یابد. آیا راهی برای خروج از این دو کلیشه در سینمای امروز هست؟ ماتریکس پاسخ این پرسش است; جایی که قهرمان داستان بدون شکست دشمنانش با آنها تلفیق میشود. در پایانی خوش عمدتاً خوبی و نیکی بربدی و پلیدی پیروز میشود و برتری گروهی را بر گروهی دیگر در بر دارد.اما در پایان ماتریکس 3، نیوی منجی شده با ماشینها به گونهای ملحق میشود که مرز بین دو قطب مبارزه فرو میریزد و ما با یک ابر انسان ـماشین هوشمند مواجه میشویم. چیزی که در عرصه سینما تقریباً بیسابقه است. منجی نه از طریق صلحی سازشکارانه، بلکه با مبارزهای کهمرگ شخصیت اصلی داستان را در پی دارد، با دشمنانش تلفیق میشود، درعین این که قربانی میشود و منجی بودنش تحقق مییابد، ماشینی بودن ماشینها را میشکند!! انسان و ماشین با پیوستن به هم، هم قابلیتهای یکدیگر را افزایش میدهند و هم بیاختیاری و فقدان انتخاب و آزادی راشکست میدهند. این مبارزهایست که بازنده ندارد. به بیان دیگر، ماتریکس در پایان، این چند وجه متناقض پیروزی، شکست، صلح، قربانیشدن و تحقق وعدههای ایمان با واقعیت، در وضعیتی ورای انتظار همگان،حتی ایمان و منجی را با یکدیگر به شکلی غریب و بینظیر پیوند میزند.آنجاست که وجه روایی فیلم کاملاً در خدمت وجه معنایی آن قرار میگیردو ماتریکس ثابت میکند که هر پایانی به فراخور معناست که باید شکلگیرد و تجویز الگوی پایانی خوش یا پایانی ناخوشایند به فیلم بدون توجهبه بار معنایی آن است، که کلیشهای از ذهن را در سینما تجویز میکند. صحنه پایانی ماتریکس 3 نیز ضربهای سخت به کلیشهای در اندیشههاست. جایی که از اوراکل میپرسند او همیشه هر آنچه اتفاق افتاده میدانسته است؟ در چنین شرایطی معمولاً برای مشروعیت بخشیدن بهآنچه به وقوع پیوسته، تصور میکنند باید آن از قبل مقدر بوده و از ابتدا همه چیز به یقین همان گونه که اتفاق افتاده میشده است. اما اوراکل برخلاف انتظار پاسخ میدهد که نمیدانسته تنها ایمان داشته است. چنانکه ممکن بود نتیجه چون پنج بار گذشته به صلح منتهی نشود و زایون نابودشود! دختربچهی هندی با طلوع خورشید، امید فردا را برای منجیای دیگربه پرواز در آورده و زمینهسازی میکند و با رجوع به اوراکل، در حقیقت به ناخودآگاهیاش مراجعه میکند و آن با عدم قطعیت، نوید نیوی دیگری را میدهد که تنها ممکن است یک منجی باشد.